برگه‌ها

دسامبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 123456
78910111213
14151617181920
21222324252627
28293031  
 
No Image
خوش آمديد!
نگاهی به شعر نصرت رحمانی / مهرداد فلّاح پيوند ثابت

 

نصرت رحمانی را « نقّاش پلشتی ­های جامعه» ،۱ «شاعر شعرهای سیاه»،۲ «شاعر شعرهای کوچه ­ای و مردمی»۳… نامیده ­اند . این نام ­گذاری ­ها ، هر چند گوشه چشمی به واقعیت دارد ، بیشتر از آن که به شناخت کار خلاّقه­ ی هنرمند یاری رساند ، تقلیل دهنده و حتّی پوشاننده است . چیزی که به واقع در مورد هر نوع سیماچه (ماسک) به چشم می­ خورد ، برجسته ­سازی و بزرگ ­نماییِ غلوآمیزی است که به بهای نادیده انگاشتن یا فرو کاستن اجزای زنده و مهم دیگر به دست می­ آید . هم­چنین ، این نام­­ گذاری­ ها ، گاه بهانه­ ی خوبی به دست­مان می ­دهد تا از بررسی دقیق و با حوصله­ ی کار هنرمند ، شانه خالی کنیم ؛ هم­­چنان که در مورد نصرت رحمانی ، چنین کرده ­ایم .

اما رابطه ­ی منِ شاعر و شعرم ، با سه نسل فاصله ، با نصرت رحمانی و شعر او چه گونه است ؟ آیا در این جا هم نوعی «عقده­ ی ادیپی» عمل می­کند ؟ گمان نکنم . به چند دلیل : اول این که وقتی من و دیگر هم ­نسلانم ، سیاه مشق ­های­مان را می ­نوشتیم ، نه شعر رحمانی و نه خود شاعر ، هیچ ­یک ، حضور چشمگیری در «پیش­زمینه» نداشت ؛بنابراین تأثیر شعر او بر شعر ما ، یا به واسطه­ ی شعر شاعران مطرح­تری مثل شاملو، فروغ و حتی رویایی بوده و یا اساسا خیلی آشکار و مؤثر نبوده است . دیگر این که نصرت رحمانی ، دست کم در دو دهه ­ی گذشته ، هرگز نه در قلمرو نظری و نه در حوزه­ ی آفرینش ، حضوری در قد و قامت یک شاعر پیشنهاد دهنده و مدعی نداشته است . سومین دلیل این که به گواهی مصاحبه­ های اندک شماری که در سال­ های گذشته از او خوانده­ ایم ، متأسفانه ، شاعر ما به هر دلیل ، با تحولات عمیق و گسترده و گرایش ­های جدیدی که در زمینه ­های فرهنگی و زیباشناختی در سال ­های اخیر روی داده ، چندان آشنایی نداشته و به تبع آن ، جریان ­های شعری دهه­ ی هفتاد را آن طور که باید و شاید ، درک نکرده است .

در یک کلام ، حضور نصرت رحمانی ، در بیست سال گذشته ، حضوری حاشیه­ ای بود و شاید به همین دلیل ، حتی  شعرهای درخشان دوره­ ی دوم او نیز کم­تر توسط شاعرانِ این سال ­ها ، خوانده و بررسی شده است . همه ­ی این­ها سبب می ­شود وقتی امروز ( آن هم پس از غیبت فیزیکی شاعر ) ، از شعر و جایگاه نصرت رحمانی در شعر نو حرف می­ زنیم ، اسیر کج ­بینی­ های متأسّفانه رایج نشویم .

از عجایب روزگار ، این است که جز اشاره­ های جسته و گریخته و نقد و نظرهای کوتاهی که بعضی شاعران و منتقدان هم­ نسل رحمانی و یا یکی- دو نسل بعد نظیر براهنی ، به شعر او داشته ­اند ، هیچ نوشته و تحلیل جامعی در مورد کار این شاعر ، انجام نگرفته است . این اواخر البته ، علی باباچاهی در جلد اول «گزاره­  های منفرد» و شمس لنگرودی در «تاریخی تحلیلی شعر نو» ، بررسی مختصری درباره­ ی شعرهای او انجام داده­اند و نیز محمّدعلی سپانلو که در مقدمه­ ی «هزار و یک شعر» ، نصرت رحمانی را جزء « شاخه ­ی اصول­گرا » ی شعر نو قرارمی ­دهد. با توضیحی که سپانلو در مورد اصول­گرایان می­ دهد « ملاحظه ­ی نوآوری ­های دوره­ ی تجدد علیه سنت + ترکیب زبان روز با زبان ادب و به هم زدن هنجار­های مألوف+ کوشش در ترکیب اوزان+ الهام از ترجمه­ ی اشعار سمبولیک غربی…”۴ و تقسیم ­بندی باباچاهی که رحمانی را در «شاخه­ ی نوآفرین ­ها» می­ گنجاند و این توضیح را ضمیمه­ ی آن می ­کند که «نو آفرین را بر آن دسته اطلاق می ­کنم که با درک مراحل مترّقی شعر نیما ، از جسارت­ های شاعرانه و از ورود به عرصه ­های نامکشوف پرهیز نمی­ کنند ، اما غالبا حد جسارت خود را نگه می­ دارند» ،۵ تقریبا می  توان گفت که این دو ، رحمانی را شاعری صاحب سبک ، ولی نه چندان پیشرو می  دانند . هم­چنین محمد حقوقی در مقدمه­ ی «شعر نو از آغاز تا امروز»، او را جزء «شاعران نیمایی» می­ داند . با این توضیح : «آنان که نه تنها راه نیما را برگزیدند ، بلکه در توجیه و تفسیر کار نیما نیز کوشیدند و بعدها خود بر مبنای اصول شعر نیمایی هر یک به زبانی ویژه­ ی خود دست یافتند».۶

در مجموع می ­توان با این داوری ­ها هم­ رأی بود ؛ با این تذکر که تعدادی از شعرهای مرحله­ ی دوم این شاعر ، نشان می­ دهد که نصرت رحمانی ، امکان و استعداد بالقوه­ اش را داشت که از این فراتر برود و جزء شاعران راهگشا و پیشرو قرار گیرد .

از نصرت رحمانی ، مجموعه­ شعرها ی: « کوچ- ۱۳۳۲» ، « کویر- ۱۳۳۳» ، « ترمه- ۱۳۳۶» ، « میعاد در لجن- ۱۳۴۶» ، « حریق باد – ۱۳۴۹» ، « درو- ۱۳۴۹» ، « شمشیر معشوقه  ­ی قلم- ۱۳۶۷»، «پ یاله دور دگر زد – ۱۳۶۸» و نیز یک گزینه ­ی شعر و هم­چنین ، مجموعه ای از دفترها به نام « آوازی در فرجام- ۱۳۷۴» منتشر شده است . در قیاس با بعضی هم­ نسلانش ، نصرت رحمانی را می ­توان شاعری نه چندان پرکار دانست که ظاهرا به جز شعر ، به حیطه ­ی دیگری وارد نشده است ؛ از جمله این که او علاقه­ای به مباحث نظری و نقد شعر نشان نداده و در این زمینه ، اثری به جا نگذاشته است که گواه این علاقه باشد .

به نظر می ­رسد برای بررسی کارنامه­ ی شعری رحمانی ، ناچاریم کار او را به سه مرحله تقسیم کنیم . در مرحله­ ی اول که با سه دفتر نخست او مشخص می­شود ، با شعری روبه­ رو هستیم که بیشتر در پی بهره­ گیری از امکانات تازه ­ای است که نیما و یا یکی- دو شاعر دیگر مثل توللی پیشنهاد داده ­اند . قالب مسلط در این دوره ، قالب «چار پاره» است که رحمانی نیز در شعرهای مرحله­ ی اولش ، بیشتر از آن استفاده می­ کند . در این مرحله ، هنوز با شاعری صاحب سبک روبه­رو نیستیم . گو این که تغزل او ، علی  ­رغم اشتراک با فضای رمانتیک مسلط بر شعر آن دوره ، از عمق بیشتر و رایحه­ای تند برخوردار است که می ­توان با استنشاق آن ، شعرهای مرحله­ ی بعد او را پیش ­گویی کرد :

حلقه بر در زدم صدا برخاست

– کیست؟ گفتم که شاعر بدنام

گفت: امشب که نوبت تو نبود

شب دیگر بیا و بستان کام

……………………………….. 

سایه­ ی شاعری به در افتاد

شب دیگر که باد مست بهار

سوت در ناودان کج می­زد

قصه می ­گفت با درخت انار

اما مرحله ­ی دوم یا میانی کار نصرت رحمانی ، با «میعاد در لجن»، «حریق باد» و «درو» مشخص می ­شود که نه تنها شکوفاترین مرحله­ ی کار اوست ، بلکه سهمی خاص از تحول شعر نو و نیز یکی از درخشان­ ترین و پیشروترین شعرهای نسل دوم را به نام وی می ­کند که در ادامه به آن می ­پردازیم .

باری ، عام ­ترین ویژگی ­های دوره­ ی دوم کار شاعر را می­ توان این گونه فهرست کرد : کنار گذاشتن چارپاره و استفاده از فرم ­های نیمایی ، کاربرد واژه ­های کوچه و بازار و لحن های زبان روزمره ، بهره­ گیری از امکان­ های روایی (داستانی و سینمایی) برای فضاسازی ، پارادوکس ­های زبانی ، تصاویر برجسته و خشن ، طنز عمیق ، شک باوری و نسبی گرایی فلسفی ، پرهیز از احساساتی ­گری و …

هر چند شعرهای این مرحله­ی رحمانی نیز در همان فضای عمومی و مسلط دهه­ ی سی و چهل قرار می­گیرد ، دو مؤلّفه­ ی مهم ( محتوایی و تکنیکی ) در تعدادی ( هر چند بسیار اندک ) از شعرهای او به چشم می­ خورد که بیانگر درک و دریافت پیشروتر رحمانی ، نسبت به شاعران هم ­نسل اوست . این دو مؤلفه عبارتند از : نسبی­ گرایی فلسفی و فاصله ­گذاری یا خودآگاهی هنری .

برای بررسی دقیق­تر شعرهای این مرحله ، مهم ­ترین و پیشروترین شعر نصرت رحمانی را با عنوان «شعر ناتمام» مرور می­ کنیم :

جرم غروب ماسیده روی پنجره­ی غبارآلود

روح غروب نیست؛

باد است، شیون عبث باد است

تا دور دید من؛

دود است، دود، دود!

 

بسیار خوب

آغاز گشت شعری

اما…

برداشت خوب نیست

در من غم غروب

بسته است نطفه و لیکن شروع شعر

احساس­کوب نیست.

در این دو بند آغازین ، شاعر ابتدا با توصیفی عینی ، زمان و مکان متن را مشخص می  کند .

این خصیصه ، یعنی زمانمند و مکانمند بودن شعر ، خصیصه­ ای کاملا نیمایی است و با سنّت روایی شعر کلاسیک ما از اساس مغایرت دارد . شاعر در بند دوم ، ناگهان با اعلام «بسیار خوب/ آغاز گشت شعری» خودآگاهی هنری ­اش را وارد متن می­کند و به زیبایی ، از شگرد فاصله­ گذاری سود می­جوید . شاید این نوع فاصله­ گذاری که بیشتر در شعر دهه ­ی هفتاد به چشم می­خورد ، پیش از آن و به این صراحت ، در هیچ شعر دیگری به کار نرفته باشد ؛ بنابراین اهمیت این شعر ، در آن است که چند دهه جلوتر ، آینده را پیش­گویی می­کند . این فاصله ­گذاری ، سپس با آوردن «… ولیکن شروع شعر/ احساس­ کوب نیست» ، تقویت می­ شود . در واقع ، شاعر علاوه بر سرودن شعر ، نقش خواننده و منتقد را نیز بر عهده می ­گیرد . در پرتو بند دوم است که خواننده در می ­یابد در حال خواندن شعری است که دارد شکل می ­گیرد؛ بنابراین خواندن این شعر توسّط خواننده ، گویای دخالت خلاّقه­ ی او در خلق شعر است ؛ برعکس شعر رایج در آن دوره که عموما تفسیری- توضیحی است ، این شعر از هر نوع تفسیر و توضیح اجتناب می­ کند و به زمان و مکانِ متن وفادار می­ ماند .

ها … خاموش گشت سیگارم

کبریت می ­زنم.

خمیازه ­ای میان دو بازویم؛

ویراژ می ­رود

انگار

با استخوان مهره ­ی پشتم

کتفم

یک دست تخته­ ی نرد آغاز کرده است

تاق… تاق… تاراق!

جفت شیش

آخیش

بادِ پریش

پنجره را باز کرده است؛

روایت در این شعر ، خصیصه ­ای داستانی دارد و جزء به جزء ، کامل می ­شود ( این هم مؤلفه ­ای نیمایی است ) . در همین دو بند ، می ­توان به عینه دید که چگونه نصرت رحمانی ، از واژگان دم دستی «غیر شاعرانه» ای مثل «خمیازه»، «ویراژ» و «آخیش» به بهترین شکل بهره گرفته است . ضمنا به طنزی که این واژگان در خود نهفته دارند ، توجه داشته باشید . علاوه بر این حضور تعدادی شئ بی­ اهمیت ،مثل :«سیگار»، «کبریت» و «تخته نرد» در این بخش از شعر ، طراوت کم­ نظیری پدید آورده که این هم در شعر آن دوره ، کم­ سابقه است .

از هرّه  گربه­ ای به لب چینه می­ پرد.

بوی پیاز داغ؛

پیچیده در فضا.

گویی که پیکرم تبخیر می­ شود

و چیزی درون من، تحلیل می ­رود

سیگار می ­کشم

 

سیگار می ­کشم

و فکر می ­کنم که چه آسان

از پشت پنجره، از این­جا

با خیز می­توان

روی پیاده­روی سمنتی پرید و مرد

بعد آه و بعد … خواب.

له، تخت، چون کتاب.

اشاره کردم که نصرت رحمانی ، گاه از نوعی فضاسازی سینمایی بهره می ­گیرد که نمونه ­اش را می­ توان در همین شعر و دوبندی که آمد، مشاهده کرد. این نوع فضاسازی نیز در آن دوره ، اگر نگوییم بی­ سابقه ، کم­ سابقه به نظر می­ رسد . هر چه پیش­تر می  رویم ، طنز درونی شعر آشکارتر می ­شو د . این طنز به خواننده ­ی شعر فرصت می ­دهد از درگیری عاطفی و احساسی صرف بپرهیزد و بر درگیری فعّال و زیباشناسانه با متن متمرکز شود . این هم نوعی فاصله­ گذاری است .

تصمیم­… ها … آها…

آب دهانِ بی­ مزه را جمع می­ کنم

اَخ … تف!

 

تف در فضای تیره کمی چرخ می­ خورد

روی پیاده­روی سمنتی شلاپ …

از کوچه عابری که می­ گذرد نعره می­ کشد:

– ای خار!!! مواظب باش

سیگار می ­کشم

و فکر می­ کنم که لاشه ­ی پاشیده و کثیف

در پیش پای رهگذران، نیست

چیزی جز اختلال؛

در نظم، در امور

از این گذشته دور از نزاکت است

قانون در این میان

تکلیف خویش را به صراحت ابراز کرده است

هم شهر زشت می ­شود

هم سد معبر است.

ابتدا دقت کنیم که شاعر ، با چه ظرافتی ، تمایل به خودکشی و سپس معادل ­سازی مضحک آن را با انداختن تف بر پیاده­ر و ، به بیان در می ­آورد . کاربرد لحن­ های محاوره  ­ای و لولاها و مفصل­ های زبانِ روزمره نظیر «از این گذشته» و «در این میان» و نیز استفاده از کلماتی هم­چون «اَخ»، «تف»، «شلاپ» به جسارت و روحیه­ ی عمیقا پیشرو او در این شعر شهادت می­ دهد که انگار، پس از گذشت چهل سال از سرودن آن ، هم امروز و از زبان یک شاعر نسل پنجمی بیرون جهیده  است .

در این میان کدام گره باز می ­شود

از روح ما و من …؟

یک تکه پاره  گوشت لهیده

یک مشت خون دلمه بسته ­ی بدبوی

و یک توده استخوان که کم از تف نیست؟

آری تف است، تف، تف سربالا!

از غرولند اجتماع گذشته

بگذار و بگذریم، سخن کوتاه.

 

سیگار می­ کشم

سیگار می­ کشم و دگربار

شعر غروب را آغاز می­ کنم

شاید تنها بند توضیحی این شعر ، همین باشد و فقط در این جاست که می ­توان این شعر را متعلق به دوره­ ی خویش دانست . البته ، این توضیحات شاعرانه – فلسفی ، در این شعر از نوعی پایگاه عینی برخوردار است که به آن موجبیت درون متنی می­دهد . راوی شعر ( که از جهتی به یک کاراکتر نمایشی شباهت دارد ) در حال مونولوگ با خود ، استنباط­ های ذهنی ­اش را بر زبان می ­راند . خوشبختانه ، شاعر به سرعت این بند را به پایان می ­رساند و بار دیگر در بند بعد ، خواننده را به آغاز شعر پرتاب می ­کند و با بیان این که «دگربار/ شعر غروب را آغاز می­کنم» ، باز هم از شگرد فاصله­ گذاری بهره می گیرد و سرانجام ، شعری را که ناتمام مانده بود ، دنبال می ­کند :

جرم غروب ماسیده روی پنجره­ی غبارآلود

جرم غروب نیست

باد است، شیون عبث باد، باد، باد!

تا دور دید من

دود است، دود، دود

انبوه تیرگی آماس کرده … نه!

 

نه…

تصویر پاک نیست

در من ملال هست

در شعر حال نیست

البته … شعرکی­ست، ولی دردناک نیست

سیگار می ­کشم

سیگار می ­کشم

سیگار …

دقت کنید که چگونه با مصراع «انبوه تیرگی آماس کرده …» گذر زمان را آشکار
می­ کند ! شعری که در آغاز غروب شروع شده بود ، اینک به آستانه­ ی شب رسیده ، ولی هنوز تمام نشده است و چه ترفندی بهتر از این برای به پایان بردن شعری که نامش «شعر ناتمام» است: «سیگار می ­کشم/ سیگار می­ کشم/ سیگار …»

اما مرحله­ ی سوم و پایانی کار نصرت رحمانی را می­توان در شعرهای دو مجموعه­ ی آخرش دید . متأسّفانه حتّی با خواندن سرسری شعرهای این دو کتاب هم می ­توان به سادگی ، متوجه افت شدید و سقوط خلاقیت شاعر در دو دهه­ ی آخر شاعری ­اش شد . مفهوم­ پردازی­ ها و قلنبه­ سرایی ­های شبه فلسفی ، بازی ­های خنک و کلیشه ­ای با زبان ، اسیر منطق نثر شدن در روایت ، ترکیب­ سازی­ ها و اضافه ­بازی­ های فرسوده و مستعمل ، خرج کردن گشاده­ دستانه ­ی دانسته ­ها و محفوظات روشنفکری ، نداشتن موجبیت و پایگاه عینی ، فقدان شکل و فرم ،زبان و بیان توضیحی ـ تفسیری و … از جمله رویکردهای رحمانی در دو کتاب آخر است . برای مستند کردن حرف هایم ، بخش­ هایی از شعر بلند «شمشیر معشوقه­ ی قلم» را می­خوانیم :

و باز می­ نهاد چند کتابی به یادگار

اگر عقل درستی داشت

افسوس

اگر بینی «کلئوپاترا» کمی بزرگ­تر بود

جهان بهشت برین می­شد …

به توضیحات بعدی نیاز نیست

این کیست؟

این چهره ­ی من است و آن سالیان تار

در پرده ­ی بی ­رنگی از غبار …

این «اتوپیا» نویسان جیره­ خوار

کودکان ساعی استعمار؟ همسر استثمار.

اینان که نام­ شان

یک دائره ­المعارف است

اینان که  بوده­ اند؟

سؤال این است که چرا اغلب شاعران خوب ما ، پس از فتح اولین قله ­ها ، از رفتن باز می­مانند و به قولی «جوانمرگ» می­شوند ؟ معضل «جوانمرگی» را نمی­ توان ساده گرفت و با بیان یکی- دو علت مهم ، نظیر موقعیت و شرایط نامناسب فرهنگی و اجتماعی و یا کمبود روحیه­ ی بلندپروازانه و فقدان کنجکاوی و یا کم­ سوادی شاعران ، آن را حل شده دانست . در این زمینه ، اهل فن می­توانند و باید به میدان بیایند و زمینه ­های اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و … را بکاوند . ما شاعران ، شاید فقط بتوانیم با نقد و تحلیل دقیق­ تر حسن­ ها و کاستی ­های شاعران پیش­کسوت و با عبرت ­گیری از آن چه بر آن­ها رفته ، افق انتظار و دامنه­ ی خلاّقیت ، هوش ، دانش و کنجکاوی خود را وسیع­ تر و دورتر بگیریم و بر دستاورد آنان ، اندکی بیفزاییم .

 ____________________________________

پی نوشت  ها :

۱٫ هزار و یک شعر ، محمدعلی سپانلو ، نشر قطره .

۲٫ گزاره­ های منفرد ، علی باباچاهی ، نشر نارنج .

۳٫ شعر نو از آغاز تا امروز ، محمّد حقوقی .

۴٫ هزار و یک شعر ، ص ۲۷ .

۵٫ گزاره­ های منفرد ، ص ۱۷۴ .

۶٫ شعر نو از آغاز تا امروز ، ص ۳۶ .

 

دسته: نقد و نظر | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
سوسرایی گفته:

مطالب جالب و خوبی بود.و همچنین به موضوعی پرداختید که بعد از مرگ رحمانی کمتر کسی بدان توجه داشت.و همچنین کم لطفی هایی در مورد نقد و تحلیل و تفسیر شعرهایش.

ممنون از شما

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image