رمزگشایی باغ کالبدها / شاپوراحمدی |
|
به خدا سوگند میخواهم لباسهایم را پس بدهم
سرورو و لنگهکفش و سگک شکسته را وزن کنم.
شاید غباری پس بگیرم، اناری درخشان
و مرغی دیوانه و کتابی با یک حرف: الف.
و خاک شرجی سیارهای سرگشته میبارید.
میخواهم با گُلی سرخ و بچگانه دوستی کنم
در سایهی برجهای فراموشی.
برجهای فراموشی رودهایی بودند
که در گلولایشان بازی میکردیم.
و شهر زود ما را از یاد میبُرد.
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|