دو شعر از عبّاسعلی کریمی میبدی |
|
۱ ـ دست درجیب
بی خیال بهار
و درخت های کاج
این بار
از خیابان پاییزی به خانه بر می گردم
و کفش هایم را
بر برگ های خشکیده درختان آرزو می کوبم .
بی تو …
به پنجره هایی که در این کوچه است ….
به درک
به درک که انتهای این کوچه بن بست است
ودست هایت
در دست های دگریست .
فالگیر ها دروغ می گفتند
حالا
هر چقدر هم که دعا کنم
دست در جیب
دوباره
از این خیابان
به خانه باید بر گردم .
۲ ـ اعجاز رویش
دیروز
زیباتر از امروز
سنگینی می کند این هوا
روی ایوان چوبی خانه ی پدر بزرگ
باران
رودخانه های خشک
و روزهایی که هوا تلخ است .
چیزی به نظر نمی آید
خاطره ها دست خورده اند !
خمیازه می کشم
و خستگی امروز را
با یک استکان از خاطره های پدر بزرگ دور می کنم .
چوب های ستون های ایوان
هنوز
موسیقی اعجاز رویش را از یاد نبرده اند .
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|