کنکاش در ظلمت درون* / نورا موسوی نیا |
|
عنوان مقاله : کنکاش در ظلمت درون
نگاهی به همسر اول ، اثر فرانسواز شاندرناگور ، ترجمه ی اصغر نوری
____________________________________
* عنوان این مقاله برگرفته از رمانِ تاریخی مارگریت یورسنار با نام کنکاش در ظلمت است که رمان تاریخی فرانسواز شاندرناگور با نام پادشاه در خیابان شباهتهای فراوانی با این اثر داشت؛ بهطوری که ظهور مارگریت یورسنار دیگری را در ادبیات فرانسه نوید میداد.
آغاز ویرانی
کسی مرده است. چه شده است؟ شاید هیچ، شاید همهچیز. شاید فقط چند ساعت سوگواری، یا شاید ماهها: بعد بار دیگر همهچیز آرام میشود و زندگی به روال قبل ادامه مییابد. یا شاید چیزی که زمانی کل یکپارچهای مینمود، هزارپاره شود، شاید زندگی یکباره تمام آن معنایی را که زمانی برایش تصور میشد از دست بدهد؛ یا شاید شوقهای سترون بشکفند و به نیرویی جدید بدل شوند. چیزی دارد میپاشد، شاید، یا شاید، چیز دیگری دارد ساخته میشود؛ شاید هیچکدام و شاید هردو. چه کسی میداند؟ کسی چه میداند؟ در سکوت خانه، در نویی، آنجا که کسی گوشی تلفن را برنمیدارد و پیامگیرها تماسهای تلفنی را به یکدیگر انتقال میدهند، زنی در آغاز ویرانی خود قرار دارد. زنی که سوگوار شوهر زندهاش است و در اعماق رنج و شکستش غوطهور است و با آگاهی از این شکست و درد به زندگی ادامه میدهد. اما این ادامه دادن، ادامه دادنی سهل و ساده نیست بلکه متضمن گذشتن از هزارتوهای دردآور عقل و احساس است. کسی مرده است. چه کسی؟ مهم نیست. کسی چه میداند که او برای این زن، برای کسی که به او نزدیک بود، کسی که بیستوپنج سال با او زندگی کرده بود یا برای یک غریبه، چه معنایی داشت؟ آیا آن رقیب عشقی همیشه در زندگی شوهرش بوده است؟ یا فقط توپی بوده که به این سو افتاده، آن هم با رویاهای سرگردان خودش، یا صرفاً تختهپرشی برای پرتاب کردن خود به درون ناشناختهها، یا صرفاً دیواری تنها با پیچکی که بر آن روییده اما هیچگاه نمیتواند با آن یکی شود؟ اگر هم واقعاً برای کسی معنایی داشت، این معنا چه بود؟ چگونه، بهخاطر کدام ویژگیاش، این رقیب عشقی معنا پیدا کرد؟ آیا نتیجهی شخصیت خاصش بود، نتیجهی وزن و سرشتش؟ یا محصول خیال بود، محصول توهمی شناور در فضا که مدت زیادی به طول نمیانجامید. هر انسان چه معنایی میتواند برای دیگری داشته باشد؟ کسی مرده است. و بازمانده (راوی رمان) با مسئلهی دردناک و همیشه بیپاسخ فاصلهی ابدی روبرو میشود، خلاء پرنشدنی بین یک انسان و انسان دیگر. پرسشها تلنبار میشود، تردیدها فرود میآید و امکانهای از دسترفته در رقصی چون رقص جادوگران مجنون به چرخش درمیآید. همه چیز میچرخد، هر چیزی ممکن است و هیچچیز قطعی نیست، هر چیزی به درون چیز دیگر جاری میشود ـ رویا و زندگی، آرزو و واقعیت، بیم و حقیقت، انکار دروغین درد و مواجههی شجاعانه با غم.
رمان «همسر اول» اثر فرانسواز شاندرناگور، رمان معاصری است که بین پاریس و روستایی به نام کومبری (واقع در ناحیهی کرواز) اتفاق میافتد.
نظرات[۰] | دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|