سه غزل از سیّداکبر سلیمانی |
|
دیگـــر برای با تو نشستن، مـــجال نیست
با این هـــجوم درد، امید وصــــال، نیست
هر چند عــــاشقانه تو را، فکر می کــــنم
شوقی برای شاعـــری و شعــر و فال، نیست !
می خواستم که از تو بگویم ولی چه حیف
در قلب سرشکسته ی من شور و حال، نیست
نظرات[۲] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|