شهر ستاره ها / علی جعفری |
|
اگردستت را به من بدهی، تورا به مهمانی شهر ستاره ها خواهم برد؛ به آن کرانه های دور که در افق های میشی چشمان کبوتران چاهی می درخشد.آهسته بیا! اینجا قلب تف داده ی مادرم ایران است. اینجا کویر است! چشم هایت را ببند و دلت را به رقص شفّاف باد بسپار تا آواز تکبیره الا حرام تاق را در گوشت زمزمه کند. باد در قلب گرم کویر می دود تا سایه ی مرطوب دعا را در برکه ی ماه بریزد و من درآغوش گرم کویر می دوم تا خود را پیدا کنم. آواز طلایی شن های کویر را برایت به ارمغان آورده ام تا خالی شوی از اسارت و فارغ شوی از تعلّق که کویر گرم سرزمین من، وابستگی را برنمی تابد. قدم هایت را آرام بر شن هایش بگذار و برو. قرار نیست بی قراری شن هایش تو را اسیر کند که اینجا سرزمین بی تعلّقی هااست.
نظرات[۰] | دسته: حرفی از آن هزاران | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|