شعری از فاطمه محسن زاده |
|
روبرویمان ستاره ای درخشان بود
پشت سر، ماه
نشان به نشانه ی
باغ انار
بی برگ و بار
میان ستاره و ماه
آتشی روشن کردیم
روی دوش زمین
که بیابان را قدم می زد
کجای بی نشانی بودم؟
بیابان ایستاد
چشم هایت جفت چشم هایم شد:
یکدیگر را می رهانیم
رها نمی کنیم…
ـ ه…ا…هااااا ! من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد…
ـ فروغ که دروغ نمی گوید!
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
بازروایت”تو” و “معنا”در«میناهای وحشی»/اسدالله شکرانه |
|
عنوان مقاله :
بازروایت”تو” و “معنا”در«میناهای وحشی»/اسدالله شکرانه
شعر ازسویه ای عام و بدیهی، زبان میانجی سامانه ی ذهنی شاعر با سامانه ی ادراک، فهم ودریافت های آنی دیگران است، امّا ازسویهی هستی شناسی، شعر میانجی سامانه ی دریافتی شاعر از جهان بیرونی، درونی کردن آن به واسطه ادراک واحساس و بازتاب آن در گزاره ها است. شاعر در اتّفاقی درونی، براساس دانش و بینش پیشینی، خاطره های ازلی و حضورهای درزمانی در جهان واژگان ومفاهیم، نمی تواند جهان را بی میانجی اتّفاق شاعرانه صورت بندی کند. جهان با ذهنیت شکل گرفته در جان شاعر، دراتّفاقی زبانی، صورتی شاعرانه پیدا می کند که بانشانه ها عینیت می یابد و درتفسیر وتأویل نشانه ها ، سامانه ای از عینیت های متعدّد را صورت بندی می کند. شعر به این روایت، مانند آینه ای است که دیگری خودرا درآن می بیند و با ادراک، احساس و لذّت، امتداد می دهد؛ نقطه ای است که خط می شود وخطّی که به صورت های عاطفی و شکل های منظّم ونامنظّم هندسه های مفهومی در ذهن وزبان ها ادامه می یابد و جغرافیای رابطه ها را تعریف می کند.
رابطه ی شاعر با کنش های ذهنی در لحظه های بحرانی، کشف وتعبیر و تعریف های تازه از اشیای پیرامونی تا حضورهای وهمی درخیال های اکنونی است. جغرافیایی است که مرزهای مستقیم یا هندسی منظّمی ندارد. باریکه های نور در شیار ذهن، خطّ مرزی آن است و فرورفتگی های عاطفی، درّه های پرشیب آن. فرازی اگر هست؛ قد کشیدن خیال است به قلّه های دور تا قاف یا آسمانی با ابرهای وهمناک و صورت های کهکشانی به اسطوره ای یا آرزویی یا تمنّایی … جان بخشی به ماه یا خورشید تا زهره ومریخ ومشتری… مرزهای زمینی جغرافیای ذهن شاعر به کوهساری می رسد یا شیب درّه ای … به باغی وجویباری، امّا در تقاطع های اتّفاقات ذهنی و حادثه های عاطفی، شاعر با مروری گزاره مانند از دریافت ها ومعناها ، فهم ها و گفتن ها، گفتگوهایی ضمنی با خود و دیگری با قاعده های مسلّط قدرت بر زندگی ، جغرافیای خودش را دارد؛ جغرافیایی کوبیسم وار که در بومی منظّم قرار دارد و قطعاتش جابه جا در چشم می آید که درسطح ، بُعد وارتفاع اغراق نمایی شده است؛ حجمی از تصاویر با پس زمینه هایی ازخط خطی های کودکانه ای که در فهم بزرگسالی ، سلّاخی شده است .
مجموعه های شعر، آینه های دردار دولنگه ای هستند که در هرلنگه ی آن، ترکیبی دوتایی ازشاعر و جهان شاعرانگی دیده می شود و درکنشی جابه جایی، یکی، دیگری را می بیند ودیگری دیده های اورا بازشناسی می کند . جهان در مجموعه ها ی شعرسیّال است. تن به یکی های «زمانی، مکانی ، تاریخی » و « معنایی ، تعبیری و تفسیری » نمی دهد و درچند گونگی ، لایه لایه می گردد، زیرا آفرینش گر این جهان، نمی تواند ثابت باشد وتنها دریک لنگه ی این آینه حضورداشته باشد. گاهی با یکی می ماند و گاه درهیبتی متفاوت در دیگری حضورمی یابد. در لنگه ی یکی های «زمانی، مکانی وتاریخی » این سیّالیت مکانی، حضور شاعر است که خاصیّتی فرازمانی دارد. هر آنچه که درسیّالیت زمانی اتّفاق می افتد، تقابلی از مانایی وپویایی تاریخی نیز بروز می کند و درسیالیت تاریخی جابه جا می شود… اسطوره وار در زمان حال قدم می زند تا شاعر به دیروز باز گردد، امّا درلنگه ی دیگر« معنا ، تعبیر و تأویل » شاعر، غیبتی جادوانه دارد. غایبی است که با جادوی چینش کلمات و صورت بندی مفاهیم و سیّال کردن دریافت های حسّی، حاضر است و نجواگونه درگوش دیگری با موسیقی و لحن و آهنگ واژه ها ، زمزمه می کند… با نشانه ها ، معناها را به ذهن دیگری می کشاند و باترکیب نشانه ومعنا و حس آفرینی ، خوانش سه گانه ی معنا ، تعبیر وتفسیر را درلنگه ی حضور خواننده عینیت می بخشد. این هردولنگه امّا، در نمای بیرونی ، فقط یک آینه اند؛ آینه ای که شاعر و دیگری وجهان هایی دیگر حضوردارند. تماشای سه گانه ی «شاعر ، دیگری و جهان های دیگر » از نمای نزدیک ، اتّفاقی ترکیبی است. زبان، شاعر ومخاطب دراین نمای نزدیک باهم دیده می شوند .
«میناهای وحشی» مجموعه شعر خانم فاطمه محسن زاده ، همان اتّفاق ترکیبی ، شاعر و جهان شاعرانگی است . در این مجموعه، زبان، شاعر ومخاطب درنمای نزدیکی از صورت بندی خیال در « میناهای وحشی» درردیف کلمات و کشف وشهودهای تازه ازاشیا ، شیء شدگی خاطره ها و حضورهای درزمانی کنار حادثه ها ، باهم دیده می شوند و برای هم روایت هایی دوسویه دارند. «من » خودش را آن گونه که هست در لنگه ای ازآینه نمودارمی کند و از «تو » می گوید. ترکیبی از دولنگه ی یک آینه که شاعرومخاطب ، با هم درلنگه های «زمانی ، مکانی ، تاریخی » و « معنا، تعبیر ، تفسیر» حضوری سیّال وجابه جا گون دارند، امّا درسایه های روشن وتاریک آینه دولنگه آنها ، آبستن ابرهای هولناک خیال و شعور، وهم وتردید ، فریاد وزمزمه اند و وحشتی وحشی ورام ناشدنی دارند؛ اتّفاقی که باروان خوانی وحشت ها ، روان جهان شاعر بازنمایی می شود .
نظرات[۰] | دسته: شعر, معرّفی کتاب, مقاله, نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
«اسکیزوکلمات » |
|
مجموعه شعر « اسکیزوکلمات»، سروده ی شهرام پارسا مطلق، توسّط انتشارات فرهنگ عامه چاپ و منتشر شده است .عشق، تنهایی، انسان ، طبیعت و نوستالژی در شعرهای این مجموعه از بسامد بالایی برخوردارند. شاعر در این مجموعه موفق شده است میان مضمون و فرم تعادلی نسبی ایجاد کند و با تکنیک خاص خود شعرهای زیبایی را رقم زده است. چند شعر از این مجموعه را می خوانیم:
یک ـ
مست می شود هوا
وقتی از ریه های تو بر می گردد
نفس که می کشی
درختان تلو تلو می خورند
دو ـ
راهی به درازای عمر آمده بود
جانم
تا به لبت رسید
نظرات[۰] | دسته: شعر, معرّفی کتاب | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
هشت شعر کوتاه از سیروس نوذری |
|
یک ـ
گفتم از چراغ بگویم
دیدم از تو گفته ام
درون تاریکی
دو ـ
بی دلیل نگاه می کنم کوه را
بی دلیل
پاسخم نمی دهد
سه ـ
درآمیخته ام با تو
مشت خاکی بردار
هر کجای زمین باشد
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از شیوا فرازمند |
|
لطفاً روی تصویر کلیک کنید :
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
درست جلوی همین چراغ قرمز! / فاطمه محسن زاده |
|
صدای زن پخش خیابان می شود
حتماً به زبان مادری اش می خواند
با لحنی غم انگیز
که ارث برده است آن را
از قوم و قبیله اش
ـ اینا هزار تومن…اینا پنج هزار تومن!
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو غزل از آبتین پوریا |
|
یک
ای که رنگت چون شراب ناب سرخ است و قشنگ
روی ماهت چون گلی شاداب سرخ است و قشنگ
غنچۀ لعلت همیشه گرم و مرطوب و ملیح
زانتظار بوسه ای بیتاب سرخ است و قشنگ
آن رژ ماتی که همواره به لب ها می زنی
مثل شهد شیرۀ دوشاب سرخ است و قشنگ
گونه ات گلگون و صافی و همیشه آرزو
چون عقیق کانی کمیاب سرخ است و قشنگ
صورتت مانند ماه است و کمی خوشرنگ تر
چون خسوفی در دل مهتاب سرخ است و قشنگ
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از آرزو نوری |
|
یک .
گنجشک
دست به دست می شوم
مانند گنجشک بی جانی
میان بچّه های همسایه
کدام دست
پنجره ات را بست
که شیشه ها را ندیدم؟
دو .
شالو
دریا دلتنگی اش را پنهان می کرد
از لنچ هایی که خوابیده بودند
شالوها را می فرستاد
ناخدا را بیدار کنند
نظرات[۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از میثم اسکندری |
|
این روزها
مردان کوچک
پشت میزهای بزرگ می نشینند
بزرگ بزرگ حرف می زنند
و مدام خط های کوچک روی نقشه های جغرافیا را
جا به جا می کنند…
نظرات[۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از سریاداوودی حموله |
|
رفورم
کفش ام به پای بادها بخورد
به پیامبری
مبعوث می شوم
شاید نیمه ی کسی باشم
که با یک کاما
جلو نیل را گرفت!
نظرات[۱] | دسته: شعر, معرّفی کتاب | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
گذری و نظری بر مجموعه شعر نفسی برای پرواز/ دکتر سالار عبدی |
|
بانو نسرین آهنگی ، را به عنوان یک بانوی فرهنگ دوست و دغدغه مند می شناسم و افتخار این را داشته ام که در جلسات متعدّدی در خدمت این عزیز، نیوشای اشعار خوب و پر مغزشان باشم و از این که بانویی در سرزمین عزیزمان – با این فرهنگ و پیشینۀ غنی – ، تا این حد به ادبیّات و هنر پر افتخارمان عشق می ورزد بر خود می بالم و احساس شعف می کنم.
واقعیّت امر این است که شتابناکی زندگی های مدرن و سرعت سرسام آور آن و تغییر و تحوّلاتی که به چشم به هم خوردنی به وقوع می پیوندد و حتّی فرصت تفکّر و تأمّل را نیز از انسان امروز گرفته است ، باعث شده تا افراد جامعۀ امروز –شاید ناخواسته – از هنر و شعر فاصله بگیرند و این وسط شاید اقبال با انواع شعر کوتاه باشد که زمان کمی از خواننده می گیرد و خوانندۀ شعر امروز ، بنا بر اقتضایات حاکم، گرایشی افراطی به سمت و سوی این نوع سرایش دارد و اقبال دوبارۀ قالب هایی، چون : طرح ، دوبیتی، رباعی و حتّی قالب های تازه تآسیسی، چون نو خسروانی و… از این مشرب ، آب می خورند.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعر از نصرت رحمانی |
|
میعاد
مهتاب در خرام
میعادگاه خزانی بود
دیر آمدی
شب را میان کوچه های خزانی
با یادهای تو زده پرسه ای
فانوس سوی خموشی رفت
و باغ کوچه های میعادگاه
ما را برای هم تعریف کردند
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از شهریار عطایی |
|
-
یک
گردباد های آتلانتیک
نام های زنانه دارند
توفانی که
ما را به حاشیه راند
هیچ نامی نداشت
خاک سرزمین ما
نازک است
مانند دل شاعرانش
روزهایی زلزله می آید
و ما می ترسیم
روزهای که
خبری از سیل و زلزله نیست
حتمن چیز دیگری هست
که باید بترسیم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از علی باباچاهی |
|
معشوقه لزوماً نه زری صحرایی است نه پری دریایی
« ماه » ی که توی چشمه فرو رفت و ماده آهویی از آب درآمد؟
نیست!
شمشاد سایه پرور * و حرف هایی از این دست
که آدم را گاهی مست و منگ می کند هم نیست!
در عین حال نه حلزون است نه مارماهی
ماه به ماه جیغ می کشد: آخ! مادر! خون دماغ شدم
گاهی دندانش درد می گیرد کلیه اش عفونت می کند گاهی
تورم مثانه! در ادرارش خون پیدا شده اخیراً وزن و قافیه کم
کرده
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از هوشنگ صدیقی |
|
جام چشمت مست می سازد شراب ناب را
چشمه لب ها بسی دیوانه سازد آب را
باغ بی دیوار حسنت ای بلای آسمان
دزد بی پروا نماید چشم شیخ و شاب را
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از هوشنگ صدیقی / در سوگ استاد مشفق کاشانی |
|
ساز بشکست ولی نغمه آن ساز اینجاست
مشفق آنجاست ولی شهرت آوازاینجاست
سازعمری به دل و جان عطش عشق فزود
گرچه بشکست همان آتش جان ساز اینجاست
تارهایش به بهار و به خزان گشت سپید
تابه خورشید برآمد شکرش باز اینجاست
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند رباعی از دکتر سالار عبدی |
|
علّامۀ دهر
علّامۀ دهر هم اگر بودم من
فرمانده شهر هم اگر بودم من
الان از من نمانده جز چشمانت
با چشم تو قهر هم اگر بودم من
غیرت پیرهنت
در باور عشق هم نگنجد سخنت
از پشت شکاف غیرت پیرهنت
فهمیده نشد وسعت بی نامی تو
شاید که خدا بوسه زده از دهنت…!
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از سریا داوودی حموله |
|
رؤیاهایت را
در بنفشه ی کوهی پنهان کن
و پاشنه ی کفش های خسته را
کوتاه تر بگیر
سهم ما
حروف خیس تاریخ است!
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از پریسا دانشگر |
|
یک .
ایستاده ام هنوز به بخشش درودن های سبز و حرمت زمین گردن کج کردن و ابرو بالا انداختن آری… دروغ مفهوم پیچیده ای ست!؟
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از ساناز داوود زاده فر |
|
یک .
تئاتر
تمام زندگیت
اتاق خواب را کرده ای سیاه
چراغ مطالعه را
پرژکتور
با سیگار مه می سازی
آخر سر نقش َت می شود سیاه
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
اینجا بودیست… اینجا… اینجا… و اینجا / محمّد آشور |
|
روشن است
مثل روز روشن است… شب
و این که دیگر شب
همان شب همیشگیست
بی تمام ایهامها
واستعارههایی که از قدیم
به خواب شاعران میآمده بود
آمده بود… رفت
برای اینکه شب شده بود رفت
نه اینکه شب برای آن آمده بود که رفته بود او
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از اعظم حسینی |
|
یک
نمیخواهم بگویم
سرگردان میان تاریکی ماندن
آدم را تا کجا میبرد
دستگیرهها را چرخانــدن
دانستن این که در حال حاضر
با درهای قفلشده روبهرویی
و کسی به پیشوازت نمیآید
که بگوید:
– دیر کردهای!
نظرات[۴] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از نرگس باقری |
|
یک
و ناگهان جهان روی صدای من ایستاد
ایستادن روی صدای من خوب است وقتی آوازی در گلو دارم
وقتی مادرم لی به لایم گذاشته است و
لیلا دهانش را به شعرم مالیده و دیوانهتر شده است
…
نیمی از جهان روی صدای من خواب است
و خوابیدن روی صدای زن خوب است
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
ده هایکو از سیروس نوذری |
|
یک
شاخه ای شمعدانی در آب
این تویی
این اتاق من
دو
خو کن به تاریکی
پشت دیوار
جهنم است و روشنا
سه
تو نیستی
من نیستم
اکنون هزار سال دیگر است
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
نگاهی به شعر جاذبه ها از پرستو فریدونی / کیوان اصلاح پذیر |
|
جاذبه ها
———-
شعور تاریکترین ماده
از جاذبه ی تو نمی کاهد
من را تامدتی نگه می دارد روی پل
چه شعوری دارد رفتن
وقتی
به پایین نگاه کنی
و جاذبه های زیر پل
تا صبح می لرزند
نیستی ات با همین ذره های معلق
که گرم می گریخت از نگاه تو
در تمام جهت های من
برگرد روی پل
آواز کدر کوه
درآه
وقتی دو سمت پل را مه گرفته
یا برای وقتی که آویزانم
وتو دستهایم را رها کنی
——————–
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از طیبه طاووسیان |
|
تخم بی ریشگی به رگ رک من
مثل تزریق مرگ در خونم
حال زن های بیوه را دارم
که به خون قبیله مدیونم
هی شراب نپخته کاری کن
که خماری به جانم افتاده
زندگی ذرّه ای به کامم نیست
لکّه برآسمانم افتاده
نظرات[۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از رسول معرّک نژاد / ترجمه : بونا الخاص |
|
لطفاً روی تصویر کلیک کنید :
نظرات[۱] | دسته: ترجمه, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
مرگ برگ ها / دکتر اسماعیل یوردشاهیان |
|
«سه سرود در مرگ ناگزیر ( اعدام) کین سارو ویوا، شاعر و نمایشنامه نویس آزاد اندیش نیجر که زمین را سبز و آباد می خواست. با کین سارو ویوا در سال ۱۹۹۳ در کنفرانس جهانی ادبیات و شعر همراه و هم صحبت بودم و این آغاز دوستی ما شد . سال بعد نیز او را دیدم در حالی که تازه از زندان در آمده و بسیار ضعیف و ناراحت بود. هنگام برگشتن بسیاری از دوستان از او خواستند که در پاریس بماند و نرود، امّا پای بند تعهّد و رسالت اجتماعی اش بود، برگشت و به خاطر فقر و مشکلات فرهنگی و معیشتی مردم سرزمینش به مبارزاتش علیه استعمار؛ به خصوص کمپانی نفتی شل که نفت نیجر را می برد ادامه داد.
هشت ماه بعد دولت کودتایی وقت نیجر او را همراه با نه تن دیگر دستگیر و در سحرگاهی اعدام کرد. ویوا آرزویش آبادی سرزمینش و خوشبختی مردم کشورش بود. در آن سال که من درسوئد بودم؛ وقتی خبر اعدام ویوا را شنیدم ، بسیار دگرگون شدم وچند روزی در خودم نبود و حاصل آن غم ودگرگونی شعر بلند مرگ برگ ها بود که سروده شد و همان زمان به انگلیسی ترجمه و در امریکا و انگلستان و یک نشریه دانشجویی نیجر چاپ و منتشر شد.»
نظرات[۰] | دسته: ترجمه, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از سهراب رحیمی / ترجمه : بوناالخاص |
|
لطفاً روی تصویر کلیک کنید :
نظرات[۰] | دسته: ترجمه, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از فاطمه محسن زاده |
|
هر شب
در آغوش پلک هایم هستی
و با حافظ
بغض می کنم
اگر به دست من افتد
فراق را بکشم
آرزوی قشنگی است
آخر نه خدا پیر است
و نه ما پیر
تازه به عشق هم بدهکاریم
به فال های حافظ
شماره ی غزلیّات سعدی
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از مجتبی نهانی |
|
۱ .
حواس لب ات را
که برف می گیرد
درناهای سینه سرخ
از تن ات کوچ می کنند.
۲ .
برف، بی سیاست آب می شود
حکمرانی بهار
تا اقتدار تابستان طول می کشد
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از نسرین فرقانی |
|
شاید شبیه شعر تر تو باشد
بوسه های بهار
به وقت باریدن بی امان
دیگر ، گریه و خنده بهانه نمی خواهد
همین که هوا حالی به حالی می شود بس است
آسمان مثل اسم توست
وقتی امساک می کند
و خشکی ، خشمی فروخورده و آشتی نشده
از چشم ، به گوش ، به رگ و گوشت ، ریشه می کند
و خاک پر از خنده های پوسیده
اما باز ، بهار بهتر است
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از نرگس الیکایی |
|
دشوار است
در خون خود زندگی کردن
دشوار است
دشوار است
شناور بودن
در دریایی که سکاندارش تویی
در توفانی که همه چیز را با خود می برد
اینک می ایستم
تماشا می کنم
می چرخم
گردا گرد روز
اینجا کسی نیست
هوا انباشته از سکوت
من انباشته از حرف
و زندگی انباشته از تفاهمی که
به قانونم خنجر می زنند .
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
پرنده [ باز ] می گردد / حنیف خورشیدی |
|
با بیل، حرارت از سرم می بردند
دریای خزر، از جگرم می بردند
[بی خود شده بودیم… کسی می آمد]
روزی که کبوتر از حرم می بردند
*****
در خلوتِ یک نقاب می خوابیدم
در محضرِ آفتاب ، می خوابیدم
بیداریِ من به خواب پهلو می زد
ای کاش که بعدِ خواب می خوابیدم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
از دفتر اشعارانطباقی “علی نوروزپور” با “حافظ “ |
|
یک
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟
منزلِ آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟
(حافظ)
****
به تماشای همه ی رؤیاهایت
و به محافظت از تو
در خواب هایت
روحم را آرام و نامرئی
به شبهای تو می رساندم
لابلای موهایت می پیچیدم و آهسته
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از عبدالکریم لجمیری |
|
یک
در صراحتِ بال ها می ریزد
بگذار فقط بنویسم
باران از آن نگذرد
تا فرش ها به ناچاری
استوانه ای خیس باشند
دو
مرگِ اول
از من نیست چون خلوتِ پسین
با من اما نشانه هایِ مرگ
مرگ هایِ اقلیمی
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از علی جهانگیری |
|
رفته بودی سراغ قوهایت
دریاچه را نشانشان بدهی
قوهایت گم شده بودند در برف و باد
ناخن هایت را تا کجاها می جویدی
و در باقیمانده ی دست هایت دو بال سپید
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
اوزدمیر آصف / قاسم ترکان |
|
“اوزدمیر آصف” (۱۸حاضران۱۹۲۳) آنکارا-(۲۸ اجاق ۱۹۸۱ استانبول) شاعر ترک دوره ی جمهوریت.
در یازدهم حاضران ۱۹۲۳ در آنکارا به دنیا آمد. نام اصلی اش “خالد اوزدمیر آرون” است. پدرش “محمّد آصف” از بنیانگذاران دولت شورا ها بود.
در هفت سالگی پدرش را از دست داد. در سال ۱۹۳۰ همزمان با فوت پدر، در مدرسه ی ” گالاتاسارای” شروع به تحصیل کرد. در سال ۱۹۴۱ دوره ی دبیرستان را به پایان رساند، در سال ۱۹۴۲ وارد دانشکده ی حقوق شد، سپس به اقتصاد روی آورد و یک سال نیز در دانشکده ی روزنامه نگاری به تحصیل پرداخت. در این اثنا در روزنامه های ” طنین” و زمان به فعّالیّت پرداخت. تحوّل اندیشه های اوزدمیر آصف با فعّالیّت های روزنامه نگاری اش به وقوع پیوست. نخستین اثرش در ثروت فنون ، مجله اویانیش ( بیداری ) منتشر شد. در سال ۱۹۵۱ خانه ی صنعت چاپ را بنیان نهاد و آثارش را تحت عنوان انتشارات ” یووارلاک ماسا ” منتشر کرد. وی در ۲۸ اجاق سال ۱۹۸۱ هنگامی که بیش از ۵۸ سال نداشت، با زندگی وداع کرد.
وی از تأثیر گذارترین شاعران ترک در سده ی گذشته ی میلادی است که هنوز شاعران نواندیش جوان ، تحت تأثیر ساختار و تصویر های منحصر به فرد وی و تکنیک بی بدیلش در کوتاه گزینی ها، به خلق آثار ماندگاری می پردازند.
نظرات[۱] | دسته: ترجمه, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
غزلی از صلاح الدّین حسین پناهی |
|
نگاهم با نگاهت میشود جمع، نگاهی تازه دنیایی پر از نور
سکوتی مملوّ از برگی بهاری، در اعماق جهان خالی از نور
تبسّم در نگاه شعر تازه، و بویِ سیبِ سرخِ دستِ حوا
نگاه گندمی با حیلهای نو، و من میترسم از شبهایِ در گور
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|