سه شعراز حسام مالکی |
|
لاک پشت
لاک پشت صد ها بار توبه می کرد
اگر می دانست
بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است
بین او و
عقاب بالای سرش
ماهی قرمز
ماهی قرمز ، درونِ تنگ تنهایی
زندانی بود ، به اتهامِ سین بودن!
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
عشق همین تعریف سیگار/حمیدرضا اکبری شروه |
|
کو ک همین تفاهم
مردی که عادت زنانه دارد / گمم کرده از خودم !
ترافیک عاشقی راه می افتد
چمدانم را دست می گیرم تا ایستگاهی که نمی دانم کجاست ؟
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
یک آسمان پرنده / فاطمه محسن زاده |
|
پرنده ها ی بیچاره مردند ، از تشنگی ! اسیرشان کرده بودیم توی قفس . دلشان به آب و دانه ای خوش بود و وقتی از کنار قفسشان رد می شدیم ، سرو صدایی به راه می انداختند که هیچ وقت نفهمیدیم یعنی چه ! می گویم : « جایی خووندم دودانشمند مرد و زن ، دو میمون نر و ماده رو تو قفسی ، در منزلشون نگه داری می کردن ، وقتی مرد به قفس نزدیک می شده ، میمون نر شروع به سرو صدا می کرده و ماده رو به داخل جعبه ای که تو قفس گذاشته بودن ، می فرستاده ، نکنه این جوجوی فسقلی هم غیرتی میشه ، تو رو می بینه ؟ » برادرم می خندد : « نه ! منو دوست دارن از بس! ابرازاحساسات می کنن » . دیروز پرنده ها راآزادکردیم ، هر دو توی اتاق ها پرواز می کردند و با شنیدن صدای گنجشک ها ی بیرون خانه ، آواز می خواندند .
من نشسته ام و دارم برای چندمین بار فیلم پرندگان هیچکاک را می بینم . ملانی داخل پرنده فروشی می شود و یک جفت مرغ عشق می خرد . چند سال پیش هم پرنده ای را نگهداری می کردیم . بیچاره مرد ، از سرما ! یخ زده بود ، بدنش چوب شده بود ، پدر به گلی گفت : « حواستون بهش نبوده ، در قفس باز بوده ، پرواز کرده و رفته تو آسمونا. » نوه اش بود و از جان عزیزترو به قول خودش مثل قرآن پاک ! از آن روز گلی با آب و تاب برای همه تعریف می کرد : « حواسمون ن… بوده…دَلِ کفس باز بوده ، پَلواز کرده و …پَلواز کَلده و لفته تو آسمونا.» همان روز ها نزدیک عید بود ،
نظرات[۴] | دسته: داستان | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تنهایی هدایت / امیرحسن چهل تن (بخش نخست ) |
|
” فکر وخیالات سابق کتاب نویسی را هم درست نفهمیدم ؛ چه کتابی چاپ کردم یا چه چیزی نوشتم ؟!از آن وقتی که به اروپا آمده ام ، به جز کاغذهایی که فرستادم ، چیز دیگری ننوشتم . ”
این دروغ است و بخشی از نامه ای است که هدایت جوان در ۲۵ دی ماه ۱۳۰۶ به پدرش ، اعتضادالملک ، می نویسد .
کتاب فوائد گیاهخواری ، نمایشنامه پروین دختر ساسان ، افسانه ی آفرینش و چهر نوول کوتاه از مجموعه ی زنده به گورحاصل اقامت چهارساله ی او در اروپاست وتا بی قراری روحی او را به پای عفریت نوشتن ننویسند ، ناچار بود تا می توانست از این تفنن بیهوده ـ از چیزی که لابد مخل پیشرفت و سعادت به حساب می آمده است و شاید هنوز هم به حساب می آید ـ خود را برکنار بداند . بااین همه در نامه ای به دوستی می نویسد : « با همین پرت و پلاهاست که در قیدحیاتم » .
صادق هدایت به عنوان دانشجوی مهندسی و سپس معماری و بعد فلاحت و بعد تر طبیعیات و صنایع مستظرفه و حتی دندان سازی و ادبیات و همچنین به عنوان کارمند بانک ملی و به دنبال آن اداره ی کل تجارت و سپس آژانش پارس و بعد شرکت کل ساختمان و باردیگربانک ملی و بعد اداره ی موسیقی و بعدتر دانشکده ی هنرهای زیبا و همچنین به عنوان عضوی از خانواده ی جاسنگین و اعیان منش هدایت که همگی جداندر جد یا وزیر بودند یا وکیل یا امیر و نیز به عنوان نویسنده ای که عقیده داشت کسی آثارش را نمی خواند و قدرش را نمی شناسد ، مرتبا شکست می خورد و همین شکست ها بود که پیروزی بزرگ او را پس از مرگ فراهم آورد .
نظرات[۰] | دسته: مقاله | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری ازآیسا حکمت |
|
پدرم
در چشم هایم
جهانی را نقّاشی کرد
وقتی به دنیا آمدم
پوست انداختم
خورشید رنگ ها را برد
باران شست
تازگی ها
بیشتر مرا نگاه می کند
و از دود سیگارش دخترانی بیرون می آیند
نظرات[۵] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از شاپوراحمدی |
|
شبگیری را میستایم که هرگز دروغ نبوده است
و صورت تابناک بچّهها را به هم رسانده است.
سکّوهای فرسودهی رود را با پنجههای قلمی سابیدیم.
حلقههای شاد و برنز یواشیواش جادهی شکوفا را انباشتند، آه!
هر شب تا دیروقت یک شانهام که سورمهای بود، همسنگ چشمهای میسوخت.
گاهی ناخواسته پهلو به پرچین های سرد بهشت میدادیم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
گذرنامه موّقت ماهی آزاد |
|
گذرنامه موقّت ماهی آزاد
شاعر: پژمان الماسینیا
ناشر: نشر فرهنگ ایلیا
چاپ نخست: ۱۳۹۰ ش
طرح جلد: امیر پیروی
_____________________________________
«گذرنامه موقّت ماهی آزاد» عنوان پنجمین مجموعهی شعر پژمان الماسینیا است که ماه گذشته (فروردین ۱۳۹۰) از سوی نشر فرهنگ ایلیا به چاپ رسیده است. این کتاب دربرگیرندهی ۴۱ شعر از سرودههای سپید الماسینیا است
نظرات[۰] | دسته: معرّفی کتاب | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از هادی بیگی |
|
طبیعت
در حل بحران تنهایی
تأخیر دارد.
انتظاراتم را به گور خواهم سپرد:
درخت گیلاسی
در آستانه بهار
و به نخستین زنی که می روید،
پیوند می خورم .
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
گفتگویی درباره نویسندگی با حامد داراب/کیانا آتشی |
|
کیانا آتشی : قاعده ی کلی این است که مسأله برای یک نویسنده یا شاعر، نوشتن و شعر گفتن است، یعنی نوشتن مانند ابزاری است که در ذهنش برای تفسیر جهان از آن استفاده می کند؛ از سوی دیگر این نوشتن ، نه همان قلمی کردن یا سیاه کردن یا تایپ کردن ساده باشد، بلکه اندیشیدن نویسنده درباره ی مطلبش هم بخشی از فرایند نویسندگی ست. حالا اگر نویسنده روزانه به نوشتنش هم فکر نکند، چه خواهد شد؟ مگر درد نویسنده و نیاز او به نوشتن، مانند درد و نیاز یک تشنه به آب نیست؟ این نیاز چگونه برطرف می شود ؟ کدام مسکّنی در این جهان می تواند این درد را ساکت کند و به نویسنده ، حسّ خوش پیشرفت و در مسیر بودن را بدهد؟ امّا چرا نویسنده هایمان کم می نویسند؟ قصدم در این گفتگو این است که بیشتردرباره ی این سوال پاسخ بگیرم، آن هم از حامد داراب که حضورش در میان سینماگران، تئاتری ها و ادبیّاتی ها به عنوان یک منتقد، نویسنده و شاعر توانا موجب شده است که با دغدغه های اساسی فیلمنامه نویسان، نمایشنامه نویسان، داستان نویسان و شاعران از نزدیک آشنایی داشته باشد، طرفه آن که خود حامد دارب را از زمانی که شناختیم، کلمه را می شناخت و بی وقفه می نوشت و می نویسد، گویی برایش نوشتن حرف اول و آخر را می زند، و همیشه می گوید: تا هستم خواهم نوشت، به همین دلایل پای حرف هایش نشستم؛ حرف هایی که تکّه های کوتاهی از آن رفت، امّا هرچه ماند برای نویسنده و شاعر و البتّه مخاطب امروزی خواندنش خالی از لطف نیست.
ـ چطور یک نویسنده به جایی می رسد که می بیند جز نوشتن هیچ کاری از او ساخته نیست؟
راستش یادم را می اندازی به شهریار، شهریار مندنی پور عزیز، او می گوید چه کسی گفته که نویسنده فقط می تواند بنویسد؟! اگر نویسنده واقعا نویسنده باشد، باید بتواند همه کاری را انجام دهد،
نظرات[۲۲] | دسته: مصاحبه | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعراز پژمان الماسی نیا |
|
نام کوچکت
سه حرف ساده
سه حرف بیجان
سه حرف پریدهرنگ
تنها سهم من
از تو .
یلدا
هرچند ساده، کوچک و دور
دوستت داشتم
دوستت داشتم و
نظرات[۱] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از نادرچگینی |
|
می ترسم از خیابان
که مدام سرفه می کند لبخند باد را
حادثه ای در من عطسه می شود
پرسه می شوم دربلند این خیابان
درعابرانی که پیاده روهارا سر می روند
چرای این تمام شدن را نمی دانم
که سالهاست آوار می شود
در پشت شیشه های اکنون
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
من ، شب ،کلاغ / لیلافرجامی |
|
خالی ترین کوزه ست شب
با کلاغ سرخی بر لبش
که گاه تکی می زند
تا قطره آبی بگیرد
به منقار
باز
(ماه همیشه تشنه باز می گردد)
خالی ترین کوزه ست شب
نظرات[۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
قلمت را به دست بگیر !/سهند ستّاری |
|
عنوان مقاله :
قلمت را به دست بگیر !
نوشتن و ترس از کاغذ سفید
__________________________________
خوب به یاد دارم که وقتی وارد مدرسه شدم، هدف از درس خواندن تنها یک چیز بود؛ خواندن و نوشتن و مجاب بودم که قبل از هرتجربه ای ، انگیزه عقیم معلم را اجرا کنم و بنویسم “بابا آب داد” . جمله ای که با توجه به نقش استعلایی واژگانش ، فعلیت وابستگی های متعارض و بالقوه را بر مکانیسم فکری و مطالبات و صورت های رفتاری روزمره القا کرده بود که البته از همان لحظه پیدایش و در تأملی ناخودآگاه، بنیان فکری تعالیم مختلف را بدون هیچ مسئولیتی در دام تأثیرات پنهان و هویت اعوجاجی ابزارهای ملفوظ و مکتوب نوشتاری رها می کرد. بنیانی که می بایست عملکرد خود را پیش از هر انگیزه ای صرفا به مثابه کار عقلی ابراز می داشت. بعدها که در پی یافتن چیستی و چگونگی به بار نشستن عملکرد استعلایی چشم بادامی ها، مکثی هر چند کوتاه بر نظام آموزشی و صورت بندی مکانیسم های درون ذهنی شان داشتم متوجه شدم که آنها به ماهیت اعوجاجی و بس تاثیر گذار فضای مزبور پی برده اند و در سرزمین آفتاب و در پشت همان صندلی ها در مسیر آموزش فن “نوشتن” نخست می نویسند “من می توانم”. به گمانم زوایای پنهانی و بسیار اثرگذار مقوله مذکور کاملا ملموس باشد که بایستی تا چه میزان از ابتدایی ترین تأثیرات سامانه های آموزشی در فن خطیر “نوشتن” و همچنین از پیچیدگی های مستتر و تاثیرگذار نوشتاری آگاه بود و از ابعاد جریان ساز آن بهره برد.
نظرات[۰] | دسته: مقاله | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
نگاهی به سه برگ از مشق ثریا میم/حمیدرضا اکبری شروه |
|
عنوان مقاله :نگاهی به سه برگ از مشق ثریا میم ، درج در مجله رودکی ، نوشته میترا الیاتی
_______________________________
با خوانش این چند برگ داستان خواننده دائم به متن ارجاع داده می شود ، در واقع محور همنشینی بر میان چیز های موجود دلالت می کند .دفتر خاطرات ثریا میم را دختری روایت می کند که در واقع در حال نگارش خاطرات خود از طول زندگی اش است ، از مدرسه گرفته تا وقایعی که برای افراد وشخصیت هایی که در متن داستان با آنها روبرو می شود .
از میان شخصیتهای این داستان سیاوش برای ثریا میم شخصیتی یوسف گونه دارد .
نظرات[۰] | دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
عشقهای خنده دار/ فاطمه محسن زاده |
|
داستان هایی که محورشان ” عشق ” است به معنای غالب امروزی و بر خلاف نام کتاب، قرار نیست خنده دار باشند … خنده دار که هیچ! اصلا قرار نیست حتّی لبخندی بر لب شما بنشاند. فاجعه هایی در روابط عاطفی انسان معاصر که در چهار داستان ، در کتاب ” عشق های خنده دار “، به مخاطب عرضه می شود : ” هیچکس نخواهد خندید ، بازی اتو استاپ ، مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند ، ادوارد و خدا ” ؛ داستان هایی گاه با آدم هایی بی نام که می شود آنها را به همه جا تعمیم داد ، شاید یکی از آنها من باشم… تو … او… !
نظرات[۰] | دسته: معرّفی کتاب | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از آیسا حکمت |
|
هر روز
به صورتت نگاه می کنم
یک خط به سرنوشتت اضافه می شود
هر روز
بیشتر از دیروز ترا دوست می دارم
مهربان تر می شوی
خدای من
تعارف ندارم
آه می کشم
دنیا در چشمهایم تنگ و گشاد می شود
و جوانه ای از پای دندان پوسیده ام سبز
نظرات[۱۶] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
چند شعر از رضیه حکیمی |
|
۱ ـ
کلمه ای نیست
هیچ!
میان «من و تو»
این “واو” حرف بیربطی است.
۲ ـ
ما هردو از اهالی همیم؛
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از پگاه عامری |
|
هزاران آشنا در چهره ات پیداست انگاری
صمیمانه نگاهم می کنی ! رویاست انگاری
چه سرگردان به هر جا می روی با پای آواره !
سلام ای دلپذیرم ! جای تو اینجاست انگاری
به سویم آمدی ، من بی نهایت دوستت دارم
بر این باور که روحت مثل من تنهاست انگاری
نظرات[۱۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از نگین افشاری |
|
افسوس عشق ما، که به انکار برده اند
درد مرا به شعر و به گفتار برده اند
اینجا چرا شبیه تو عاشق ندیده ام
شور تو را به سازه ی اشعار برده اند
نظرات[۴] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
دو شعر از اعظم حسن تقی |
|
۱ ـ
لبخندت را ورق می زنم…
ورق می زنم
خودم را
تو را
ما بی هم
چقدر پیر شده ایم
با لب هایی
شبیه ِ گل های گلخانه…
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
برگزیدگان داستان سالی که گذشت گرد هم میآیند. |
|
نخستین نشست از سلسله نشستهای فرهنگی “عصر روشن” در سال ۱۳۹۰ ، با حضور برگزیدگان جایزههای داستان در سال ۱۳۸۹ و جمعی از منتقدان برگزار میشود.
در این نشست که درواقع بهعنوان یازدهمین نشست عصر روشن و با حضور برگزیدگان جایزههای ادبی چون جایزه گلشیری، جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی، جایزه واو (رمان متفاوت) و جایزه حبیب غنیپور برگزار خواهد شد، علاوه بر داستانخوانی و صحبتهای برندگان این جایزهها، منتقدانی نیز درباره آثار برگزیده و در نقد و بررسی آنها سخن خواهند گفت.
نظرات[۰] | دسته: خبر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|