برگه‌ها

نوامبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  
 
No Image
خوش آمديد!
زن،مرد،فرشته هاخودکشی می کنند!(بخش دوم )/فاطمه محسن زاده پيوند ثابت

  

بخش اوّل مقاله ی  ” زن ، مرد ، فرشته ها خودکشی می کنند! ” را اینجا بخوانید :

http://www.matneno.com/?p=856

 

توآن زنی که منتظرت ایستاده اند

 بازیگران خوب و بد فیلم در کمین

__________________________________________

 

در شعردیگر این مجموعه ، یعنی شعر “نوشابه می خوری؟”  ، زن با نقشی که به او محوّل شده وسرنوشت رقّت بارخود، کاملاً آشنااست. او هرچند می داند که حق ّ انتخاب ندارد، امّا اهل عصیان است وسرپیچی از مرد و نگاه مردسالار ، ولی به رغم مقاومت بیهوده ی خویش ، ناگزیر تن به تقدیری می دهد که جامعه ، پیش از زادنش ، برایش  رقم زده است . وی می خواهد مانند شخصیّت فیلم ” ترومن شو” ازآینده ای محتوم فرار کند ، امّا ” مرد مؤلّف ” وارد می شود و او را تسلیم می کند: « باید که طبق نقشه ی قبلی درانتها / یک اتفاق خوب بیفتد که تا به حال / خواننده فکرکرده ، در عالم خیال / اوقهرمان واقعی قصّه نیست / خانم بخور! … که آخراین قصّه  روشن است ] ».
در پایان هرچند قضاوتی صورت نمی گیرد ، امّا با لبخند ” مردمؤلّف” روبرو می شویم و عکس گنگ زن و البتّه نوشابه ی سیاه که جنبه ی نمادین دارد : « زن … عکس محو!پشت نوشابه سیاه ! / لبخند خیس مردمؤلّف که گاه گاه…» . به نظر می رسد این زن با زن قصیده ی ” سرنگ هوا ” یکی باشد ، زیرا هردو زن در برشی کوتاه از زمان ” انتخاب شده ” اند . آنها ازآینده ی محتوم خود مطّلع هستند ، افسوس می خورند وبه ناچار ، به پایان و سرنوشت محتوم خود ، تن می دهند ، امّا با تأمّل در دو شعر مشخّص می شود که این دو زن متفاوتند . زن در”سرنگ هوا” برخلاف شعر ” نوشابه می خوری؟” منفعل است . او فقط به سخنان راوی گوش می دهد و تسلیم محض است . دراین شعر زمان درحدّ فاصله ی بین سه بارپرسش عاقد ، کوتاه است ، پس ما مجبوریم در عرض زمان حرکت کنیم ؛ از این رو با فلاش بک ها و فلاش فورواردهای سریع مواجه می شویم و سرانجام با تسلیم محض هر دو شخصیّت زن شعر به پایان می رسد.


در ” نوشابه می خوری ؟” از ” مرد مؤلف ” صریح نام برده می شود و در ” سرنگ هوا ” از ” مؤلف ” که به قرینه، واضح است که همان ” مرد مؤلف ” است. او نماد نگاه مردسالارانه به زن است که در بطن و متن جامعه ای ریشه دوانده و تخطّی ازآن ، چه برای زن سنّتی و چه برای زن به ظاهر مدرن ، ناممکن می نماید : « سکینه خانم من سیم ظرفشویی کو؟! / کجاست جاروبرقیت مادموزال ژاکلین » .
زنی که شاعر با او به آرایه ای ادبی دست پیدا کرده : « جناس بدبختی هست بین زن … و زمین » !! جناسی بین دو نماد باروری ! هرچند جامعه پراست از نمادها و نشانه هایی که مضامینی چنین را القا می کند.مضامینی که از همان آغاز به هرکودک آموزش می دهد که بنابر جنسیّت خود ” فرادست ” باشند یا ” فرو دست ” !
« تو یک زنی ، زن یعنی بدون اسم وشهر / فقط زنی که بدون تولّد است و دین / فقط زنی که قرار است باشد و باشد / که با حضورکمش خانه ای شود تزیین  / نه این که فکر کند می شود اگر که چنان… / نه این که گریه کند می شود اگر که چنین … / تو پاره خطی هستی میان مرگ و مرد / میان این همه اشکال ظاهراً غمگین / نشسته  تهمت تاریخ بر خطوط تنت / چنانکه تابلو و رنگ می شود عجین / و مرد و مرد و فقط مرد ، این جهان تواست / رحم تمامی دنیاست از نگاه جنین »
 زنی که انتخاب می شود … زن قصیده ی سرنگ هوا : « زنی که زنده به تشییع خویش آمده است / زنی کنار خودش در مراسم تدفین / که تکّه تکّه جویده شده به دست زمان / به دست هیزترین موش های زیرزمین / غمی بزرگ سبک مثل ابرهای سیاه / شبیه اکثر کابوس های تو سنگین / زنی که در لجن …هی فقط فرو رفته / ……………….. / شبیه داغ به پیشانی جهان قشنگ ! / میان یک غزل ناب مثل یک توهین ! / شبیه آنچه نگنجیده است در کلمه / شبیه چیز! نه چیزی ورای چیزترین / زنی که زیرکمر را به خون شک آلود / زنی که زیر کمربند می رسد به یقین / زن ِ درست شده تا که عاشقش بشوند / چه فرق می کند اصلاً ” منیژه ” با ” شیرین ” / چه فرق دارد ” لیلا” ، عروسک اینگونه ست / عروسکی که ، یک عمر می شود تضمین / عروسکی وسط بازی عروسک ها / عروسکی جرمش این : به خویش گفت ببین ! » عروسکی که ما را به یاد این سخن” لافورگ” ۲، ـ شاعر فرانسوی( ۱۸۸۷ – ۱۸۶۰) ـ می اندازد؛ همو که نومیدی متافیزیک خویش را در پس نقاب تمسخر و فانتزی پنهان می کرد : « چون او  را در بردگی ، تنبلی ، بدون هرگونه مشغله و سلاحی جز جنسیتش نگه داشته اند ، اواین وجه را بزرگ کرده و زنانه شده است … ما گذاشته ایم که بزرگ شود ؛ زن در جهان برای ما است … خوب! این ها همه درونی است… تاکنون ما با زن عروسک بازی کرده ایم . این بازی خیلی طول کشیده …»۳ .
در نهایت زن چونان نسبت شعری میان نیّت مرد مؤلّف و تأویل خواننده ی مرد ، ترسیم می شود : مؤلّف -> زن <- مرد : « به سایه ای که به گرگی سیاه می ماند / که کرده است درآن سوی عکس مرد کمین / زن و حضور مرد / که می کند تأویلی سیاه را تبیین / تو مثل آینه هستی مقابل شب مرد / که هیچ چیز بلد نیست جز فقط تحسین » .
و پایان شعر ودعوت زن به پذیرفتن سرنوشت غم انگیز محتومش : « تو مثل یک اتوبوسی چراغها خاموش / در انتظار غم انگیز مرگ خود بنشین / بخواب لالا ، لالا … بخواب و حرف نزن / بخواب روی همین گریه های آهنگین / بخواب تا که نفهمی زمین زمینه ی چیست / بخواب… خواب … فقط خواب و خواب وخواب! همین / در انتظارکسی باش تا بیاید ، از… / کسی بزرگ تر از کوچه چراغ آذین / کدام خلقت ، باید ترا دوباره شود / کدام مرهم ، زخم ترا دهدتسکین / خدا بکند آنچه قهوه می گوید / خدا بکند بشود… بعدهم بگو : آمین !! / برای بار سوّم … سؤال تکراری !! / صدای گنگ خودت : “بعله!” مثل یک نفرین » .

 همچنین در شعر ” بگذار داخل ویدئوفیلم راببین :” راوی به توصیف هایی ملموس از ” نقش ” زن می پردازد و زن مخاطبش را به تماشای این فیلم دعوت می کند. آخرالزّمان است و حتّی مدّعیان دوستی هم خنجر درآستین پنهان نموده اند: « تو آن زنی که در دل شب راه می رود / در جستجوی بی کسی خود ، فقط همین! / تو آن زنی که منتظرت ایستاده اند / بازیگران خوب و بد فیلم در کمین / تو آن زنی که در وسط شب سقوط کرد / که پرت کرد خود را از قلٌه یقین / تو آن زنی جدا شده از روزگار خویش / آن آخرین نفرکه رسیده به اوٌلین ! / تو آن زنی فرشته لذّت ، خدای مرگ / با چند خط سکوت … و یک سطر نقطه چین » اینها تمام واقعیّاتی است که روح اغلب زنان را شاید از همان نوجوانی و بروز نخستین نشانه های بلوغ ،  مورد آزار قرار می دهد و رنجی که در این روایت ،راوی برخلاف فضای شعر ” نوشابه می خوری ” و اینکه: « خواننده فکرکرده ، در عالم خیال / اوقهرمان واقعی قصّه نیست » ،  اذعان می کند که « توقهرمان واقعی قصه ای ولی / مردی نشسته گریه کنان پشت دوربین ». گویا اینجا، حتّی مرد مؤلٌف هم از چنین وضعیّتی متأثّر و غمگین است!  

  شعر” دیگر نترس…” اثری با لایه های معنایی و کنایی تودرتو است. شعری که روایتی جادویی ، درهم پیچیده و پرازجابجایی دارد؛ به عنوان مثال ” لولو ” ازآغاز شعر ، چون جادوگری به شکل آهو ، یک پرنده ی ترسو و کودکی راوی در می آید و فرار می کند و می گرید : « دیگر نترس بچه که لولوفرار کرد!/ ازدشت چشمهای توآهوفرارکرد/ از دست زن که دست نوازش براوکشید / مانند یک پرنده ترسو فرار کرد » همچنین ” بچّه ” ای که راوی درآغازشعر ، اورا مورد خطاب قرار می دهد ، در پایان ناگهان و جادوگونه ، به صورت خودراوی و ” من ” در می آید : « دیگرنترس بچه که لولوفرارکرد !/ از دشت چشم های تو آهو فرار کرد /………………/ لولوشبیه کودکی من شدوگریست / وقتی که از قلمرو جادوفرارکرد» کودکی که خودرا ازنوازش های مقتدرانه ی “زن ”  رها می کند . زن دراین شعر روحیّه ی شورشگری دارد که برخلاف دوشعر ” نوشابه می خوری؟” و” سرنگ هوا” ، تن به سرنوشت و تقدیر خویش نمی دهد وبه شیوه ای تلخ ، یعنی با ” خودکشی ” ازآن می گریزد.”خود”  کشی به معنای واقعی و نه “خود کشی!” چون راوی با صراحت می گوید: « گفتند : آبروی زن اینجا به…گریه کرد / گفتند : مرد باش… ولی اوفرارکرد / سردردهی گرفت وسرش را به خویش کوفت / ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد» زنی که جزیی از دنیای مردانه نمی شود ، « گفتند :مرد باش…» اودیگری است که با مرد به مخالفت می پردازد ، حتّی اگر به قیمت فرار از زندان تن باشد و به این ترتیب بانوی اسیر دیوارهای مرد ، ازآنچه مرداز او توقع دارد، رها می شود ، بی آن که از زنانگی خود ، عاری شود : « “دیوارها کلید ندارند “، مردگفت / زن خودکشی نمود و به آن سو فرار کرد » .
لازم به ذکراست که شاعر دراین مجموعه ، بسیاربسیارمعدود ازکلمه ی ” بانو ” استفاده کرده که می توان به بارعاطفی مثبت آن نسبت به بارعاطفی خنثای کلمه ی ” زن “توجّه داشت.
در بیت آخر بازبا همان پیچیدگی و جابجایی که درکلّ شعر دیده می شود ، روبروهستیم :«جادوگری شبیه گل مریمم شد و /  مردی سوار دسته جاروفرارکرد»
جادوگری که شبیه معشوق راوی می شود ودرمصرع پایان شعر،اگر این جادوگراست که همیشه سواردسته ی جارو فرار می کند، در یک جابجایی ، به جای جادوگر، این مرداست که سواردسته ی جاروفرارمی کند! آیابیت اشاره ای است به زنی که در چنین معادله ای ، مردانه می شود و هویّتی مجهول می یابد؟

در این روایت جادویی می توان علاوه بر زن ، با نگاه از دریچه ی دیگری” مرد ” را شخصیّت قربانی دانست . زن و مردی که ازهمان آغازکودکی با مسأله ی تفکیک جنسی روبرو می شوندو ملزم به داشتن نقشی که ازپیش به آنها تفویض شده است و مجبور به رعایت آنچه جامعه، حتّی پیش از تولّدشان ، برایشان رقم زده است. مردهم مظلوم است و همانند پرنده ای ترسوکه از دستان نوازشگرمی ترسد ، ازنوازش های زن می گریزد وایرادی هم به او وارد نیست ؛ چراکه جامعه ی سنّتی تصویری ” لولو ” گونه از هردو جنس زن ومرد برای دیگری ترسیم کرده است ؛ درحالیکه این به ظاهر ” لو لو ” که می گریزد ، می تواند همان آهوی دشت چشم ها باشد! امّامرداسطوره ای، حقّ احساساتی شدن و گریستن هم ندارد ، زیرا همیشه از او این گونه خواسته و توقّع داشته اند که : « مرد باش » ! این مرد سنّتی خود ، دیوارخود است و محصوردرخودمردانه اش؛ بنابراین به جنون می رسد: « سردرد هی گرفت و سرش را به خویش کوفت / ترسید و پشت فاصله بانو فرار کرد » درحرکت دورانی این روایت مشخّص می شود که راوی معتقد است تمامی این مشکلات ازدوران کودکی سرچشمه می گیرد و از همان زمانی که افراد نمی توانند جایگاه جنسیتی راکه جامعه برایشان تعیین کرده است، پیداکنند : « لولوشبیه کودکی من شدو گریست / وقتی که از قلمرو جادو فرار کرد» .
آنچه اغلب دنیای مردانه به زن اطلاق می کند ، تلوّن و جادوگری است ، امّا درواقع این جادوگراست که خودش را شبیه زن (مریم) درآورده است و درمیان این همه تضادها و تقابل ها ، مرد در نقش مردانه ی جادوگر، سوار بر دسته جارو ( ابزازپیوندخورده بازن دردیدگاه سنّتی !!) ، ازصحنه ی این روایت تلخ می گریزد.

 

__________________________

پی نوشت ها :

۲ ـ laforge                                                                                                                                

۳ ـ دوبوار، سیمون : جنس دوم ، ترجمه ی قاسم صنعوی (تهران : انتشارات توس ، چاپ ششم ، ۱۳۸۴) ، ص۴۰۳ .

دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
متن نو » زن،مرد،فرشته هاخودکشی می کنند(بخش پایانی)/فاطمه محسن زاده گفته:

[…] بخش دوم : http://www.matneno.com/?p=1188 […]

reza گفته:

عالی بود.ساده تر برای تازه واردا بیان شود

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image