برای عزیزان درگذشته در حادثه سقوط هواپیمای ارومیه و استاد گرامی دکتر رضا مرادی که آخرین جلسه ی درسش ناتمام ماند.
_________________________
در این برودت بی تردید
که مرگ مرا پس می زند
تا تاول های انگشتانم را
به خاک پس دهم
در این هیاهوی پر کابوس
که مرگ آمده و مانده و نمی رود
تو بر نمی گردی
تو نمی بینی
چشم هایی که قاب تابوت را پوشانده اند
دیگر مرا با دنیا پیوند نخواهند داد
صبور باش
بال های خونین و شکسته ی شب
در آشیانه ی سیمرغ به خاکستر نشسته است
و برف همچنان می بارد
و برف رد پای مانده بر جاده ی بی بازگشت را
در خود نهان کرده است
نفس هایت را یک به یک بشمار
و
هیس
آرامتر
نمی بینی ؟
مرگ در آسمان ها پرسه می زند
و در کمین بال های شکسته
نشسته است
و اگر می دانستی
چنگال های شوم هراس انگیزش
چگونه بی هیچ اندوهی
پرواز هفتاد و شش پرنده ی مهاجر را
زخمی خواهد کرد و بی فردا
…
امّا تو بی شک
اینگونه که بال گشوده ای بی پروا
نمی دانی
که چه آسان می توانی
هفتاد و هفتمینش باشی
و
فقط اگر می دانستی …
دسته: