داستان کوتاه غربت ( ۱۳۴۲ ش) ،اثر احمدمحمود
خلاصه داستان
پیرمردی برای مداوای زنِ پیرِ افلیجاش راهی شهر شده است. او پس از دربهدریهای فراوان به بیمارستان راه پیدا میکند ولی از بخت بدِ او تختها پُر است و پذیرش بیمار ممکن نیست. پرستار به او پیشنهاد میکند پیرزن را اذیت نکرده و بگذارد آخر عمری استراحت کند.
شهر با مردماش تغییر کرده و این تغییر برای پیرمرد و پیرزن قابل درک نیست. آنها که از شهر و روابط آن ناامید شده و به ستوه آمدهاند راهی ولایت خود میشوند.
___________________________
«مدرنیته با همهی کامیابیها و شکستهایش، در تجسّدیافتهترین شکل خود یعنی «شهر» بروز و ظهور مییابد. «شهر در واقع کالبد مدرنیته است؛ محیطی که به تعبیر مارشال برمن، ماجرا، قدرت، شادی، رشد و دگرگونیِ مدرنیته را در خود انعکاس میدهد.» (احمدی؛ اینترنت) (۱)
در داستان «غربت» ما شاهد گریز و فرار از شهر هستیم. انسانِ سنتیِ خارج از شهر که در مقابله با مشکلاش (بیماری پیرزن) ناتوان مانده، دست به دامن شهر میشود. اما در پایان به دلیل عدم ارتباط موفق با آن ناچار به برگشت به دنیای سنتی خود میشود و در آن آرامش پیدا میکند. دلیل این عدمِ ارتباط در خصوصیات شهر نهفته است. شهری که «قاعده و بیقاعدگی، مشخصهی بارز آن است.» (لطفی؛ ۱۳۸۳: ۱۸)
درونمایهی داستان «غربت» در آثار مختلف ایرانی و خارجی بارها تکرار شده است. در سینمای ایران نیز این درونمایه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، در فیلمها انعکاس یافته است. در فیلم «آواز گنجشکها» ساختهی مجید مجیدی، ما شاهد فیلمی هستیم که مضمون اصلی آن وحشت از مدرنیتهی شهر و بازگشت به رخوت سنتِ روستاست.
شخصیتهای داستان «غربت» نیز از روستا به شهر آمدهاند؛ و شهر با خوبیها و بدیهایش خود را به آنها مینماید.
پیرمردِ داستان از همان ابتدا دلتنگ است.