سه داستانک از فاطمه محسن زاده |
|
۱ ـ شادی
گفته بودند جهنم انتظارش را می کشد .نرم نرمک دستش را به اسلحه کشید . چند قدم به عقب رفت وبه دیوار تکیه داد. انگشتش را روی ماشه گذاشت و آن را روی پیشانی اش گرفت. روحش را دید که دارد در زمین فرو می رود. اشک روی گونه هایش لغزید و در چاله ی کوچک گوشه ی لبش جمع شد.
« شادی » به اتاقش دوید:”مامانی، مگه نگفتی تفنگ اسباب بازی پسرا هست؟!!”
۲ ـ نانسی
دخترک همسایه دست و پا شکسته ، ترانه ای را به عربی می خواند و می رقصد و از من می پرسد : ” نانسی رو می شناسید؟ ما خونوادگی عاشقشیم! ” او سال دیگر دوره ی ابتدایی را تمام می کند . لبخند می زنم . تا می آیم حرفی بزنم ، شادی ام سریع به اتاقش می دود و در حالی که یک دست عروسکش را در دست گرفته ، بر می گردد ونفس زنان می گوید : « نانسی اسم عروسق منه … هر شب تو بخل من می خوابه ! من خیلی ی ی ی دوسش دارم !»
۳ ـ زخم
“مرد” به سختی پوست قلب “سروبانو “راکند تا نام خودش را برآن حک کند . کارش که تمام شد ، چاقویش را برداشت وسراغ جنگلی دیگر رفت .
دسته: داستان | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
حامد داراب گفته:
مطالعه شدید
زخم را دوست داشتم
و شادی قابل تامل بود
حميد رضا اميري گفته:
ادبیات داستانی را نمی دانم
اما
می فهمم :
هر سه زیباست
و در ذهن خواننده، مانا
هاجر زمانی گفته:
زخم فوق العاده زیباست.