۱ ـ ترانهی آخرین دیدار
قلبم چایید و کرخ شد
امّا پاهایم سبک بودند.
دستکش دست چپم را کشیدم
بر دست راستم.
به نظر پلّههای بسیاری بودند.
میدانستم ـ فقط سه پلّه بودند.
خزان به نجوایی از میان درختان افرا
تمنّا میکرد: «همراهم بمیر!»
من فریب خوردهام از آن ناخوشایندی،
دگرگون شده با سرنوشتی دروغین.»
پاسخ دادم: «جانم، جانم!
من نیز: با تو خواهم مرد.»
این است ترانهی آخرین دیدار.
خانهی تاریک را نگاهی کردم.
فقط در اتاقخوابی شمع ها میسوختند
با شعلهای زرد و بیخیال.
Song of the Last Meeting
My heart was chilled and numb
but my feet were light
I fumbled the glove for my left hand
onto my right
It seemed there were many steps
I knew – there were only three
Autumn, whispering in the maples
!kept urging: ‘Die with me
I’m cheated by joylessness
changed by a destiny untrue
!I answered: ‘My dear, my dear
I too: I’ll die with you
The song of the last meeting
I see that dark house again
Only bedroom candles burning
the yellow, indifferent, flame
۲ ـ او سه چیز را بسیار دوست داشت
او سه چیز را بسیار دوست داشت :
طاووس های سفید، نیایش شامگاهی
و نقشههای عتیقهی آمریکا.
بیزار بود از زاری بچّهها
و مربّای تمشک با چای
و پرخاشجویی زنانه.
ومن همسر او بودم …
” : He loved three things ، alive “
:He loved three things, alive
white peacocks, songs at eve
and antique maps of America
Hated when children cried
and raspberry jam with tea
and feminine hysteria
…and he had married me
دسته: