قفل اسطوره ی ارسطو را ، بر در احسن الملل منهید … خاقانی
در معبدی به نیایش بودم که کلون در به صدا برخاست ، بی اختیار دست از نیایش برداشته و در را گشودم … دریا به درون سر ریز شد و مرا در امواج خود غرق ساخت .
ناگاه از خواب برخاستم ، آبادی در خواب و کورسوی چراغ های شهر در آن دورها پیدا بود ؛ به راستی همیشه احساس می کنم پشت دری جا مانده ام …نشد تا از کنار دری بگذرم و بی اختیار پاهایم سست نگردد، هنگامی که در پس کوچه های خشتی یزد ،درهای رنگ و رو رفته با کلون های زنگاری را می نگرم ، اندوه غریبی وجودم را فرا می گیرد .
خانه های تو در توی یزد را درهای مرموز بر هم می گشود ، گاه هفت در از پس هم باز می شد . هفت عدد تقدس و کمال بود ، گویی این درهای هفتگانه اشاره بر هفت نماد برتر آیین مزدیسنا ، هفت خان آیین مهری یا شاید هفت باب اشراق داشت . سهروردی در آواز پر جبرییل چنین می گوید :« مرا از هجوم خواب قنوطی حاصل شد ، از سر ضجرت شمعی در دست داشتم ، هوس دخول خانقاه پدر سانح گشت . خانقاه را دو در بود ، یکی دری بر شهر و یکی دری بر صحرا و بستان . برفتم و این در که در شهر بود محکم ببستم و قصد فتق در صحرا کردم . چون نگه کردم ، ده پیر خوب سیما را دیدم که در صفه ای متمکن بودند …» .
ماجرا این است که سهروردی با ده پیر صوفی به گفتگو می نشیند و اسراری شگفت را از آنان می آموزد ، اما در انتهای داستان باز به خانقاه پدر باز می آید : « پس چون در خانقاه روز بر آمد در بیرونی ببستند و در شهر بگشادند و بازاریان در آمدند و جماعت پیران از چشم من ناپدید شدند و مرا در حسرت صحبت ایشان انگشت در دهان بماند … » .
بر در مسجدی حوالی کویر نوشته بود : « اگر مرد راهی در را بگشا اگر نه به راه خویش رو که این راه سخت پر خطر است . » و بر دری خواندم بود : « آن دنیا »! بی شک نگارنده با سادگی سوی دیگر در را با آن عالم روحانی قیاس کرده بود ، من از این سادگی گریستم .
درگاه معابد کهن ایران همیشه رو به شگفتی گشوده شده و آدمی را سحر می کند ، در حوالی دشت ابرکوه بقایای آتشکده ای با محیط مربع پیداست و به هر ضلع این مربع یک درگاه …
درگاهی رو به طلوع ، درگاهی رو به غروب ، یکی بر کوه و دیگری بر دشت گشوده می شد . گمان می کنم که این چهار درگاه نماد آشکار آخشیج ها (عناصر اربعه) بود ، یعنی هر درگاه موکل یکی از عناصر است و آن را به درون هدایت می کند ، بی شک معمار این آتشگاه هر که بوده و در هر عهدی زیسته ، از نیایش خویش به سبکبالی رسیده است …
آتشکده ی روستای زین آباد چهار در دارد که از دو در به راحتی می توان گذشت ، اما درگاه سوم خاص عابدین و درگاه چهارم ویژه محرمان آتش اهورایی است . گویا این درها یاد آور مراحل استکمال آدمی ست ، بی گمان یکی چهار در بر خود گشوده می بیند و یکی از نخستین هم گذر نخواهد کرد … شگفتا !
معماران مساجد کویر بی حکمت درگاه و دروازه بر بنا تحمیل نمی کردند ، همین مسجد جامع نایین را ژرف که بنگری حکمت معمار آشکار می شود . او دو درگاه بر مسجد نهاده ، یکی برای ورود به ایوان و دری محقر برای ورود به شبستان . درگاه شبستان هرگاه گشوده شود پرتوی نور چنان به درون ظلماتی اش روشنی می بخشد که تو به راستی چیرگی نور بر ظلمت را خواهی دید … حیرتا!
یکی از چند درگاه مسجد جامع اردستان رو به آب انباری ست که هرگاه عابد قصد ورود به مسجد را دارد ؛ در آن لبی تازه می کند و وضو می سازد و این رمزی بر عبور متبرک از درگاه دارد؛ همان که مهریان باستان نیز گاه ورود به معابد خویش می کردند و با تطهیر تن بر معبد پا می نهادند .