می ترسم از خیابان
که مدام سرفه می کند لبخند باد را
حادثه ای در من عطسه می شود
پرسه می شوم دربلند این خیابان
درعابرانی که پیاده روهارا سر می روند
چرای این تمام شدن را نمی دانم
که سالهاست آوار می شود
در پشت شیشه های اکنون
صدای لاسیدن گیلاس ها
بی خیالی نیامده ها را ورق می شود
تو که آس این جمع بودی
دل باخته ترین
دل باخته ی گربه ای شدی که شب اورا لیس می کشد
می خواهم معکوس این شب را برگردم
تا ظرف های نشسته
تا پاکت های نیم خورده ی پیتزا
تا عبور بی کسی دربهت آشپزخانه
تا نبود توکه خواب مرامی برد.
می خواهم برگردم
تاخانه
تاتو
شاید رویدن همان یک شاخه ی شعمدانی
بهار را
در یاد خانه بیاورد
شاید …..
دسته: