دکی جان / رضا کاظمی |
|
“پول خُرد داری؟”
دستَش را دراز کرده است سمتِ مرد جوانی که موهاش سرخ است؛ و نه آشناست و نه غریبه. و پلکهاش را خوابانده روویِ هم، سرش را یَلِه داده روویِ شانهی راست و نیشَش را هم آنقدر باز کرده که برقِ دندانهاش در تاریکیِ زیرِ سقفِ دالانِ « حاج طرخانی » دیده شود. “پولِ چایی چی؟” سرش را از شانهی راست برداشته انداخته – کج کرده روو شانهی چپ و دست راستَش را پیش آورده کاسه کرده گرفته است جلو جیبِ مردِ سرخمو که طرحِ خندهای روو لبهاش سایه انداخته. و هِی پا به پا میکند، یعنی: زودباش، عجله دارم میخواهم بروم سراغ کسی دیگر، خودم را بَراش لوس کنم بهخاطرِ وعدهای غذا که هنوز نصف پولَش را جمع نکرده – نگرفتهاَم .
نظرات[۰] | دسته: داستان | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|