یک قهوی تلخم که شکر ریز ندارد
یک حامی مشروطه که تبریز ندارد
چون باقر و ستار که تنها دم کاخی
اسب و سپر و لشگر و تجهیز ندارد
یک بغض فروخورده ام آن تارزنی که
در سیم خودش حزن غم انگیز ندارد
یک بذر به آفت زده در مزرع خویشم
باغم که به جز کمپزه جالیز ندارد
مولود زمستان بدم پنجم اسفند
انگار جز این بدرقه پاییز ندارد
قربانی صید تو پریشم و صد افسوس
قصاب چرا تیغ دو لب تیز ندارد
صد مانده از این حال خرابم و یکی چند
تقدیم به تو / هدیه که پرهیز ندارد
دسته: