شعری از هادی بیگی |
|
طبیعت
در حل بحران تنهایی
تأخیر دارد.
انتظاراتم را به گور خواهم سپرد:
درخت گیلاسی
در آستانه بهار
و به نخستین زنی که می روید،
پیوند می خورم .
برای باد
از اندیشه هایم نمی گویم
تا همه چیز را ببرد
و هزاران درخت
تولید مثل کنند
قول می دهم هر سال
تمام تو را بشکنم
و به تماشای “رویش ناگزیر جوانه ها”
یخ بزنم.
طبیعتم تأخیر دارد
از شناخت پرنده ای
که روی مرداب این شهر
به کما رفته است .
“میان شاخ و برگت جایی برای او داری؟”
من از کلاغ های شوم
آشیانه می سازم در تو
برای روز مبادا که خوشی زیر دلت را زد
جای تو
روبروی آیینه
عروس می شوم
و از بهار، خاطره ها می گویم .
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
|
|