در جستجوی زمان حال گمشده * / عارف رمضانی |
|
در دوره ی نوجوانی ، وقتی رمانی را برای خواندن در دست می گرفتم ـ در آن زمان ژول ورن ، چالز دیکنز،داستایوفسکی و تولستوی محبوترین نویسندگان من بودند! ـ بعد از آن که چند فصل ابتدایی اثر را می خواندم و با شخصیت ها و اشتراک و تضاد منافع بین آنها که کنشهای روایت را رقم می زدند ، آشنا می شدم ،به چنان وسوسه ای برای پرش از روی فصل های میانی و خواندن فصل نهایی رمان و پی بردن به سرنوشت قهرمانان و ضد قهرمانان داستان ـ کاراکتر ها ی خلق شده توسط این نویسندگان یا در جبهه ی قهرمانان بودند یا در جبهه ی ضد قهرمانان ـ دچار می گشتم که اغلب گریزی از آن نمی یافتم .
رئالیست های قرن نوزدهم،قصه گوهای خوبی بودند .آنها بخش عمده ی داستان را به شکل توصیف صحنه ها ، توصیف شخصیت ها ، توصیف کنش ها و واکنش ها وتوصیف هرچیزی که به داستان شکل نمایشی می داد ، می پرداختند .نویسنده به جای عینیت دادن به صحنه ها ، آنها را به نمایش در می آورد.او با توصیف قسمت پیدا و با نادیده گرفتن بخش پنهان مانده کوه یخ ، به جای آن که مخاطب را در فضای معلق واقعیت قرار دهد ،به نمایشی از ظاهر آن بسنده می کرد.همچنین تنها به توصیفاتی می پرداخت که از نظر او برای شور و شوق دراماتیک صحنه ها ضروری می آمد و تشخیص این ضرورت نیز به طور مستبدانه ای به قضاوت شخص نویسنده وابسته بود؛بنابر این از آوردن توصیفات و همچنین دیالوگ هایی که غیر ضرور و یا به عبارتی پیش پا افتاده می دید، پرهیز می کرد.غافل از اینکه به تعبیر میلان کوندرا شالوده ی زندگی هایمان را همزیستی مسالمت آمیز پیش پا افتادگی و شگفتی است که تشکیل می دهد و کشف ساختار لحظه ی حاظر، کشف ساختار این همزیستی مدام است .ابزار نویسنده در این توصیفات،زمان گذشته بود.زمان گذشته ،زمانی قطعی و انتزاعی است،روی داده است و از عینیت بر خوردار نیست.مخاطب نمی تواند خود را در فضای آن قرار دهد،زیرا از منظر او همه چیز رخ داده و تمام شده است و او تنها نقلی از رویداد ها را می خواند؛به همین دلیل فصل های میانی رمان های نویسندگان محبوبم در آن دوره ـ پیش از آنکه فصل پایانی را بخوانم ـ اشتیاقی برای خواندن در من برنمی انگیخت .این فصول با نقل متسلسل رویدادها ی واقع شده در زمان گذشته، تنها پل ارتباطی بودند بین ابتدا و انتهای داستان .
ما در زمان حال زندگی می کنیم ، زمانی کاملامعلق میان گذشته و آینده .زمان حال تنها زمانی است که عینیت زندگی را در خود دارد و در عین حال دست نیافتنی ترین زمان است .هر گاه بخواهیم واقعیتی را بیان کنیم ،به ناچار باید ازچیزی تاریخ مند سخن بگوییم،از چیزی در گذشته .واقعیت بلا فاصله پس از وقوع، عینیت زمان حال خود را از دست می دهد و به انتزاع زمان گذشته ملحق می شود؛بنابر این وقتی از واقعیتی سخن به میان می آوریم تنها آن را نقل می کنیم ،نه عینیتی زنده از واقعیت در کار است، نه بازسازی آن. اما چگونه می شود از چنگ زمان گذشته گریخت و عینیت زمان حال را فرا چنگ آورد؟ آیا با استفاده کردن از افعال زمان حال به این منظور دست خواهیم یافت؟ بی شک این طور نخواهد بود.چاره ی کار در فصل مشترک میان زندگی و زمان حال نهفته است : « معلق بودن ،سیالیت و عدم قطعیت».
نظرات[۱] | دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|