باروری تنه ی خورشید / شاپور احمدی |
|
کویر خوانی برای شهرزاد
_______________________
۱. کورها را میبویند و زهرخند را به جا میآورند. چتر مچاله میشود. شاید پلههای زیرین بشکافند، آنجا که کفترها سینه به سینهی آسفالت ریگهای سفید آسمان را ور میچینند. آخه هم پسین بود و هم خلوتگهی پاره. گلها کج میشوند و میدانند کورها از چه راهی تا نزدیکیها میآیند. میدانم نخستین و واپسین بار است که خارخار مُشت کسی را در تاریکی فرو میگیرم. پس از آن خواهم گریست. ستارگان یکییکی خواهند خزید بر خاشاک لغزنده. چرا بازوان و شانهات شبانه تکهای نخنما از آسمان و بوستان بود و زبانهای دور ریخته از جویهای بسیار نزدیک که زنده بود و بیگانه.
***
۲ . نمیخوام این طور برگردم خونه با دلی خاکسار. باید بیشتر بنشینم. بهتره هیچی نگم، دوست فرهمند شعربینم. برای یکی دیگه مینویسم. نشون اون میدم. اون رو نیگا میکنم. تا صبح باهاش کلنجار میرم. کوفته و پکر میخوابم. خوب میدونی چی کار کنی. مفت همه چی رو بر میداری. خیلی پستی و ستمگر. توی خاکروبهی کنار پایتخت دنبالم میگردی. هیچ وقت کهنهای از خودم رو بیرون نینداختم. کاش سروکاری با جهان نداشتی. جهان ساکته. میشه کنارش بیدردسر غصه خورد.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
رؤیا ، عدم ، ازل / سمیرا خورشیدی |
|
۱ ـ
دریچه ای از پس دریچه ای
گم.
سلول ِ عقیم ِ رویا…
بر مثانه ی خوابهای سبک
می تازد ،
تا جذر و مد ماه
بر پستان ورم کرده ی راه شیری ها ،
تا خودکشی نهنگها .
بر اندام ِکه لمیده ای؟
در هیبت ِکه خاموشی؟
که عصای اعجازت
قلب ها را می شکافد.
…
دستان ِ روسپی باد ِ سرگردان
گهواره را تکاند.
غم از نای ِ بلند
فریاد شد ، خندید ، به خواب رفت.
….
به موازات ِ دو هجا
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
درنا / دکتر بیژن باران |
|
برون ز آب، بر صخره
تنها به مساحی ایستاده
قامت قدیمی روح رود
بر تک پای کشیده،
پر خاکستری آبی،
نوک بلند در امتداد گردن با وقار
با دیدگان تیز، آب را میبیند در لغزش مار
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از حامد ابراهیم پور |
|
دلم ،تنم ،وطنم زخمی است… وصله ی تن باش
خزان گرفته شکوه مرا شکوفه ی من باش
بیا دوباره به دیدار شعرهای مریضم
خزان گرفته بهار مرا ببخش عزیزم
مرا ببخش اگر پنجه های گرگ ندارم
برای بردن تو نقشه ای بزرگ ندارم
بخند ! پاسخ این اشکهای یخ زده خنده ست
…مرا ببخش اگر شعرهام خسته کننده ست
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از مهتاب کرانشه |
|
مثلث بودیم !
معلق در رعایتِ عادت ها
با ضلع های ساقه ایِ دریغ و درد.
زخم بودی
در آستین پنجه هات
جاری در جراحت های کلامی هر روز!
مثل جنینی که میل ِ به او، در من جنبشی حتمی داشت / مثل آغوشی قلابی
نظرات[۷] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از منصوره اشرافی |
|
تمام تاریخ دویده ام
آفتابم کجاست؟
خورشیدم کو؟
خسته ام .
برده ای
تحسین شده
کارخانه ای متحرّک
محصور زندانی،
به نام خوشبختی .
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از فاطمه اختصاری |
|
«زیر درخت گلابی!»
۱
[بساط سبزی، توی حیاط، زیر درخت]
۲
سُرور خانم… و چند تا زن ِ خوشبخت!!
سُرور خانم و یک مشت حرف عُق دارش
از عشق و عقد و عروسی و مجلس پاتخت
سُرور خانم و بند دکلته ی سبزی
که گیر کرده به یک چیز ِ زنده ی ِ سرسخت
بساط سبزی، توی حیاط دلگیر ِ ↓
سُرور خانم
نظرات[۸] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از دکتر بیژن باران |
|
۱ ـ چالوس
گربه مه در کش و قوس، آهسته رَوَد، تمام خواه.
از دره بالا آید ـ خزد به سینه کش کوه، خموش
در پی، سفید تور ژنده پنبه ای کشانده شود ـ
به شانه و سر ـ با لیس بر تنه و دیواره سنگ لیز
تسطیح تاریک برجستگی و قعر، تبسّم سکوت صبح
شیری هراس، حجم حایل هراز
تعلیق اشباح پنهان گمشده گذشته ها.
آویز ـ هیولای صخره و درخت؛
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از محمّدرضا حاج رستم بگ لو |
|
به پاس پرچم مشروطه ، گزارش آب و هواشناسی
کمی تا قسمتی در سایه روشن های پوچستان
پر از غمناکی پاییز در سلّول هر زندان
غباری بغضگاهی با کمی رگبار خون از چشم
سگ آلوده تر از تزریق هر معتاد در تهران
سرابی نیمه آبی، وهم در وهم دو مرغابی
شرابی جاری از جنّات تجریش و پل شمران
دما تا بی نهایت صفر، در حجم مکعب خشت
ومه با غلظتی از درّه یوشایوش تا یمگان
جذامی کاملن واگیر در حال فراگیری
ویک جبهه هوا زیرهوس درهر نفس پنهان
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از رضا کاظمی |
|
۱ ـ
دلم دیگر به این عشقها گرم نمیشود؛
باید به مادرم برگردم
اتّفاق است دیگر…
۲ ـ
من که جای خود؛
چشمهات
خورشید را هم زخم میزنند!
چشمزخمِ کودکیهایم کجاست مادر؟
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از حمید رضا اکبری شروه |
|
شیطان چوب خوش می تراشد
پشتش به من که می شود / یادش به من نیست شاید ؟!
رد بوسه اش هم پاک شده است / بابوی الکل !
این رنگ سرخ هم از پیاله او نیست؟
کمی قدیمی چپ می زنم / شیطان چوبش را تراشیده
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از رها صافی |
|
رها صافی
تولّد : افغانستان ، ا فرودین ۱۳۷۳ ش
__________________________________
باران می بارد
و مادرم که هر شب
از دست پدرم
شام شلاق می خورد
من گوشه ی اتاقم کِز می کنم
ورادیو اعلام می کند:
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تأمّلی بر کتاب شعر«من شاعر متولّد شدم»/مجتبی مرادی |
|
« من شاعر متولّد شدم» بهار ۱۳۸۹ در۸۵ صفحه توسّط انتشارات کودک و نوجوان رعنا در ۳۰۰۰ نسخه چاپ شد. پس از انتشار کتاب از روزنامه ها ،رادیو،تلویزیون و سایت های خبری در باره ی فروغ داودی حرف و حدیث های زیاد شنیده شد. او را به عنوان خردسال ترین شاعر شعر نو معرفی کرده اند، البتّه توانایی اش در سخنوری را هم باید به عناوین شعر گویی اضافه کرد. امروز نوشتن از فروغ داودی خردسال بزرگ اندیش کمی سخت به نظر می رسد؛ با توجّه با نوع و بیان شعری اش خواننده می ماند که چرا و چگونه به این نوع از شعر کشیده شده است ؟در حالی که بزرگ تر های اسم در کرده و عنوان برده مشغول سرودن شعر اتل متل برای امثال او می باشند.فروغ می گوید:« وقتی شعرهای کودکانه ی بعضی از شاعران را می خوانم خنده ام می گیرد؛این همه ابتدایی و کلیشه ای!…واقعا چرا به نیاز روز کودکان در نوشته ها توجه نمی کنیم چه اشکالی دارد کودکان ادبیّات روز را یاد بگیرند و در این زمینه ذهنیتشان را پرورش بدهند؟»…وقتی با فروغ صحبت می کنی در ایده ها و اظهار نظرهایش می مانی!
…فروغ مدرسه نمی رفت که با کتاب آشنا شده و الفبا را که یاد گرفت خورد و خوراکش کتاب شد،این را مادرفروغ می گویدو پدر که با مهربانی به چهره ی فروغ که دو چشم درشت در آن برق می زنند، نگاه می کند و می گوید: من دوست دارم فروغ به رشته ی پزشکی فکر کند و شعر و ادبیّات برایش زنگ تفریح باشد!
نظرات[۲] | دسته: شعر, معرّفی کتاب, نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از سالارعبدی |
|
قافیه اش پر پر بود!
گل بود ولی قافیه اش پر پر بود
درکش ز توان عشق بالاتر بود
حتّی خود عشق سینه چاکش شده بود
لبریز حماسه بود ، چون مادر بود!
مادر بیمار!
آسوده بخواب مادر بیمارم
راحت شدی از اذیت و آزارم
با دسته گلی به دیدنت آمده ام
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعر از محمّد صادقی |
|
♦
…وخرداد
ماه بادهای کاغذیست
تا بچّه ها
تیتر روزنامه ها را به ابرها نشان بدهند
♦♦
این روزها
کوچه های دلم را آسفالت می کنم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از شاپور احمدی |
|
۱ . چادرش…
چادرش را خوب پیچاند. نه از کنار حیاط ما، از نزدیکی نردههای همسایه پیش آمد.
دست در زبالهدانی کرد و مقوایی بزرگ بر سر گذاشت و با چند زن دیگر گذشت. آن وقت زنانی دیگر بازگشتند با مقواهایی که باد در آنها میگردید.
دست های خوبی دارد، همین طور گونه، یکی گفت.
سال دیگری، دیگری گفت.
بسیار باادب، یکی دیگر.
پیادهروی، و یکی دیگر.
هر چه بود، حین سرکشی در بیرون رخ داد و خردهخرده تمام شد.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از حمید رضا اکبری شروه |
|
برای اشک و مانا
۱ ـ
ماهی مرده
امّا من نفس می کشم
در تنگ بی حوا !
۲ ـ
تولّد
تقدیری که مرا می زاید .
۳ ـ
سکوتم
از آزادی ست !
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دوشعر از علیرضا نوری |
|
۱ ـ
به کرم الله و چشم هایش…
به دویدن
در راه پله ای که هرچه بالاتر می روی
به جایی ختم نمی شود
و تاریکی که از پشت سرت مدام نزدیک تر…
آنقدر نزدیک
که به بازی ترسناکی
وارد می شوی…
روشنایی
چشم می گذارد و تو را هیچ وقت پیدا نمی کند
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از پگاه عامری |
|
شب است، حوصله ی روز بی تو سر شد و رفت
سرود، از لب ِ شب واژه برحذر شد و رفت
به جستجوی کسی بود با نگاه ِ قدیم
نگاه ِ من که غریبانه دربدر شد و رفت
دو دست ِ رو به دعا خشک شد به سوی خدا
نظرات[۱۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
کوچه … / سالار عبدی |
|
در کوچه ای که آینه اش زنگ بسته بود
بغضی در انتظار شکستن نشسته بود
آهی در اوج ، مرثیه ای را کشیده بود
دردی ، فرود دست یکی را شنیده بود
یک دشت لاله سوگ گلی را خمار بود
چیزی گلوی شاعری ام سوگوار بود
فرّ و شکوه لشکری از دل شکسته بود
شوری به جای قافیه در خون نشسته بود
مردی غریب و بی کس آن سوی ماجرا
بی کس تر از صداقت و تنهاتر از خدا
شرمنده از بیان بزرگی ش واژه ها
زانو به غم گرفته در آغوش ، بی صدا
مردی که آفرینش از او سر گرفته بود
عشق از کبوتر نفس اش پر گرفته بود
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شکل درهم عریانی / منصور خورشیدی |
|
۱ –
اندکی مانده به ساعت هفت
عقربه ها ، لال
هجای دوم آفتاب
بی تاب
پرنده می شود گیسوانی
که شکل درهم عریانی است
۲ –
انبوه برگ هایی
که در باد ریخته اند
به رؤیای مرگ
زیر گام های عابران
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
برای کودکان حلبچه / فاطمه محسن زاده |
|
۱ ـ
بخواب عزیزم!
چشم باز کنی
بهار به ما می رسد
۲ ـ
آن سوی فصل بنفشه ها
برای تولّد دوباره ام
اذان بگو !
۳ ـ
گیج عطر بهارم
تار می شود
گل های لباست …
۴ ـ
کیمیا باران است
بگو بسم الله
دوباره بخواب…
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
سه شعراز حسام مالکی |
|
لاک پشت
لاک پشت صد ها بار توبه می کرد
اگر می دانست
بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است
بین او و
عقاب بالای سرش
ماهی قرمز
ماهی قرمز ، درونِ تنگ تنهایی
زندانی بود ، به اتهامِ سین بودن!
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
عشق همین تعریف سیگار/حمیدرضا اکبری شروه |
|
کو ک همین تفاهم
مردی که عادت زنانه دارد / گمم کرده از خودم !
ترافیک عاشقی راه می افتد
چمدانم را دست می گیرم تا ایستگاهی که نمی دانم کجاست ؟
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری ازآیسا حکمت |
|
پدرم
در چشم هایم
جهانی را نقّاشی کرد
وقتی به دنیا آمدم
پوست انداختم
خورشید رنگ ها را برد
باران شست
تازگی ها
بیشتر مرا نگاه می کند
و از دود سیگارش دخترانی بیرون می آیند
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از شاپوراحمدی |
|
شبگیری را میستایم که هرگز دروغ نبوده است
و صورت تابناک بچّهها را به هم رسانده است.
سکّوهای فرسودهی رود را با پنجههای قلمی سابیدیم.
حلقههای شاد و برنز یواشیواش جادهی شکوفا را انباشتند، آه!
هر شب تا دیروقت یک شانهام که سورمهای بود، همسنگ چشمهای میسوخت.
گاهی ناخواسته پهلو به پرچین های سرد بهشت میدادیم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از هادی بیگی |
|
طبیعت
در حل بحران تنهایی
تأخیر دارد.
انتظاراتم را به گور خواهم سپرد:
درخت گیلاسی
در آستانه بهار
و به نخستین زنی که می روید،
پیوند می خورم .
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعراز پژمان الماسی نیا |
|
نام کوچکت
سه حرف ساده
سه حرف بیجان
سه حرف پریدهرنگ
تنها سهم من
از تو .
یلدا
هرچند ساده، کوچک و دور
دوستت داشتم
دوستت داشتم و
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از نادرچگینی |
|
می ترسم از خیابان
که مدام سرفه می کند لبخند باد را
حادثه ای در من عطسه می شود
پرسه می شوم دربلند این خیابان
درعابرانی که پیاده روهارا سر می روند
چرای این تمام شدن را نمی دانم
که سالهاست آوار می شود
در پشت شیشه های اکنون
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
من ، شب ،کلاغ / لیلافرجامی |
|
خالی ترین کوزه ست شب
با کلاغ سرخی بر لبش
که گاه تکی می زند
تا قطره آبی بگیرد
به منقار
باز
(ماه همیشه تشنه باز می گردد)
خالی ترین کوزه ست شب
نظرات[۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از آیسا حکمت |
|
هر روز
به صورتت نگاه می کنم
یک خط به سرنوشتت اضافه می شود
هر روز
بیشتر از دیروز ترا دوست می دارم
مهربان تر می شوی
خدای من
تعارف ندارم
آه می کشم
دنیا در چشمهایم تنگ و گشاد می شود
و جوانه ای از پای دندان پوسیده ام سبز
نظرات[۱۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از رضیه حکیمی |
|
۱ ـ
کلمه ای نیست
هیچ!
میان «من و تو»
این “واو” حرف بیربطی است.
۲ ـ
ما هردو از اهالی همیم؛
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از پگاه عامری |
|
هزاران آشنا در چهره ات پیداست انگاری
صمیمانه نگاهم می کنی ! رویاست انگاری
چه سرگردان به هر جا می روی با پای آواره !
سلام ای دلپذیرم ! جای تو اینجاست انگاری
به سویم آمدی ، من بی نهایت دوستت دارم
بر این باور که روحت مثل من تنهاست انگاری
نظرات[۱۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از نگین افشاری |
|
افسوس عشق ما، که به انکار برده اند
درد مرا به شعر و به گفتار برده اند
اینجا چرا شبیه تو عاشق ندیده ام
شور تو را به سازه ی اشعار برده اند
نظرات[۴] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از اعظم حسن تقی |
|
۱ ـ
لبخندت را ورق می زنم…
ورق می زنم
خودم را
تو را
ما بی هم
چقدر پیر شده ایم
با لب هایی
شبیه ِ گل های گلخانه…
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از سودابه مهیجی |
|
انگار زنی خیابانی باشد
باید با بوق زدن های ممتد
در چارراه ها و خیابان های گرسنه به دنبالش بگردیم
لا به لای سلاّخان
در همین خیابان ها دست به دست می شود
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
معجزه / داوود خان احمدی |
|
تو بخواهی
کلمات ام را می فرستم برایت
صف شیر
صف سهام عدالت
می فرستم تا بچّه هایت را سرگرم کنند
وقتی داری
راز خیس عشق را به شوهرت می گویی
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
ترکیب بندی از محمّد قائدی |
|
حال بی حوصله ی من به جهنّم برفی ست
حرف ناگفته ی این شاعر مبهم برفی ست
همه گفتند که اسم همه آدم برفی ست
یک نفر گفت: چه خوب است هوا هم برفی ست!
یادم افتاد به آغوش تو و یخ کردم
با لبم سوزن لبهای تو را نخ کردم
نظرات[۱۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از کورش زرفتن |
|
کورش زرفتن
تولّد : ۱۳۵۲ش .
شعر زیر از کتاب ” آوای حفره های سرد ” اوست که چاپ نخست آن در ۱۳۸۹ ش ، از سوی انتشارات قداست ( اردکان ) ، در ۱۲۰۰ نسخه منتشر شده است .
___________________________________
امشب
بر فراز رود
بر بلندای روحانی همه ی امواج
صلیب می کوبم
وتو
با اندام برهنه ی لاغرت
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|