« مریدی در معبد زنبق ها نیست، مبادا گیاهان بوی حرف شاعران بگیرند »
_____________________________________
در خصوص شعر موج ناب و موج نو خوزستان زیاد شنیده ایم . از شب های شعر خوشه تا معرّفی شاعران در مجلّه ی تماشا، از مفید و بنیاد و فردوسی گرفته تا نقطه نظریه های کی و کی در دنیای سخن ، آدینه ، معیار ، عصر پنج شنبه و اظهار نظرهای دیر از راه رسیده ها در هفته نامه ها و روزنامه ها که همچنان به تشریح دل و روده موج ها نشسته اند و شترهای بالدار را نمی بینند ! و امّا همه و همه ندیم موج اند نه شعر ! زیرا از دیدگاه شعر مهم است آغازگر که بوده است، ولی خیلی مهم تر این که چه کسی هنوز شاعر مانده است ؟ حالا این کلاف به دست کی و کجا و چگونه ، این حرف های ژورنالیستی تیر در تاریکی است؛ چرا که شعر خوب و اثرگذار احتیاج به این همه سابقه سازی ندارد و این نان های محفلی خشک و غیر قابل هضم اند و خیلی ها زیر چتر خودشان خیس شده اند !! اگر این طیف پر شعار رو به قبله حقیقی شعر داشتند، به بلوغ فکری ، ذهنی ، اجتماعی نزدیک می شدند و شعر جنوب هم لگدکوب فلانک و بهمانک نمی شد .
از این رهگذر باید گفت زیر سایه ی جناب هوشنگ چالنگی خیلی حرف نشسته است دفتر و « زنگوله تنبل » به دور از همین باد و مبادها با صدق آمده است تا خود به « بودن » اعتراف کند و یا به قول ارسطو در متافیزیک امری پذیرفتنی شود، زیرا : «آنچه هست که هست و یا از آنچه نیست که نیست صدق است » حکایت می کند :
«آه من می دانم / فرو رفتن یالهای من در سنگ / آیندگان را دیوانه خواهد کرد»( اکنون دیگر ) ص ۱۱
امّا به راستی قانون برتر شعر نو چیست ؟! فضا ؟ فرم؟ تکنیک ؟ محتوا ؟ هنجار گریزی و نحو ستیزی ؟ ساختار شکنی یا ساختار گرائی؟ نحوه شکنی یا شالوده شکنی ؟! شاید همه و هیچ کدام !! شعر اگر میان بی نهایت هیچ سر بلند کرد به « بود و وجود » می رسد و این را تاریخ ادبیّات ما ثابت کرده است . آن که به گفته ی این و آن ذهن و زبان اش را تعبیر می دهد، شاعر نیست « بر او نمرده نماز بگزارید »، زیرا ذهن و زبان طبیعی شاعر نوعی خودباوری است و پشت کردن به هر چه تقلید است . آنجا که دست ها زخم های دل را پنهان می کنند :
«ایستاده ام تا آتش ها بی من نسوزند / من که / گذرنده یی / خاموشم » ( ایکار بی صدای بال ) ص ۸۷
و شاعر با دغدغه های ذهنی اش ایستاده است و قلبی از آتش دارد، زیرا زمان و ماه و ماهی و مار دست به دست هم داده اند و از هویّت و « آنچه هست آن» می گریزند و امّا مرجع ضمیر تمام گفته ها و حرف ها به مرگ ختم می شود و در این خصوص زبان زمخت و خشن می شود و شاعر عصیان گر است که این عصیان گری در شعر منحصر به زبان جناب چالنگی است :
«گوش بخوابان و ببین / گرگ صله یی ست بارانی » (تاریک می کنی بر تن ) ص ۱۳
زیر ساخت اشعار رنج انسان عصیان گر است که در خلجان روحی و فکری اش باید لایه های پنهان را یافت، زیرا دایره ی کلماتش همه صفراوی است . فضا غم آلود و تداعی مرگ است و رشته های ظریف فلسفه ی خیّامی از تار و پود حروف شنیده می شود.
«آرامتر توئی /که خورشید به صفرا داری / برمیائی / با زنانی که پولک نوزاد را می مکند » (جستجو) ص ۵۸
«چشم هامان را به خواب روشن بگذار / که به رود تاریکی بیدار می شویم » ( خواب من و او ) ص ۶۶
شاعر پای بند قواعد دنیای بیرون نیست و از رهیافتهای ذهنی اش می توان حدس زد که بلاخیز است .
گرچه از زنگوله تنبل نمی توان به راحتی حرف زد، زیرا باید در موقعیّت ذهنی ـ زبانی شاعر قرار گرفت که روح اقتدار گونه اش بر کلمات نشسته است . از ذهنیت چند بعدی شاعر نمی توان تنها به حضور فیزیکی واژه ها پرداخت .
نگاه خیّام وارش به دنیا و ما فیه خبر از « همان اسرار ازل » می دهد و این تعلیل از لایه های درونی و بیرونی شعر پیداست . فضای خالی بین بند ها، مکث ها ، فاصله بین کلمات ، خواننده می خواهد لا به لای حروف را جستجو کند و این فاصله گذاری محتوایی زبان و فضای شعر را بازتر می کند و جهان کوچک تر از ذهن و زبان شاعر می شود و شاعر می خواهد دنیا را با اعتقاداتش تعبیر کند و گویی طرح دوباره ای از دنیای «مُثل» آورده ! با ایده ها و مفاهیم و شگردهای جدیدکه آشفتگی روحی انسان را در محیط مرگ ـ مجهول معلوم ـ به نمایش می گذارد :
«بمان و نگاه کن / گیاهی کوچک را / که روح اقلیمی خود را به تماشا گذاشته » (تو پرنده نقره گون ) ص ۶
ساختار زنگوله تنبل را اشعار حسی ـ حرکتی می سازد . از نظر زیبا شناختی در محور افقی ما فقط یک دهم نشان واره ها را می بینیم .
ساختار اشعار بر اساس تصاویر ذهنی است که به شعرش تشخّص ساختاری می دهد و لحن کاملاً یکدست است ، امّا فضا زمخت و خشن است؛ گرچه دفتر شامل شعرهای دهه چهل است ، امّا از نظر محتوا و مفهوم جلوتر از زمان چهل است و پر از تأویل پذیری است . از شگردهای شاعر آن است که گذری و جزیی حرف می زند و باید دنبالش بدوی تا به دریای مفهوم برسی و این واقعیّتی است در محور ساختاری زنگوله تنبل :
«دیگر تن به خواب بسپار / که کلمه هوش ربا را یافته ام » (تاریکی می کنی بر تن ) ص ۱۳
تأویل پذیری مشخّصه ی بارز اشعار است ، زیرا صورت تمثیلی و نمادی اشعار را می بینیم و گاه یک مصرع آن چنان استقلال معنی دارد که خواننده از حرکت می ایستد و زمزمه ی روحش می شود :
«من فقط دل خویش را / به تنگناها می برم» (مهتاب) ص ۷۳
شاعر در سایه روشن نشسته است . برای عینیت بخشیدن به ذهنیت ها باید از خواهر پر زور، یعنی مرگ گذشت . رؤیاهایش واقعی است، امّا اشعار «ماورائی » است ؛گرچه با زبان سنگین ادبی بیشتر دنبال معنا و مفهوم است و راوی اندیشه «مرگ انگاری» است و زبان شعر علاوه بر زبان ادبی ، « زبان التقاطی » هم هست و باید با چشم مرکب بندها را جستجو کرد ؛ باید بعضی کدها را کشف کرد تا شعر رمز گشایی شود .
یال های یخی ؟ ملکوت یخ ؟ مرغ یخ ؟ آب سوخته ؟ مویرگ شیهه ؟ موران سپید ؟ آتش مرگ زده ؟ گور پر تنفس ؟ و ….
این همه مفاهیم ضمنی در اشعار می رساند که شعر جناب چالنگی زمینی نیست . از مدلول ماه باید بپرسم ؟ از ماه اندوهی پر رنگ می تراود که تداعی حالت درونی شاعر است . ماه استفهام علّت هاست . و در اشعارش از بسامد بالایی برخوردار است . ماه بازتاب اندیشه های او است و گاه ماه ستایشگر شاعر می شود که از نظر زیباشناسی شعر حائز اهمّیت است :
« با زخم های من / نمی دوی ای ماه » (مرغ یخ ) ص ۱۸
« و این زنگوله را / که ماه به خون من آویخته » (مرغ یخ ) ص ۱۹
« با اولین گام / ماه را با خود دشمن می کنم » (صبح که بلرزد) ص ۲۰
«بگذار همیشه / سقوط این ماه / در جیب های من انجام پذیرد» ( بختارها )ص ۲۴
« برای جدایی از این ماه / باید بهانه داشت » (شب می آید) ص ۲۷
« سمور / من که بمیرم / ماه را بچر» ( از ابر) ص ۳۵
و شعرهائی از این قبیل …………..
ماه فاکتور توانایی است برای دیگر گونه اندیشیدن . ماه با مفهوم جدید می آید و کنار سمور می نشیند و فعل امر بچر در این محور همنشینی استعاری است . دایره ی کلمات حول محور ماه شعر را درونی می کند که باید سر را بالا بگیری و معناهای مختلف را با لبخندی مشکوک دریابی ! در زنگوله تنبل از حروف تعلیل زیاد استفاده می شود و شاعر «علّت یاب» است و روی محور همنشینی کلمات تکیه می کند . نکته ی جالب برای من نقطه گذاری این اثر است . جناب چالگنی شاعری بی نقطه است . در تمام (۴۷) شعر این دفتر تنها در پایان اشعار نقطه گذاشته است و تنها در مورد ص ۶۷ و ۵۲ به واسطه آیا و استفهام تأکیدی علامت سؤال گذاشته که تعجب می نماید !
«آیا آن جا که می گذری انبوهی رودهاست / که گلوی مردگان را / می جویند و باز پس نم یدهند؟
(آن جا که می ایستی ) ص ۵۲
برای جمع بستن واژه ها از « آن» استفاده می کند و تکرار حرف « ا » در اشعار آن قدر زیاد است که در یک بند صدای «آه کشیدن» ممتد تداعی می شود که پشت سر آن اندوه و افسوس نهفته است و جالب تر این که هر جا شعر تداعی (مرگ ـ تاریکی ) است عنوان شعر همان مصراع اول است . از تعقیدهای معنوی کلام بهره می برد و گاه با استعاره های محوری فعل ها معنی چند بعدی به شعر می دهد و در همه این موارد صفت ها جانشین اسم اند . بیشتر اشعار از دیدگاه اول شخصی « من» گفته می شوند که معنی عام دارد و برای زخم های به چرک نشسته بهترین محور گفتاری است ، زیرا زاویه دید این نوع گفتن ها را می طلبد . بیشتر از افعال مضارع اخباری و ماضی استمراری استفاده می کند که خبر و پیام را چون آیات همیشگی زمان ، استمرار و تداوم می بخشد و جنبه ی دیداری این حالت را حفظ هم می کند. ما موقع خواندن بیشتر از این که احساس شنیدن کنیم، احساس دیدن می کنیم . به سبب تصاویر محور عمودی بیشتر جنبه دیداری قضیه برایمان تداعی می شود . ایجاز در این اشعار حرف اول را می زند ؛ آن هم با مشخّصه های فرمولی خاص . شعرها دارای آغاز خوب و پایان بندی محکم و مستقل اند و آن چنان غرق در پیدایش شعر است که تنه های آن همیشه نسبت به مضمون از ضعف دایره ی همنشینی و یا تقطیع رنج می برند؛ در حالی که با پایان بندی هایش می توان در دنیای پر از راز و رمزش غرق شد .
« من باز تو را خواهم دید / خواهر پر زورم / گور پر تنفس» (خوابها ) ص ۵۷
جناب چالنگی تعصّب واژه های شعرش را دارد و این از حک و اصلاح نسخه های جدید کاملاً پیداست. مثلاً در شعر اول کتاب عنوان «یال» بود که حالا « تو پرنده ی نقره گون » شده است و دارای سه قسمت مجزّا بود که بندهای عددی حذف شده اند و صفت کوچک به گیاه اضافه شده است و فعل بیرون می ریزم از آستین همان آه طولانی بیرون زده است و باقی شعرها کما بیش …. که این از اختیارات شاعر است ، گویی به « نقد » شعر خود نشسته است تا دست منتقدین را کوتاه کند .
«باید دورتر روم / دورتر از اسبهای کج کلاه / که فتنه ها دارند/ باید دورتر روم » (خرمنها در آفتاب) ص ۶۳
شاعر گاه کودکی است که روی زبان اژدها خوابیده است و گاه با معصومیت مرگ را به بند می کشد :
« به بند کشیده مرگ را / بعد از او کسی نمی میرد » (دیگر نمی خندند) ص ۱۷
جایی که دنیا کوچک است و شاعر بزرگ و این حرف را دیالکتیک حاصل از شعر تأیید می کند ،خواننده در دایره ی جهان بینی جناب چالنگی مات می ماند ،زیرا ژنتیکی شاعر ، چهره ی پذیرفته شده شعر عصر ماست و آن قدر در شعر جدّی و نفس گیر است که باید ورای عین و ذهنش را کاوید . محور اصلی زنگوله تنبل مرگ ـ تاریکی ، تاریکی ـ مرگ ، رنج ـ کار ، کار ـ رنج ، شب ـ ماه ، ماه ـ شب و تصاویر تقابل است که باید لابلای کلمات را جستجو کرد . شعرش سهل و ممتنع است و فردیّت خلّاقی است که ابر ، ماه ، صبح ، اسب ، مرغ ، آفتاب ، آتش ، پروانه ، ستاره ، کودک … تکّه های کنده شده از شاعر هستند .
و به رغم سکوت مطبوعاتی اش هنوز شاعر تر از آسمان است و زنگوله تنبل « میراث هنری » عصر ماست و این صدا شنیدنی است . جناب چالنگی در طول این سال ها ثابت کرد که هنوز هم فرمولی است برای شعر نو ایران :
«من از تو آگاهی نمی خواهم / با تو می آموزم » ( به پیشباز آتشهای من ) ص ۶۰
دسته: