زنی که کشتم ، اسم نداشت ! / رضا کاظمی |
|
کُشتَمَش . به همین راحتی . البته راحتِ راحت که نه ، ولی به هر بدبختی بود ، راحت کُشتمش .
دیروز عصر ، رفته بود آرایشگاه تا بیاید آماده شویم برویم میهمانیِ شام . دیر کرده بود . نگرانش شدم . نگرانش شده بودم ، گفته بودم با خودم : ببینی چه شده است میانِ راه ، نکند خراب شده باشد ماشینش ، مانده باشد کنارِ خیابان . توی پارک ، کاشته بودم کنار درختِ بلندِ کاجی که کُرک و پَرَش ریخته بود ، و کلاغ ها هم حتا رغبت نمی کردند بنشینند روش ، کارخرابی کنند . هی نگاه کرده بودم ساعتم را ، عقربه اش را ،که لامَسًب چرخ می خورد جلو چشم هام بی آن که او بیاید . تلفنش خاموش بود ، در دسترسم نبود تا چند تا از آن آبدارهاش حواله اَش- بارَش کنم ، و او جای عصبانیت- دندان غروچه ، کِیف کند بخندد غش غش و میانِ خنده هاش – غش کَردَناش ، بگوید : دارم می رسم عزیز ، دندان روی جگر فشار بده !
فشارش داده بودم به خودم ، گفته بودم : خوشَت می آید این طور یا بیش تر ، که صدای استخوان هات را هم بشنوی؟
نظرات[۰] | دسته: داستان | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|