باز خوانش «ترجمه سکوت»رامین یوسفی / سریا داوودی حموله |
|
عنوان مقاله :
باز خوانش «ترجمه سکوت»رامین یوسفی
…چنین گفت های ضد روایی…
_________________________________________________________
«ترجمه سکوت»اغراق در ضد روایت هاست. وجه اخباری ،انگاره های شهودی، حس های متناقض و لحن تخاطبی در هم می آمیزند تا طرح زیر ساختی با زمینه های ادبی،سیاسی، اجتماعی و زیست محیطی پی ریزی شود.
ساختار زبان متن متوازی روایت ها قیاسی – تقابلی است. شاعر با غرابت زبانی و روابط محسوس اشیاء و پدیده ها در پی نمودهای انتقادی است. فرآیند های حسی – حرکتی گاه پیش شرطی به بافتار کلام است. او گزارشگر حس های درونی خویش است. با انگاره های عادتمند و روایت های خطی به خلق تصاویر عینی پرداخته است. در هم تنیدگی اتفاقات و خلق تصاویر روایی از شاخصه های این نوع شعر می باشد. در این هستی شناسی گفتمانی نوعی جنون مندی فرمیک حس می شود:
نظرات[۱] | دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از زهرا گنجعلی |
|
دنباله ی این ماجرا ، دستی که می گیرم
هی خواب می بینم که توی خواب می میرم
می خواهد از من زندگی کردن بیاموزد
من که خودم هم از خودم این روزها ، سیرم
وقتی که لب وا می کند روی تنم این زخم
مثل نصیحت های تلخ مادر پیرم
نظرات[۷] | دسته: شاعران یزد, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
شعری از وحید آقایی |
|
چراغ های خانه
به خاموشی ام
می خندند
سقف های کاذب
خوش باوری ام را
به تمسخر می گیرند
نظرات[۳] | دسته: شاعران یزد, شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
تقصیر / بهرام اشراقی |
|
بند اول:
– راستشو بگو ، کمک راننده گفته مى خواستید ماشینو بدزدید.
– نه به خدا، بابا از رفیقام بپرسید، رفتیم جداشون کنیم.
– رفیقاتم همدستت بودند، چهار نفرى می خواستید زورگیرى کنید.
-به خدا نه، چند بار اینو بگم،آاخه ساعت یک شب چه وقت راه افتادن تو خیابونه که بخواهیم زورگیرى کنیم.
– از اول ماجرا را توضیح بده.
– چندبار گفتم، حتى نوشتمش.
– باز توضیح بده.
– ما که رسیدیم سر میدون، دیدم همون بى ام و که تو اتوبان لایى می کشید و آینه اش به آینه ماشین ما هم گرفته بود زده به ماشین بنز، انگار چیزیش هم نشده بود، دو نفر بدو از بنز پیاده شدند، هر دو تا هیکلى، راننده بى ام و هم پیاده شد که اینها ناغافل یقه اش رو گرفتند و شروع به فحش دادن کردند، من و رفیقهام پیاده شدیم که بریم جداشون کنیم که یکیشون بى هوا شروع کرد فحش دادن و اون یکى بدو رفت قمه از ماشین دراورد و زد رو دست حسین، بالا تا پایینش جر خورد، ما هم فرار کردیم طرف ماشین، باقی ماجرا را من ندیدم به خدا…
نظرات[۰] | دسته: داستان | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|