با یک نگاه ، یک هیجان،یک صدا که من
فریاد می زنم که بگویم تو را… که من،
در بغض شهرزاد گلویم نشسته است
در انفجاری از خفقان پادشا که من،
هی خیره می شوم به تو و تو به دوردست…
هایی که گم شده است در این ناکجا که من
می خواهم از خودم بگریزم به سوی تو
از هر طرف که می نگرم مارها که من،
کز می کنم و می رسد از دورِ دورِ دور
کم کم صدای مبهم یک آشنا که من