تنهایی هدایت / امیرحسن چهل تن (بخش نخست ) |
|
” فکر وخیالات سابق کتاب نویسی را هم درست نفهمیدم ؛ چه کتابی چاپ کردم یا چه چیزی نوشتم ؟!از آن وقتی که به اروپا آمده ام ، به جز کاغذهایی که فرستادم ، چیز دیگری ننوشتم . ”
این دروغ است و بخشی از نامه ای است که هدایت جوان در ۲۵ دی ماه ۱۳۰۶ به پدرش ، اعتضادالملک ، می نویسد .
کتاب فوائد گیاهخواری ، نمایشنامه پروین دختر ساسان ، افسانه ی آفرینش و چهر نوول کوتاه از مجموعه ی زنده به گورحاصل اقامت چهارساله ی او در اروپاست وتا بی قراری روحی او را به پای عفریت نوشتن ننویسند ، ناچار بود تا می توانست از این تفنن بیهوده ـ از چیزی که لابد مخل پیشرفت و سعادت به حساب می آمده است و شاید هنوز هم به حساب می آید ـ خود را برکنار بداند . بااین همه در نامه ای به دوستی می نویسد : « با همین پرت و پلاهاست که در قیدحیاتم » .
صادق هدایت به عنوان دانشجوی مهندسی و سپس معماری و بعد فلاحت و بعد تر طبیعیات و صنایع مستظرفه و حتی دندان سازی و ادبیات و همچنین به عنوان کارمند بانک ملی و به دنبال آن اداره ی کل تجارت و سپس آژانش پارس و بعد شرکت کل ساختمان و باردیگربانک ملی و بعد اداره ی موسیقی و بعدتر دانشکده ی هنرهای زیبا و همچنین به عنوان عضوی از خانواده ی جاسنگین و اعیان منش هدایت که همگی جداندر جد یا وزیر بودند یا وکیل یا امیر و نیز به عنوان نویسنده ای که عقیده داشت کسی آثارش را نمی خواند و قدرش را نمی شناسد ، مرتبا شکست می خورد و همین شکست ها بود که پیروزی بزرگ او را پس از مرگ فراهم آورد .
این است که در این جامعه آدم زنده ی پیروز نداریم . پیروزی همیشه پس از مرگ است که اتفاق می افتد .
انجوی شیراز ی از او نقل می کند که گفته است : « همه ی بدبختی هایم از همین خواندن و نوشتن است ، اما دست آخر می بینیم که کار دیگری نمی توانم کرد » و هم در جای دیگری به دوستی می گوید :« مگر نمی دانی که در این مملکت چیز نوشتن کارحساب نمی شود ؟ کاری که نان در نیاورد ، کار نیست » . به نظرآنها کتاب خواندن حتی یللی است .
نویسنده ی بزرگ ما شگفتی های نبوغ آمیز فراوانی داشت که یکی هم حفظ فاصله ی معقول او با ” سیاست ” بود . کسانی که می خواستند به بهانه ی دوستی با نوشین یا بزرگ علوی ، او را وابسته به جریان سیاسی خاصی بدانند ، اما نقد صریح او به رفتار مسلط سیاسی روشنفکران آن دوران راه را بر بزرگ نمایی هر احتمال ناچیزی می بست ؛ تا آنجا که آن جریان سیاسی خاص اورا نویسنده ای ” مردم گریز ” و ” روشنفکری مأیوس ” دانست . اما کم نیستند کسانی که نطق معروف مظفربقایی را در مجلس که بعد از واقعه ی سوء قصد پانزده بهمن به محمدرضا پهلوی ایراد شد ، نوشته ی صادق هدایت می دانند . هدایت با اشاره به این ماجرا به دوستی می گوید : آنها که بلدند داستان جنایی بسازند ، فکر نکرده بودند که می شود مکانیزمش را واز کرد .
کوتوله های ادبی ، روزنامه چی های وامانده از خلق ادبیات ، سیاست پیشگان ، ادبیاتی که بر علیه ادبیات عمل می کرد ، بست سلرها ، ادبیات سانتی مانتال ، پاورقی هایی که ادبیات متفکر را پس می راند و حکومت وقت هم بر آن مهر تأیید می زد ، همه و همه او را به محاصره ی دائمی درآورده بودند . هدایت فریاد بر می دارد : « باید طی کنم . همه چیز بن بست است و راه گریزی هم نیست » . اومجازات شد، کسی او را نپذیرفت و لاجرم برای همیشه از شادی محروم گردید . اگر بعد از مرگ راه برای افسانه پردازی و اسطوره سازی پیرامون شخصیت او هموار شد ، آن را باید حاصل یک واکنش غریزی درسطح ملی دانست ؛ ملتی که به علت طرد نخبگانش به عذاب وجدانی دائمی مبتلاست .
همه ی گناه هدایت این بود که با دیگران تفاوت داشت . خود در این باره می نویسد : « چندین جا برایم پایش افتاد ، اگر کم ترین تملق یا چاپلوسی می کردم ، نانم توی روغن بود ، ولی نتوانستم … دیدم مثل دیگران ساخته نشده ام . »
جمالزاده درنامه ای می نویسد : روزی دوستان که همه اهل فضل و کمال بودند ، مرا میهمان کرده بودند ، دیدم درآن مجلس ، هدایت را دعوت نکرده اند . پرسیدم چرا؟ صداها بلند شد که این جوان سواد ندارد ، عبارت راغلط می نویسد ، از صرف و نحو و دستور زبان خبری ندارد . با این همه برای هدایت نوشتن در واقع کوششی بود برای ایجاد تفاهم میان خود و جهانی که آن همه با او تفاوت داشت ، نوشته هایی بدون خواننده ، نوشته هایی که درک نمی شدند . بازهم نقل قولی از جمالزاده : آخرین بار که او را در تهران دیدم … احوال خوشی نداشت و سخت مکدر و آشفته و عصبانی و حتی متشنج به نظر می رسید … گفت فلان ناشر بدون خبر و اجازه کتاب هایم را به صورت مفتضحی به چاپ رسانده است ووقتی رفتم که اعتراض نمایم در مقابل جمع مشتریان و یاران به صراحت به من گفت : خوش حال باش که من لاطایلات تو را ( کلمه زشت تری استعمال کرد که کلمه ی دومش ” گند ” بود ) چاپ کرده ام و به مردم می دهم بخوانند و نویسنده را بشناسند… بیچاره سخت مستأصل مانده بود .
همان ناشر درباره اش می گوید : هدایت خیال می کند که حالا چون اسمی به هم زده کسی کتاب هایش را می خرد ، ولی ما دستمان درکار است ، نبض مشتری دست ماست . بااین خرج چاپ و کاغذ باید سال ها بنشینی تا پولمان برگردد…*
——————————————–
* چهل تن ، امیرحسن : ” تنهایی هدایت ” ، ماهنامه ی فرهنگی ، اجتماعی ، ادبی کارنامه ، شماره ی۳۴ ، اردیبهشت ۱۳۸۲، صص ۳۰ -۳۱ .
دسته: مقاله | نويسنده: admin
|
|
|