نام فیلم : لعنتی های بی آبرو
کارگردان : کوئنتین تارانتینو
تهیّه کننده : لرنس بندر
فیلمنامه : کوئنتین تارانتینو
بازیگران : ساموئل ال. جکسون (راوی) ، برد پیت (ستوان آلدو راین) ، کریستوفر والتز (کلنل هانس لاندا) ، ملانی رونلت (شوشانا) ، دنیل برول (فدریک)
فیلم بردار: رابرت ریچاردسون
تدوین : سالی منک
زمان : ۱۶۰ دقیقه
سبک : اکشن اسپاگتی. نوآر
___________________________________
عنوان مقاله : زنده باد لعنتی های بی آبرویِ تارانتینویی
در سال ۱۹۶۳ زمانی که (توماس پینچون) یکی از داستان های قابل تأمّل خود را با عنوان (v) منتشر می نمود تا به جنبش داستان نویسان پست مدرن دهه ی شصت آمریکا، شکلی عمیق تر و سرعتی بیشتر ببخشد ، در ایالت تنسی ایالات متحده ی آمریکا ، کوئنتین جروم تارانتینو چشم به جهان گشود. وی در دهه ای به دنیا آمد که تئاتر پوچ گرا ، موسیقی جاز و راک اندرول ، یا جنبش هایی همچون پاپ آرت و حرکت های دیگر هنر آوانگارد ، جامعه ی هنری آمریکا را تسخیر نموده بودند؛جامعه ای که بدبینی عمیق اجتماعی (با توجّه به آنچه که در تاریخ اجتماعی جهان نقل می شود) ، هجو ادبی ، سوررئالیسم و تقارن های فرهنگی به همراه کنش های جسورانه در مقابل آنها ، بسط باورهایش را به شکستن ساختارها و آنچه مدرنیسم برایش به ارمغان آورده بود، سوق می داد. هفده سال پس از۱۹۶۳ ،زمانی که کوئنتین تحصیلاتش را نیمه کاره رها کرد تا در مدرسه ی بازیگری مؤسّسه (James Best Theatre Company) بازیگری بخواند، امّا دست آخر با اعلام این که به کارگردانی علاقه دارد ، آن را نیز رها نمود و تحصیلاتش را بار دیگر به پایان نرساند ، سه گروه کارگردان در آمریکا مشغول فعّالیّت بودند:گروه اول کارگردان هایی که به صورت آکادمیک ، مبانی و اصول سینما را آموخته بودند ، گروه دوم دست پروردگان تلویزیون بودند که کار با وسایل سبک و متحرّک و کم هزینه یکی از مؤلّفه های اصلی فیلم سازی شان بود و گروه سوم کارگردان هایی بودند که از سینمای مستند به عرصه ی فیلم های بلند داستانی راه پیدا نموده و در اصل به شکلی عملی ، رئالیسم در فیلم را تجربه کرده بودند .
فیلم های این سه گروه کارگردان در آن سال ها، سینمای آمریکا را به صورتی صنعتی وار تحت تسلّط خود در آورده بود و با همین موج هر روز کمپانی های تازه ای در حوزه ی فیلم سازی ، سر بر می آوردند ؛ با این همه تارانتینو ی ۲۲ ساله پس از ناتمامی تحصیلاتش، مشغول به کار در یک مغازه ی کم رونق کرایه فیلم های ویدئویی در منهتن بود؛ جایی که خودش می گوید بحث ها وجدل هایی که آنجا با دوستان سینمایی اش درباره ی فیلم ها انجام می دادند، بهترین دانشگاه برایش بوده است ،سینما را آنجا آموخته است و منتقدان معتقداند که این دوره ی زندگی وی در تکامل زندگی حرفه ای سینمایی اش بسیار مؤثر بوده است . در همین دوران است که تارانتینو در یک مهمانی خصوصی در هالیوود با (لارنس بندر) آشنا می شود و بندر وی را به نوشتن فیلمنامه تشویق می نماید تا اولین فیلمنامه ی خود را به صورت اشتراکی باعنوان سالگرد تولّد بهترین دوستم (My Best Friend’s Birthday) در ۱۹۸۷ به رشته ی تحریر در آورد و آن را کارگردانی نمود ؛ فیلمی که هنگام تدوینش در لابراتوار، آتش سوزی رخ می دهد و به سوختن حلقه ی آخر فیلم منجر می شود . پس از این در ۱۹۹۲ فیلم دیگرش را با عنوان سگ های انباری(Reservoir Dogs) می سازد که در جشنواره ی (ساندنس) مورد توجّه قرار می گیرد و نام تارانتینو را بر سر زبان ها می اندازد. این فیلم اولین فیلم تارانتینو بود که با تحسین منتقدان و اهالی سینما مواجه شد و همین فیلم بود که اصطلاح (تارانتینو وار) را بر سر زبان اهالی سینما انداخت ، پس از این تارانتینو فیلمنامه ی فیلم (قاتلین بالفطره) را می نویسد، امّا با موفقیّت سگ های انباری، پیشنهاد های بسیاری از هالیوود به تارانتینو می شود که هیچ کدام را قبول نمی کند و به آمستردام می رود تا بر اساس فیلمنامه ی خودشداستان های عامه پسند(Pulp Fiction،۱۹۹۴) را بسازد . پس از داستان های عامه پسند اپیزود چهارم (اپیزود، مردی از هالیوود) فیلم چهار اتاق(Four Rooms) را می نویسد که به همراه آلیسون اندرسن ، الکساندر راکوئل و رابرت رودریگز آن را کارگردانی می کند، این فیلم با واکنش سرد منتقدان روبه رو می شود . پس از این فیلمنامه ی از گرگ و میش تا سحر (From Dusk Till Dawn،۱۹۹۶) را برای رابرت رودریگز می نویسد که نوع متفاوت این فیلمنامه، واکنش متفاوت تری از منتقدان را در بر می گیرد، پس از این در ۱۹۷۷ جکی براون(Jackie Brown) را می سازد که اقتباسی است از داستان (Rum ـ Punch) نوشته ی المور لئوناردو، بعد از این پروژه ، تصمیم به نوشتن و ساختن فیلم لعنتی های بی آبرو( InglouriousBasterds) می گیرد که منصرف می شود(۱۹۹۷) و تصمیم می گیرد آن را پس از ساختن فیلم بیل را بکش(killBill: Vol. 1) بسازد؛ فیلمنامه ای که در دو جلد به صورت ادامه دار ساخته شد، وی پس از بیل را بکش در سال (۲۰۰۹) فیلم ” لعنتی های بی آبرو”را می سازد که پر فروش ترین فیلم او در دنیا و ایالات متحدّه ی آمریکا بوده است؛ فیلمی که در ایران با عناوین گوناگونی، همچون :حرام زاده های لعنتی، حرامزاده های بی آبرو و حرامزاده های بی شرف نیز ترجمه شده است. در این میان تارنتینو پروژه های گوناگون دیگری نیز داشته است؛ به عنوان مثال آثاری که برای تلویزیون ساخته که برای آن که از طولانی شدن مطلب جلوگیری نماییم، از ذکر آنها صرف نظر نموده و در پایان در فیلم شناسی تارانتینو به اختصار آنها را توضیح می دهیم. به هر روی مشکل اساسی ای که فیلم های تارانتینو در فاصله ی بین فیلم های “جکی بروان” تا ” لعنتی های بی آبرو” داشته است، به قول افشین ابراهیمی این بوده که هیچ کدامشان تارانتینو وار نبودند؛ در حالی که در همان دوره که مثلا تارانتینو فیلم های : ضد مرگ ( ۲۰۰۷،Death Proof ) ویا شهر گناه ( Sin City، ۲۰۰۵ )را می ساخت ؛ کارگردان هایی، همچون گای ریچی(Guy Ritchie) و یا رانی یو(Ronny Yu) با ساختن فیلم هایی به ترتیب، مانند: قاپ زنی( ۲۰۰۰ Snatch) و پنجاه و یکمین ایالت(The 51st State، ۲۰۰۱)، داشتند فیلم های تارانتینو واری می ساختند که خود تارانتینو از ساختن چنین آثاری بی بهره بود. این موضوع بیشتر به خاطر این بود که تارانتینو دورانی را حدود دوازده سال صرف مقابله و لجبازی با منتقدانی کرد که بیشتر او را فیلمنامه نویس می دانستند ، وی به سبب آن که به این گروه اثبات کند که در کارگردانی نیز مهارت های خاص خود را دارد ، نوشتن فیلمنامه ی خوب را کنار گذاشت و بیشتر به نوشتن صحنه هایی پرداخت که اجرای دشواری داشتند تا بتواند در این صحنه ها توان کارگردانی اش را به اثبات برساند ؛ با این حال وی چند سال پیش از ساخت لعنتی های بی آبرو ، هنوز اعتبار خود را حفظ کرده بود و حتّی ساختن چند فیلم بد نیز نتوانست موقعیّت او را از دچار بحران کند ، امّا در همین دوران دوازده ساله بود که بسیاری از علاقه مندانش ـ کم کم ـ از او قطع امید می کردند ؛ چراکه می دیدند که در یک دهه، هیچ اثری از نبوغ جاری در سگ های انباری ، قصّه های عامه پسند و جکی براون در فیلم های کوئنتین تارانتینو دیده نمی شد؛تا این که بالاخره لعنتی های بی آبرو باعث شد بار دیگر صفت تارانتینو وار به فیلمی داده شود که توسّط خود او ساخته شده بود ، فیلمی که از اعماق رویکردهای پساتجددگرایانه ی وی ریشه می گیرد و همزمان حسّ لذت و حیرت را به مخاطب متبادر می کند . لعنتی های بی آبرو را می توان همه ی آن چیزی دانست که پسا مدرنیسم مایل است در سینما ایجاد نماید: روایتی اپیزودیک ، شخصیّت هایی چند بعدی ، زمانی سرگردان ، توازنی بی مرکز ، ساختاری نا متمرکز ، ذهنیتی سیال ، اندیشه ای مشکوک ، احساس هایی آنی و تجریدی و خود ارجایی و فرهنگ مردمی از سوی دیگر دیالوگ های به یاد ماندنی و موسیقی ای تأثیر گذار و به دقّت انتخاب شده ؛ به طور کلی اگر قرار باشد آخرین کار تارانتینو را بین هفت فیلمی که تاکنون ساخته است ، مورد سنجش قرار دهیم، بدون تردید این لعنتی های بی آبرو است که همگام با داستان های عامّه پسند به پیش می تازد و نام فیلم برتر را نصیب خود می کند .
آخرین ساخته ی تارانتینو در پنج اپیزود ارائه شده است، اول : روزی روزگاری در فرانسه ی اشغالی ، دوم: لعنتی های بی آبرو ، سوم: شب آلمانی ، چهارم: فیلمسازی و بالاخره، پنجم: انتقام. فیلم را می توان نوعی وسترن اسپاگتی دانست که به موازات اکشن و خشونتی که با عرصه ی کلاسیک خیلی فرق دارد ،همراه است با خشونت هایی شدید در فضاهایی کمیک و متفاوت.
داستان فیلم از این قرار است که در بهار سال ۱۹۴۱ کلنل هانس لاندا (کریستوفر والس) یکی از افسران ارتش اس اس ، وارد یک خانه ی روستایی در فرانسه می شود و با هوشمندی عجیبی در بازجویی ، خانواده ی یهودی ای را که زیر چوب های کف خانه مخفی شده بودند، قتل عام می کند، ولی اجازه می دهد دختر خانواده شوشانا(ملانی رولنت) فرار کند . در بهار سال ۱۹۴۴ ، ستوان آلدو راین(برد پیت) آمریکایی که دارای لهجه ی تگزاسی غلیظی می باشد که علاقه ی معروف تارانتینو به لهجه های خیابانی آمریکایی را نشان می دهد ، هشت یهودی آمریکایی تبار را گرد هم می آورد تا با تشکیل گروهی به نام” گردونه ی وحشت “به عمق نازی ها نفوذ کند و رعب و وحشت در دل آنها بیاندازد، با این پیمان که هر کدام از این هشت نفر موظّف به کشتن فجیع و کندن پوست سر صد نازی هستند ، نهایتا نقشه ی آنها با درخواست شوشانا ، برای بر آتش کشیدن سینمای خود که میزبان هیتلر است ، همسو می شود و در سکانسی که بیشتر می توان آن را کمدی ای پسامدرن نامید، هیتلر و سایر فرماندهان به دست دو تن از لعنتی ها به گلوله بسته می شوند و سینما به آتش کشیده می شود ، آلدو راین و دو همراه او به دست لاندا دستگیر می شوند و او متوجّه نقشه ی آنها می شود. او با قول هایی که به لاندا می دهند، وی آنها را آزاد می کند، ولی راین و همراهانش، یاران لاندا را می کشند و روی پیشانی خود لاندا نیز نشان اس اس را با چاقو حک می کنند و فیلم به پایان می رسد.
یکی از مسائلی که در لعنتی های بی آبرو قابل تأمّل است ، این موضوع است که فیلم به رغم نماهای بسیار بلندی که دارد ، خسته کننده نیست ؛به عنوان مثال در سکانس آغازین که بسیار کوبنده شروع می شود و روندی طولانی دارد؛ با بازی بازجو و متّهم که در مقابل روندی حرفه ای و چشم گیر را دارد ، باعث می شود که نمای بلند سکانس به چشم نیاید و خسته کننده نشود . از سوی دیگر فیلم، مشابه فیلم های مهمّ تارانتینو با محوریّت انتقام و خشونت ساخته شده است. در این فیلم آمریکایی ها و آلمانی ها در نهایت سبعیّت و بی رحمی به نمایش در آمده اند ، سکانس مربوط به کشتارهای نازی ها و سکانس آغازین فیلم نمونه هایی از این موضوع هستند ؛ همانگونه که گفته شد فیلم به وسترن اسپاگتی نزدیک است، البتّه با زبان وسبک خاصّ تارانتینویی ، امّا در لعنتی های بی آبرو، نه تنها زن ها به اندازه ی فیلم های وسترن در حاشیه نیستند، بلکه دو نقش مهم نیز برای آنها در نظر گرفته شده است ؛ با این حال این نقش ها در جریان فیلم ، ناکام می مانند؛ چراکه نقش توسّط مردهایی که در مقابل آن قرار دارند، کشته می شود . یهودی های فیلم، وحشی تر از نازی ها نشان داده می شوند و همین باعث شده است که از جانب یهودی ها مورد انتقاد قرار بگیرد؛ چراکه مانندبیشتر فیلم هایی که در محور جنگ جهانی دوم ساخته شده است، طرفداری یک جانبه از یهودی ها نمی کند ، وحشی تر نشان دادن یهودی ها را می توان در صحنه هایی، همچون: متلاشی کردن جمجمه سر با چوب بیسبال ، کندن پوست سر کشته شدگان ، حک کردن آرم اس اس روی سرآخرین بازمانده ی گروه قتل عام شده، قتل عام نازی ها در سکانس سینما، کشتن حیله گرانه ی درجه داری که تازه پدر شده است و… پیگیری نمود . از سویی دیگر تارانتینو اشاره ی مستقیم به عبارت (موش کثیف) دارد ، عبارتی که توسّط نازی ها درباره ی یهودیان به کار برده می شد ، این اشاره با سکانس نخستین فیلم که شوشانا و خانواده اش در زیر تخته های کف خانه ای پناه گرفته اند که موش ها آنجا لانه می کنند و از طرف دیگر برخورد خشن و کوبنده ی لاندا و قتل عام آنها آن گونه که انگار در حال کشتن موش ها است ، نوعی آدم کشی همراه با تحقیر را متبادر می نماید . مورد دیگری که در لعنتی های بی آبرو قابل تأمّل است ، نوع برخورد سینمایی تارانتینو با درون مایه ی فیلم است؛ فیلمی که درباره ی نازی هااست ، درباره ی افسران خشن ارتش اس اس است ، درباره ی هیتلر است ، درباره ی جریانات جنگ جهانی است ، امّا انگار به صورتی عمیق درباره ی هیچ کدام از اینها نیست ، از سویی کمدی کشتن هیتلر در سینما و از سویی نبودن هیچ صحنه ی وسیع جنگ که آلت هایی همچون تانک و … در آن باشد ، گویی فیلم را از آنچه که مخاطب درباره اش فکر می کند، دور می سازد . تارانتینو در یکی از مصاحبه هایش در این باره می گوید : من خود را از هر آنچه در فیلم های جنگی برایم جالب نیست، رها کرده ام .
به هر حال لعنتی های بی آبرو را می توان بلوغ کوئنتین جروم تارانتینوی فیلمنامه نویس و کارگردان دانست ، کسی که خلاّق ، نبوغ آمیز و متفاوت است، امّا این متفاوت بودن را متظاهرانه بیان نمی کند. سینمای تارانتینو نقطه ی تقاطع دو خطّ سینمایی است :یکی فیلم نوآر کلاسیک و دیگری فیلم جریان ساز داستانی و عامه پسند و بیشتر به سبب همین دومین مسیر است که تارانتینو را تریبون سینمای پسامدرن می دانند ، سینمایی که یاد مجلّه های عامه پسند دهه ی پنجاه و شصت آمریکا را زنده می کند ، دهه ای که جنبش تازه و متفاوتی که امروز” پست مدرن ” می نامیم، با سرمشق از همان عامه پسندی خطوط مرزی میان هنر والا و هنر مردمی را شکست تا امروز تارانتینویی را به وجود بیاورد که از آموختن آکادمیک سینما سر باز می زند و در جواب این پرسش که آیا به آکادمی سینمایی رفته است یا نه می گوید : من به خود سینما رفته ام ، و اشاره می کند به سال هایی که در مغازه ی کرایه ی فیلم کار می کرده است . در پایان با اشاره ای به فیلم شناسی وی به دیگر کارهای تارانتینو که در این یادداشت، نامی از آنها نبود اشاره می نماییم:
به عنوان کارگردان: تولد بهترین دوستم (۱۹۸۷) (هیچ وقت تکمیل نشد)| سگهای انباری ۱۹۹۲| داستان عامهپسند (۱۹۹۴)| چهار اتاق (۱۹۹۵) (بخش مردی از هالیوود)| اورژانس (۱۹۹۵) (برنامه تلویزیونی) | جکی براون (۱۹۹۷) | بیل را بکش (۲۰۰۳) | زندگی جیمی کیمل (۲۰۰۴)۰(برنامه تلویزیونی) | بیل را بکش ۲ (۲۰۰۴) | شهر گناه (۲۰۰۵) (کارگردان مهمان)| ضد مرگ (۲۰۰۷) | لعنتی های بی آبرو (۲۰۰۹).
به عنوان نویسنده: سگهای انباری(۱۹۹۲)| داستان عامهپسند (۱۹۹۴)| از گرگ و میش تا سحر (۱۹۹۷)| بیل را بکش (۲۰۰۳), (۲۰۰۴)| رمانس واقعی (۱۹۹۵)| قاتلین بالفطره(۱۹۹۴)| لعنتی های بی آبرو (۲۰۰۹).
به عنوان تهیه کننده : هاستل (۲۰۰۶)| قهرمان (۲۰۰۶)| کشتن زو| از گرگ و میش تا سحر (۱۹۹۷).
به عنوان بازیگر : سگهای انباری(۱۹۹۲)| داستان عامهپسند (۱۹۹۴)| شکست ناپذیر (۲۰۰۷)| از گرگ و میش تا سحر (۱۹۹۶)| دختر شماره شش(۱۹۹۶)| دسپرادو(۱۹۹۵)| ضد مرگ (۲۰۰۷).
دسته: