پرنده [ باز ] می گردد / حنیف خورشیدی |
|
با بیل، حرارت از سرم می بردند
دریای خزر، از جگرم می بردند
[بی خود شده بودیم… کسی می آمد]
روزی که کبوتر از حرم می بردند
*****
در خلوتِ یک نقاب می خوابیدم
در محضرِ آفتاب ، می خوابیدم
بیداریِ من به خواب پهلو می زد
ای کاش که بعدِ خواب می خوابیدم
نظرات[۰] | دسته: شعر | نويسنده: admin | ادامه مطلب...
|