برگه‌ها

نوامبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  
 
No Image
خوش آمديد!
از نوشته های زهرا فخرایی پيوند ثابت

385528_2377342552881_1969346332_n

وقتی خوشحالم با آدم‌ها حرف می‌زنم. وقتی غمگینم یک گوشه کز می‌کنم. وقتی عصبی‌ام داد می‌زنم. وقتی نگرانم پرخوری می‌کنم. وقتی کارهایم طبق برنامه پیش نمی‌رود، می‌خوابم و وقتی نمی‌توانم به تو بگویم “دوستت دارم”،  دست به قلم می‌شوم. 

.

.

.

.

.

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
رحمت ابلیس و خاصیت طبیعت مدرن!/فاطمه علی عسگری پيوند ثابت

طبق پیش بینی ها در سال ۲۱۰۰ بزرگ ترین خشک سالی در جهان اتفاق خواهد افتاد که با آب شدن یخچال ها و طوفان های وحشنتناک خیلی از شهر ها زیر آب مدفون خواهند شد! به علت آزاد شدن بیش از اندازه کربن زمین بیش از اندازه گرم شده است و انفجارهای وحشتناکی از این فرایند رخ می دهد؛چنانچه گزارش شده است که به علت نشت کربن در سال ۱۹۸۶ در دکامرون، ۱۸۰۰ نفر به صورت مرگ خاموش کشته شدند!

نظرات[۱] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
آقا بردار این ها را بنویس / محمود کیانوش پيوند ثابت

فرزندها و نوه های من !

از مهر ماه سال ۱۳۴۳ که شمارۀ چهارم از دورۀ جدید مجلّۀ «اندیشه و هنر»، ویژۀ «جلال آل احمد» منتشر شد، که من در آن مقاله ای داشتم با عنوان «آل احمد در داستانهای کوتاهش»،  تا اردیبشت ماه امسال که سال ۱۳۹۰ است، هر وقت که در مجلسی، معمولاً نه بیش از  پنج شش نفر از آدمهای بی عقده و مصون از بیماری شهرت، به مناسبتی حرف از مجلّۀ «سخن» پیش می آمده است، یا از جلال آل احمد، یا … حرفهای من برای حدّ اقلّ یکی از حاضران مجلس به اندازه ای جالب توجّه و قابل تأمّل و باعث تحیّر بوده است که این یک نفر هیجان خود را با جمله ای به این مضمون بیان می کرده است:

«آقا، بردار اینها را بنویس!»

حالا این خاطره هایی که بعد از چهل و هفت سال برای شما روایت می کنم، «زندگینامۀ» من نیست، بخشی از تجربه های پدر بزرگ و پدری است که نخواسته است و هنوز هم نمی خواهد جز «شاعر»، «داستان نویس» و «منتقد ادبی» اسمی، عنوانی، هدفی، یا وظیفه ای داشته باشد.

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
حافظی که رفیقم! / مهرداد فلاح پيوند ثابت

حافظی که من با او رفیقم و هر از گاه از جایی در ژرفای وجودم سر بر می آورد ، همانی ست که می گوید : “چیست این سقف ِ بلند ِ ساده ی بسیار نقش / زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست “. این جاست که حافظ و خیام در ذهن من به هم می آمیزند و معجون مستی آوری برایم مهیا می کنند.

حافظی که من دوستش دارم ، حیرتش را در حجاب فرمول های ساده انگارانه ی عرفانی نمی پیچد و از سرگشتگی اش شرم زده نیست و توانایی و ناتوانی اش را یکسان برملا می کند . حافظ ِ ظلم ستیز ِ تسخر زن به قداره بندان را بسی دوست دارم.

نظرات[۲] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
یک سطری ها / فاطمه محسن زاده پيوند ثابت

ـ به تنهایی یک لشکر شکست خورده ام .

ـ یلدا خاطره ی زیبای کوتاه ترین روز سال است .

ـ بهار ازدحام دلهره ی ماهی های قرمز کوچک است .

ـ کاش تمام نشانی های اشتباه این دنیا ، به یک زیبایی ختم می شد .

ـ کتاب ها زیر خطّ فقر می شکنند .

ـ گاهی زبان بدن خیلی دراز می شود .

ـ سانسورچی ها بازی سنگ، کاغذ، قیچی را دوست دارند .

ـ جام جم نمی شود هر شاخ گاو هفت خط …

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
به مناسبت روز مادر / اثری زیبا از رضا کاظمی پيوند ثابت

 

 

نام تابلو: سماع
 
تکنیک: کولاژ  ـ  نقّاشی
 
رنگ و روغن روی بووم
 
ابعاد ۵۰ در ۵۰ سانتی متر
 
تابلو شماره دو از سه گانه ی “پروانه ها” / رضا کاظمی

 

 

نظرات[۱] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
به بهانه ی بغض سال نو / سهند ستّاری پيوند ثابت

 سهند ستاری

آنچه که همواره در سیر تاریخ مدار متن اندیشه آدمی، مسبّب نشر و زمزمه و بازتولید دیسکورس های مدنی شده است، صرافت پاسداشت آغاز سال نو را بر ضرورتی متمرکز خواهد داشت که ریشه در واکاوی موجبات نقض آرمان ها و انگیزه فعلیت آنها دارد. بازخوانی آرزوهایی که در روزهای پسین، همچون هدفی راسخ جلوه می کرد و اکنون از فرط تحمّل سرخوردگی های دورانی، تنها باتلاق وهم و خیال را مأمن خود می پندارد و البته آرمان هایی که همچنان  به حکم امید، ما را به رؤیت سحرگاه آینده تسلّی می بخشد. بی تردید در امتداد خیابان یک طرفه روزگار، هنگامی که به انتهای آن می رسیم، گاه ترس از تحمّل تکرار دیروز و پرسش از چگونگی به بار نشستن اندیشه ی مهاجم، آرمان هایمان را بر خیالی موهوم تصویر می کند، امّا با تمام این اوصاف همین زمزمه ی تجربه سالی جدید است که بار دیگر افسون امیدواری را در سراسر شهر فریاد می زند.

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
تا بهار… پيوند ثابت

بهارقاصد مهربانی است و پیام آور دویدن خونِ زندگی در رگ های آزادی و آزادگی .

 دلتان چنان بهار در اندیشه ی رُستن باد .

 

”  محسن زاده “

 

 

نظرات[۲] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
استادایرج افشار هم رفت / حمیدرضا امیری پيوند ثابت

 

 

رفتی و رفتن تـــو آتش نهـاد بــــر دل         از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل

۱۶ مهرماه ۱۳۰۴ آمد   و    ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ رفت

 ______________________________________________________________

از آن شب ده سالی می گذرد؛ شاید هم بیشتر! خسته و کوفته، در گوشه ای از کویر، در شهری به نام ” مروست “، به مسافرخانه ی سوت و کوری رفته بودم تا بیاسایم؛ تنها مسافرخانه ی آن شهر که بی رونقی، عاقبت کارش را به تعطیلی کشاند. آن شب، امّا در یکی دیگر از اتاق های آنجا مسافران دیگری هم بودند که خوابشان نمی ربود و تا صبح می گفتند و می شنیدند؛گویی به گوشه ی دنجی در کویر پناه آورده بودند تا فارغ از گوش ها و چشم های نامحرم، هر چه می خواهد دل تنگشان با هم بگویند!

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
شهر ستاره ها / علی جعفری پيوند ثابت

 

اگردستت را به من بدهی، تورا به مهمانی شهر ستاره ها خواهم برد؛ به آن کرانه های دور که در افق های میشی چشمان کبوتران چاهی می درخشد.آهسته بیا! اینجا قلب تف داده ی مادرم ایران است. اینجا کویر است! چشم هایت را ببند و دلت را به رقص شفّاف باد بسپار تا آواز تکبیره الا حرام تاق را در گوشت زمزمه کند. باد در قلب گرم کویر می دود تا سایه ی مرطوب دعا را در برکه ی ماه بریزد و من درآغوش گرم کویر  می دوم تا خود را پیدا کنم. آواز طلایی شن های کویر را برایت به ارمغان آورده ام تا خالی شوی از اسارت و فارغ شوی از تعلّق که کویر گرم سرزمین من، وابستگی را برنمی تابد. قدم هایت را آرام بر شن هایش بگذار و برو. قرار نیست بی قراری شن هایش تو را اسیر کند که اینجا سرزمین بی تعلّقی هااست.

نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
در / حسن نقّاشی پيوند ثابت

 قفل اسطوره ی ارسطو را ، بر در احسن الملل منهید … خاقانی

در معبدی به نیایش بودم که کلون در به صدا برخاست ، بی اختیار دست از نیایش برداشته و در را گشودم … دریا به درون سر ریز شد و مرا در امواج خود غرق ساخت .

ناگاه از خواب برخاستم ، آبادی در خواب و کورسوی چراغ های شهر در آن دورها پیدا بود ؛ به راستی همیشه احساس می کنم پشت دری جا مانده ام …نشد تا از کنار دری بگذرم و بی اختیار پاهایم سست نگردد، هنگامی که در پس کوچه های خشتی یزد ،درهای رنگ و رو رفته با کلون های زنگاری را می نگرم ، اندوه غریبی وجودم را فرا می گیرد .

خانه های تو در توی یزد را درهای مرموز بر هم می گشود ، گاه هفت در از پس هم باز می شد . هفت عدد تقدس و کمال بود ، گویی این درهای هفتگانه اشاره بر هفت نماد برتر آیین مزدیسنا ، هفت خان آیین مهری یا شاید هفت باب اشراق داشت . سهروردی در آواز پر جبرییل چنین می گوید :« مرا از هجوم خواب قنوطی حاصل شد ، از سر ضجرت شمعی در دست داشتم ، هوس دخول خانقاه پدر سانح گشت . خانقاه را دو در بود ، یکی دری بر شهر و یکی دری بر صحرا و بستان . برفتم و این در که در شهر بود محکم ببستم و قصد فتق در صحرا کردم . چون نگه کردم ، ده پیر خوب سیما را دیدم که در صفه ای متمکن بودند …» .

ماجرا این است که سهروردی با ده پیر صوفی به گفتگو می نشیند و اسراری شگفت را از آنان می آموزد ، اما در انتهای داستان باز به خانقاه پدر باز می آید : « پس چون در خانقاه روز بر آمد در بیرونی ببستند و در شهر بگشادند و بازاریان در آمدند و جماعت پیران از چشم من ناپدید شدند و مرا در حسرت صحبت ایشان انگشت در دهان بماند … » .

بر در مسجدی حوالی کویر نوشته بود : «  اگر مرد راهی در را بگشا اگر نه به راه خویش رو که این راه سخت پر خطر است . » و بر دری خواندم بود :  « آن دنیا »! بی شک نگارنده با سادگی سوی دیگر در را با آن عالم روحانی قیاس کرده بود ، من از این سادگی گریستم .

درگاه معابد کهن ایران همیشه رو به شگفتی گشوده شده و آدمی را سحر می کند ، در حوالی دشت ابرکوه بقایای آتشکده ای با محیط مربع پیداست و به هر ضلع این مربع یک درگاه …

درگاهی رو به طلوع ، درگاهی رو به غروب ، یکی بر کوه و دیگری بر دشت گشوده می شد . گمان می کنم که این چهار درگاه نماد آشکار آخشیج ها (عناصر اربعه) بود ، یعنی هر درگاه موکل یکی از عناصر است و آن را به درون هدایت می کند ، بی شک معمار این آتشگاه هر که بوده و در هر عهدی زیسته ، از نیایش خویش به سبکبالی رسیده است …

آتشکده ی روستای زین آباد چهار در دارد که از دو در به راحتی می توان گذشت ، اما درگاه سوم خاص عابدین و درگاه چهارم ویژه محرمان آتش اهورایی است . گویا این درها یاد آور مراحل استکمال آدمی ست ، بی گمان یکی چهار در بر خود گشوده می بیند و یکی از نخستین هم گذر نخواهد کرد … شگفتا  !

معماران مساجد کویر بی حکمت درگاه و دروازه بر بنا تحمیل نمی کردند ، همین مسجد جامع نایین را ژرف که بنگری حکمت معمار آشکار می شود . او دو درگاه بر مسجد نهاده ، یکی برای ورود به ایوان و دری محقر برای ورود به شبستان . درگاه شبستان هرگاه گشوده شود پرتوی نور چنان به درون ظلماتی اش روشنی می بخشد که تو به راستی چیرگی نور بر ظلمت را  خواهی دید … حیرتا!

یکی از چند درگاه مسجد جامع اردستان رو به آب انباری ست که هرگاه عابد قصد ورود به مسجد را دارد ؛ در آن لبی تازه می کند و وضو می سازد و این رمزی بر عبور متبرک از درگاه دارد؛ همان که مهریان باستان نیز گاه ورود به معابد خویش می کردند و با تطهیر تن بر معبد پا می نهادند .

نظرات[۱] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 
نردبانی برگیر… / حسن نقّاشی پيوند ثابت

حسن نقاشی…وگفت : هفتصد هزار نردبان بی نهایت باز نهادم تا به خدا رسیدم ، قدم بر نخست پایه نردبان که نهادم ، به خدا رسیدم ، معنی آن است که به یک قدم به خدا رسیدن دنی است و چندان نردبان بی نهایت نهادن متدنی …

 

چرا تا به حال به سحر پله ها پی نبرده بودم ؟ یکبار در پیچ و خم راه پلّه ی مناره  ی مسجدی ساده  و در ظلمات میان دو روزنه نور به این راز پی بردم ، حال خوبی دست داد و صدای افلاک با من همان کرد که پریان دریایی حماسه های یونان با ناخدای بینوای دریا…

پلّه گوشه ای از عرفان است ، ساده ترین نماد معراج ، تجلّی قدسی پرواز و صعود تا بام افلاک را گوشزد می کند ، پلّه بهانه ای برای دور شدن از خاک و خاکیست ، ابن عربی در جایی می گوید : نردبانی برگیر …

نظرات[۳] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image