چند شعر از سریا داوودی حموله |
|
۱ ـ پرسونا
تو می شوم
تصویرم را وارونه می بینم
نیمی تو
نیمی توووهای تو
من
تو
او با آینه ای بر می گردد
تو به شکل من در می آیی
من نمی خواهم
چیزی باشم
جزآنچه هست
باید برگردم
به سمتی که تو نیستی
عکس آمدنی
که ابتدا نداشت!
۲ ـ جمهوری۱
روزی کودکان
با جیب های پر از دموکراسی
از مدرسه بر می گردند
طای دسته دار جمهوری را تزریق می کنند
به چشم ما
ما که زیر پای بادها نشسته ایم
تا تقویم بسوزانیم.
۳ ـ جمهوری۲
جمهوری را سنجاق می کنم
به پیراهنت
حالا هر رنگ نام دیگری دارد
بیا جنوب را برداریم
در انتهای شب پنهان شویم
پیراهنم پراز حروف نام پرنده ای است
که سیاه سرفه گرفته ُ می خواهد
پرواز را در دیوار سیمانی پنهان کند.
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|