هزاران آشنا در چهره ات پیداست انگاری
صمیمانه نگاهم می کنی ! رویاست انگاری
چه سرگردان به هر جا می روی با پای آواره !
سلام ای دلپذیرم ! جای تو اینجاست انگاری
به سویم آمدی ، من بی نهایت دوستت دارم
بر این باور که روحت مثل من تنهاست انگاری
نشستی مثل باران تا بر این دنیای خشکیده
غبار سالها از خاطرم برخاست انگاری
یخ روحم ترک برداشت ، حسم سخت ترسیده
دلم اما نه انگاری در این دنیاست انگاری
نگاهت می کنم ، شاید بفهمم دوستم داری
نمی فهمم ! نگاهت دور و نا پیداست انگاری
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم
ولی دست دلت رو نیست ، شک هم پاست انگاری
همین حالا در این فکرم فراموشت کنم فردا
تو می خندی،زمان گنگ است و بی فرداست انگا ری