لاک پشت
لاک پشت صد ها بار توبه می کرد
اگر می دانست
بیرون آمدن از لاک
آرزوی مشترکی است
بین او و
عقاب بالای سرش
ماهی قرمز
ماهی قرمز ، درونِ تنگ تنهایی
زندانی بود ، به اتهامِ سین بودن!
هر روز از لابه لایِ حباب هایِ بریده بریده
به قرانِ کنارِ آیینه می نگریست و زیرِ لب
سوگندِ بی گناهیِ خویش را می خورد
پیچک
دائم به خود می پیچید ، پیچکِ تنها
روی دیواری که بویِ مرگ می داد
آنقدر بالا رفته بود که
ریشه هایش را حس نمی کرد ،
با پاره آجرهایِ زمخت خو گرفته بود…
دسته: