عنوان مقاله :
تحلیل “نویسندهی امروز هنوز میتواند به ادبیاتِ متعهد باور داشته باشد” و بررسی نظر بلانشو
جملات و احکامی از این دست، «اگر در روم قدیم شاعران و پیامبران یکی بودند، آیا اکنون هم همکاران ما وظیفه ندارندمراقب اعمال بشر باشند» و «وظیفه رماننویس این است که طبیعت بشری را روشن کند و آن را از تاریکی به درآورده»، هرچند دلنشین اند و دستورالعملی ضمنی برای نویسندگان دارد که نویسنده باید مراقب اعمال بشر باشد، اما خالی از تناقض و غیرقابل مناقشه نیز نیست. تناقض موردبحث زمانی آشکار میشود که توجه خود را به شخص نویسنده ازآنجهت که مینویسد، معطوف و این پرسش را مطرح کنیم که یک نویسنده چه میتواند بکند؟
بررسی ساده فرایند نوشتن: با مشاهده اولین مرحله از فرایند پیچیدهی «نوشتن»، این سؤال به ذهن متبادر میشود که چرا چنین عکسالعملهای متفاوتی در برابر چیزی واحد قابلتصور است؟ پاسخ گفتن به این پرسشها مستلزم ورود به مبحث «روانشناسی نویسنده» است. میتوان بهطور ساده چنین بیان کرد که عامل جذب و یا عدم جذب نویسنده توسط یک خبر، حادثه، سخن، منظره و…علاوه بر چگونگی ذاتی آن موضوع، خصوصیات فردی و روانشناختی وی است. ابژه دقیقاً همان چیزی است که با مکانیسم انطباق وضعیت موجود، با ساختار ذهنی و شخصیتی نویسنده او را نسبت به آنچه درک کرده است در حالت تأثیر قرار میدهد. این انطباق بر جهانبینی نویسنده است.
میتوان تا اینجا نتیجه گرفت :
یک – اولین مرحله از فرایند خلق اثر داستانی، یعنی ظهور «ایده و یا فکر اولیه»، کاملاً جدا از تصمیم آگاهانهی شخص نویسنده و صرفاً متکی بر چگونگی ساختار شخصیتی وی است.
دو – دومین مرحله ظاهراً نقش عامل خودآگاهی نویسنده غلبه مییابد. «ایده» پرداخت و پردازش میشود و همزمان مؤلفههای شخصیت، حادثه و طرح شکل میگیرند.
سه ـ سومین مرحله عامل تجربه به نویسنده کمک میکند تا پایههای طرح را ریخته و از وجوه پدیداری مختلف آن را وارسی کند.
چهار ـ چهارمین مرحله دستبهقلم بردن بر اساس طرح نهایی است و مینویسد.
ظاهراً همهچیز بر طبق اصول معینی پیش میرود و هیچ مشکلی به چشم نمیخورد، اما بهواقع چنین نیست. نویسندگانی گزارش دادهاند هنگام نوشتن یک داستان، شخصیتهای داستانی سر به عصیان گذارده و به راه خود رفتهاند؛ بهعبارتیدیگر در موقعیتی خاص؛آنگونه که مدنظر نویسنده بوده است، سخن نگفتهاند و عملنکردهاند. سامرست موآم میگوید: «طرح نویسنده هراندازه که دقیق باشد، عمرِ آن دوام ندارد، زیرا همینکه اشخاص وارد صحنه شدند و جان گرفتند، علیه نویسنده و طرح او سربلند میکنند و اگر نویسنده بخواهد و اصرار داشته باشد که آنها را در چارچوب طرح نگه دارد و از گسترش طبیعی آنها ممانعت کند، اشخاص داستان از صورت مردم زنده خارج میشوند و به آدمک های مقوایی بدل میگردند…». نویسندگان و نظریهپردازان فن داستان چنین میگویند که اگر نویسنده، در خلق شخصیتها چنان مهارتی به خرج دهد که هریک در جهان داستان دارای هویتی روشن و باورپذیر گردند، در آن صورت در مقاطع مختلف و در مواجهه با حوادث و پیش آمدها، این شخصیتهای مخلوق ذهن نویسنده، میتوانند برمبنای چارچوب شخصیتی خویش که از پیش قوامیافته تصمیم بگیرند، سخن بگویند و عمل کنند، حتی اگر نویسنده بنا به مقتضیاتی چنین میلی نداشته باشد. این تحلیل چنانکه در وهلهی اول به نظر میرسد، منطقی نیست؛ چراکه بر پیشفرضهایی نادرست بناشده است.