مقدّمه:
سیّد رضا محمّدی از جمله چهرههایی است که می توان نام او را در کنار محمّد سعید میرزایی ، محمّد حسن صادقیپناه و… از تأثیرگذارترین شاعران جنبشی دانست که در غزل و در دهه ی هفتاد در ایران روی داده است. آنچه می خوانید گفتگویی است با وی که چند روزی را در شهریور ماه از لندن، برای دیدار از خانواده پدری اش به ایران آمده بود. سیّدرضا محمّدی در دانشگاه لندن دانشجوی دکترای فلسفه غرب است و فارغ از جار و جنجالهای مرسوم باندبازانه به شعر نوشتن پرداخته است و به حق میتوان وی را از اصیلترین چهرههای غزلی دانست که تولّد دوباره ی خویش را در دهه ی هفتاد جشن گرفت.
____________________________
آقای محمّدی جریانی که در دهه ی هفتاد، در غزل فارسی روی داد ، دارای چه ابعادی بود و ریشه های آن را باید در کجا جستجوکرد؟ به عنوان یکی از افرادی که در رأس این حرکت قرار داشتید، لطفا در این باره برای ما صحبت کنید.
ـ دهه ی هفتاد دهه ی خاصّی در ادبیّات ایران بود. دههای که بعد از سالهای انقلاب و شعر متعهّد، پیشنهات جدیدی را ارائه داد . این پیشنهادات نهتنها در عرصه ی شعر، بلکه در داستان فارسی نیز نمود پیدا کرد. این اتفاقات مطمئنا به هم مربوط بودند، زیرا به همین موازات نوع سینمای ایران در این دهه و همین طور رمان بسیار متفاوت از قبل شد. همین طور اگر بررسی کنیم جریان تازهای را حتّی در عرصه ی تئاتر میبینیم و تئاتر دیگر از ویژگی اساسی اش که نوعی از موزونیت بود ، به شکل تئاتر صدا، صوت، حرکت در آمد. فوران این رویکرد مدرن در عرصه ی هنر کشور ایران ،در ادبیّات به شدّت بازخورد پیدا کرد. یک عدّه این تجربیّات را در شعر سپید پیاده کردند ، مثل رضا براهنی، حافظ موسوی ،علی باباچاهی و … این دسته شاعران پیشنهاد دادند که در شعر از باقی هنرها نیز استفاده شود،مثلا تحت تأثیر تفکّرات چهرهای، مثل برشت که اعتقاد داشت نباید همه چیز گفته شود و باید جایی برای سپید خوانی را در نظر گرفت. جایی که در آن مخاطب درباره ی متن پیش رو به تصمیمگیری و تأویل میپردازد. یا شگردهایی که از نقّاشی وارد دیگر هنرها شد. شعر دهه ی هفتاد به این خاطر متفاوت بود که فقط از پتانسیلهای شاعرانه استفاده نمی کرد، بلکه شعر این دهه محصول مشترک شعر و هنرهای دیگر ایران و جهان بود. در این دهه شاعران دیگری نیز بودند که غزل میگفتند. مثلا خانم بهبهانی تقریبا کارهای جدیدی را در عرصه غزل انجام داد ،برای نمونه آن غزل: شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد/ خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد و الی آخر… این شعر در وهله ی اول به این خاطر متفاوت بود که شعری روایی بود، البتّه ما شعر روایی قبلا در شعر فارسی داشتیم، مثلا آن شعر حافظ: دوش میآمد و رخساره برافروخته بود … امّا شعر روایی دهه ی هفتاد تفاوتهایی داشت که اولین آن بر میگردد به حضور اِلمانهای زندگی مدرن در آن و در همین راستا روایت هم روایتی بود که نماینده ی روزگار ما بود و بالاخره روایتی را بدون انقطاع از زندگی که میتوان آن را برشی شاعرانه از زندگی نامید، ارائه میداد . شعر سیمین بهبهانی در این دهه نقش فراوانی داشت. جالب اینکه اکثر آنهایی که منکر شعر کلاسیک بودند، منکر شعر خانم بهبهانی نشدند و همیشه شعر وی جلوه ی متفاوت و خاصّ خودش را داشته است. این بدان دلیل است که ایشان به شعر کلاسیک فرمتی تازه و جدید داد. پشت سر خانم بهبهانی ، چهرههای دیگری بودند که پتانسیلهای جدیدی را کشف کردند. شاعری مثل حسینمنزوی که تبدیل شدن وی به عنوان یک بت در شعر معاصر به همین دهه ی هفتاد باز میگردد،زیرا در این دهه مردم ما از شعر حماسی و متعهّد دلزده شده بودند و محتاج یک فضای عاشقانه بودند. به این معنی شعر منزوی که در قبل از انقلاب شروع شده بود، بعد از بیست سال دوباره رونق گرفت و در همین راستا شعر آقای بهمنی نیز که فضای تازهای داشت مطرح شد .شعر حسین منزوی شعری کلاسیک، امّا ظریف، پرشور و عاشقانه بود. حسین منزوی در واقع اثبات کرد که شعر کلاسیک نیز دارای تواناییهای خاصّی است که میتواند با قدرت به حرکت و حضور خود را نشان داد. آقای بهمنی با وارد کردن زبان مردم کوچه و بازار وجوه تازهای به غزل افزود، مثلا: با همه بی سر و سامانیم/ باز به دنبال پریشانیم.ماهی برگشته ز دریا شدم /تا تو بگیری و بمیرانیم..اینکه صحبتهای روزمره ما وارد شعر کلاسیک کرد. جالب است که بهمنی اولین کتابش را در سال ۵۴ چاپ کرد، امّا به خاطر آن اصلا مشهور نشد. همین کتاب دوباره بعد بیست و چند سال چاپ شد و این دفعه خیلی از آن استقبال بهعمل آمدکه اولین شعر آن مجموعه این است: باز این طفل گریزان دبستان غزل/ بازگشته است غریبانه به دامان غزل. چتر نیماست به سر دارد و می بالد لیک و… در واقع بهمنی با اینکار میخواهد بگوید نوعی غزل نیمایی گفته است. منزوی با این رویکرد بهمنی مخالف بود، زیرا اعتقاد داشت نیما قوانینی دارد که به همین راحتی نمیتوان داعیه دار حضور آن در غزل شد،البتّه این مخالفت منزوی قابل احترام است، چون خود نیز شعر نیمایی میگفت و اتّفاقا قدرتمند هم مینوشت، مثل اخوان که در شعر نیمایی یک وجه داشت و در غزل بسیار کلاسیک شعر مینوشت. به هر حال او اعتقاد داشت قالب کلاسیک باید مختصّات خود را از جمله حال و هوا و همه ی اِلمانهاش نیز کلاسیک باشند و شعر کلاسیک و مختصّات خود را حفظ کند، ولی بهمنی اعتقاد داشت باید رویکردهای نیمایی را وارد غزل کرد و از این پیشنهادات بهره برد. در دهه ی هفتاد جوانانی آمدند که به پیروی از چهرههای که صحبت شد این شگردها را اخذ کردند و در اشعارشان به کار بردند و همین طور هنرهای دیگر را نیز وارد شعر کردند. آنها هیچ وقت فکر نمیکردند اینچنین مورد استقبال قرار بگیرند،البتّه این اتّفاق در قالبهای دیگر؛ از جمله مثنوی و رباعی هم صورت گرفت که قالب غزل از همه مشهورتر شد؛ برای نمونه آقای بیژن ارژن در کرمانشاه رباعیهای نوشت که آنها نیز به شدّت مورد استقبال قرار گرفتند، امّا به هر حال مختصّات ویژه ی غزل باعث شد که این اتّفاق در غزل بیشتر مورد توجّه قرار بگیرد. مرکز این اتّفاق در کرج بود که بهصورت یک جریان در آمد و هسته ی اول این اتّفاق را چهرههای ایجاد کردند که اصالتا کرجی نبودند و از جاهای دیگر به آنجا آمده بودند. کرج دارای ویژگیهایی بود که در معرّفی این جریان به کلّ کشور بسیار مؤثّر بود. اول این که کرج تهران نبود و فضایی که در تهران مسلّط بود، نمیتوانست بر فضای ادبی کرج تأثیر بگذارد و هم این که چون از پایتخت دور نبود، قابلیّتهای یک شهر مرکزی را در خود داشت؛ کما اینکه اگر این اتّفاق در هر شهر دیگری رخ میداد؛ به هیچوجه تا به این حد مشهور نمیشد. تنها در کرج بود که به علّت حضور دانشجویان مناطق مختلف کشور و مراجعه ی آنها ،میشد آوازه ی این حرکت به همه جای کشور برسد و تبدیل به جریان شود؛مثلا غزل پست مدرن حرکتی بود که در ادامه ی همان حرکت قرار میگرفت ؛وگرنه چیز خاص و متفاوتی در خود نداشت. استفاده از ردیفهای متفاوت و این که چند مصرع به طور مثال در کنار هم یک جمله را میساختند ؛ از ویژگیهای دیگر این جریان محسوب میشود،امّا در همین جریان از فخامت زبان فارسی در این شعرها نیز به شدّت کاسته شد . آنها شعر میگفتند، ولی اینطور در ذهن داشتند که چرا به جای این که شاعر برود شعر حافط را بخواند یا شعر کلاسیک را بخواند، چرا نرود شعر مدرن یا شعر ترجمه نخواهند. در همین راستا آفت بعدی این بود که چون در این دهه، شعر همه جای دنیا در ایران ترجمه میشد که این جریان مربوط به نقاط مختلف جهان بودند: یکی برای فرانسه بود، یکی برای آمریکاو … اینها در ایران همه به موازات هم ترجمه شدند؛ در حالی که این جریانات به هیچ وجه به هم ربطی نداشتند،مثلا نوعی جریان شعری در فرانسه بود که میگفت ما از زندگی مدرن و پیچ و خم های آن خسته شدیم و میخواهیم به گذشته برگردیم.؛در حالیکه مانیفست جریانآمریکایی این بود ما به دنبال مدرنیسم عالی تری هستیم. در واقع این ترجمهها به اعتقاد من آفت بار بودند برای همه شعر دهه ی هفتاد ایران و اصل شعر فارسی. شعرها ترجمه میشد، ولی خبری از مانیفستهای آن نبود و اگر مانیفستی هم بود، آنقدر کلّی مطرح میشد که اطّلاع از جزئیّات آن به هبچ وجه امکان پذیر نبود. این نوعی مد زدگی بود که اتّفاقا از هیچ مد خاصّی نیز پیروی نمیکرد، مثلا شما در فلان انجمن این صحبت را میکنید که میخواهید از فلان مانیفست یا جریان فرانسوی پیروی کنید که به هر حال این جریان مشخّصات و ویژگی های خاصّ خودش را دارد، امّا ما حتّی از این رویکرد هم از غافل بودیم و در نقد ادبی ما هم نقل قولهایی زیادی وجود داشت که مشخّص نبود از چه جایگاه ادبی یا تحت تأثیر کدام جریان ادبی مطرح میشود. این افتی بود که اتّفاق افتاد و من محصول آنرا شعر دلچسبی نمیبینیم،امّابرعکس شعر منزوی هنوز دلچسب است و با آنکه مثلا چهل سال پیش نوشته شده است ، هنوز تازگی خود را دارد و حتّی خود بهمنی نیز در غزلهایش شمّهای از ادب فارسی را حفظ کرده است. برخی از این شاعران هیچ مایه ای از ادب فارسی را در خود ندارند. گاهی خیلی از مشکلات را ناشی از دستور ندانی آنها میتوان قلمداد کرد،مثلامرحوم نیما نیز هم میآید دستور را میشکند و میگوید مثلا من جای صفت و موصوف را عوض میکنم یا جای مضاف و مضاف الیه را عوض می کنم، امّا اتّفاقاتی که در کارهایی بعضی از این شاعران میافتد، مشخّص است که از روی دانستن نحو فارسی نیست و علنا اشتباه کرده است. خب مشخّص است این آدم کتاب نخوانده؛ و گرنه این اشتباه را نمیکردو خیلی از این اشتباهات و غلطها، غلطهای رایج شدند. و در نتیجه ما با زبان بسیار شلختهای در بعضی از این اشعار روبرو هستیم. شعری که به راحتی میشود جای مصرعها و حتی قافیههایش را با هم عوض کرد که البتّه در پشت سر این شعرها نمیتوان منطق خاصّی برای رسیدن به هدفی خاص پیدا کرد و این از ضعف شاعر ناشی میشود. در واقع هر حرکت جدید هنری همتایان خود را در عرصههای دیگر هنری نیز به همراه خواهد داشت، مثلا احمد رضا احمدی که شعر موج نو را مینویسد؛ همتایی به نام کیمیایی در سینمای ایران دارد و می گوید کیمیایی نوع سینمایی طرز تفکّر من است یا آیدین آغداشلو اجرای این طرز تفکّر در نقاشی است. این نشان میدهد که این حرکت دارای اصول خاصّی است و از یک نوع گفتمان فکری نشأت گرفته اند و این بدان دلیل است که شعر بخشی از هنر است و هنر نیز بخشی از تفکّر. این خیلی مهم است شاعری احساس کند نباید فلسفه بخواند یا کتاب نخواند و بخواهد دارای یک طرز تفکّر و اندیشه و شعر خاصّی باشد، وقتی که ما چند نفر باشیم که به نوع خاصّی از نقّاش فیلسوف یا هنرمند اعتقاد داشته باشیم ،خب !نتیجه ی ادبی ما مشخّص خواهد بود، ولی خیلی از اوقات ما تنها هستیم و هر روز، نوع خاصّی از شعر را می خوانیم و همدیگر را تحمّل میکنیم.
آقای محمّدی به اعتقاد من آن چیزی که شما را از چهره هایی، چون محمّد سعید میرزایی یا حسن صادقی پناه متمایز میکند ؛برخورد مشخّص زبانی با غزل است، یعنی چینش خاصّ کلمات در شعر شما که شاید بشود آن را ترجمان بومی شده ی دیدگاه حسین منزوی در زبان زادگاه شما(افغانستان) دانست،امّا سؤالی اینجا مطرح است که در غزل دهه ی هفتاد که با اسامی غزل فرم، غزل روایی و… از آن یاد شد، با تغییر فرم یا پیشنهادات این چنینی روبرو هستیم، مثلا چیزی به نام ” مدرج خوانی” استفاده میشود، امّا این برخورد، آن قدر تکرار میشود که شکلی ناخوشایند می یابدیا اتّفاق دیگری که در غزل انجام می شود، همین استفاده از ردیف هایی که به صرف نوآوری در کار گنجانده می شوند، مثلا استفاده بیش ازحد از قافیه هایی که به حروف بلند ختم می شوند یا حتّی استفاده از یک سری از واژه ها در شعر و تکرار آن در شعرهای دیگر و یا تکرار یک چینش خاص. در همین راستاست که خیلی ها به این اعتقاد می رسند که شعری که مثلا با نام سعید میرزایی شناخته می شود ،به طور کامل از مختصّات غزل تهی می شود، مثلا اگر غزل چرخ گوشت را به عنوان بر آیند شعر محمّد سعید میرزایی در آن برهه مد نظر بگیریم؛سؤال اساسی این است که این اتّفاقات برآیند چه چیزی یا چه رویکردی بود و مجلّه ی سروش جوان در این میان چه نقشی داشت ؟
ــ باید بگویم من سر دبیر بخش فرهنگی مجلّه ی سروش جوان بودم و سروش جوان هم مجلّه ای نبود که فقط در حوزه ی شعر به فعّالیّت متفاوت بپردازد، مثلا ما بخشی به نام اندیشه داشتیم که از بزرگ ترین اندیشمندان دنیا در آن ترجمه و مقاله داشتیم یا در بخش سینما سینما که به طور دسته جمعی فیلم کارگردانان مختلف؛ از جمله ژان لاک گدار را در آن چاپ میکردیم. بههرحال سعی میکردیم این مجلّه فضای خاصّی داشته باشد و این فضا را رعایت کند، مثلا یکی از اجزای این مجلّه آقای فردوسی پور بود که در بخش ورزش هم ما به علّت حضور ایشان صفحه متفاوتی داشتیم. این همبستگی دیدگاه در بین همه ما وجود داشت ،مثلا من و محمّد سعید هفتهای یک شب ناصر خسرو می خواندیم.مثلا هفته ای یک روز با هم فیلم میدیدیم که همین جلسات فیلم بینی ما را از لحاظ دیدگاه خیلی به هم نزدیک میکرد و فعّالیّتهای دیگر. بههر حال می خواهم بگوییم این شعری که درباره اش حرف می زنیم ، ریشه در همین فعّالیّت ها و رویکردها داشت .
من شعری را دوست دارم که جایی هم برای مخاطب در نظر گرفته باشد؛ در حالی که خیلی از این غزل ها جایی برای درنگ در خود نداردو این ساخته شدن انگار به نوعی بر شعر چنبره می زند ،مثلا شعر اتوبوس محمّد سعید میرزایی در چند دقیقه به من نتیجه ای خطّی می دهد. من فکر می کنم در همین راستا وقتی صحبت از امکانات شعر حرف می زنیم؛ این امکانات باید در وهله ی اول در خدمت شعر باشد، ولی اگر بخواهد بر شعر غلبه کند، آیا این امکانات ضربه زننده نیست.
ـ بله! قبول دارم، مثلا کسی مثل احمد رضا احمدی وقتی به کارنامه شعری اش نگاه می کنی، می بینی شعر جزیی از زندگی این آدم بوده است یا مثلا وقتی به هنرمندی به نام ونگوک بر می خوریم، می بینیم نقّاشی همه ی زندگی اوست و فقط حرفه ی او نیست. ونگوک که گوشش را می برد، نشان دهنده ی این است که هنر در جان این آدم رسوخ پیدا کرده است که قسمتی از بدن خود را در راهش می برد و گوشش را تبدیل به سوژه ی هنری میکند و نقّاشی هم که او میکشد، جزیی از روح ونگوک خواهد بود و این رفتار به شدّت با معنی و ماندگار خواهد بود. در شعر هم همین قصّه صادق است. حسین منزوی با شعرش زندگی میکرد و اصلا در برخوردهایش تشریفات خاصّی نداشت، چون اساسا شعر برای این به وجود آمده است که همین تشریفات را بر هم بریزد. شعر فقط صنایع نیست که آنها را کنار هم بچینی. همهاش در جان شاعر است که وقتی تجربه کرد و مثلا فیلم دید و کتاب خواند، بتواند شاعر خوبی باشد.
دسته: