عکس و تو / رسول عظیمی |
|
تو نیستی و هر روز
قابِعکست را نگاه میکنم
دستی به موهات میکشم،
چند تارِ مو میافتد روی زمین
مادر خوشحال میشود
و تو بیخیالِ قابعکس
کنارم چای میریزی
از داغیِ چای لبم میسوزد و
از خواب میپرم.
نظرات[۳] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|
|
|