۱ . چادرش…
چادرش را خوب پیچاند. نه از کنار حیاط ما، از نزدیکی نردههای همسایه پیش آمد.
دست در زبالهدانی کرد و مقوایی بزرگ بر سر گذاشت و با چند زن دیگر گذشت. آن وقت زنانی دیگر بازگشتند با مقواهایی که باد در آنها میگردید.
دست های خوبی دارد، همین طور گونه، یکی گفت.
سال دیگری، دیگری گفت.
بسیار باادب، یکی دیگر.
پیادهروی، و یکی دیگر.
هر چه بود، حین سرکشی در بیرون رخ داد و خردهخرده تمام شد.
۲٫ کاری نکردم …
کاری نکردم او را وحشتی گزنده فرا گیرد. به دورانی که جوانی شاد و بینیاز بودم، آن راه گناهآلود را پیمودم.
نیمرخی در دوزخ.
***
گفت: مگر مانند شما نبودم؟
گفتم: بیشک من هم زنی هستم.
گفت: تو از آن درندهخوتری که زنانگی کنی.
گفتم: من قرهالعینم.
گفت: آه! و رنج تو آن قدر یگانه مینماید که تو را فقط همین نام میسّر است.
***
بر سفرهاش نشستیم و آنچه او خود آماده داشت، طعم ابدیاش را چشیدم.
***
گفت: آری زنم ولی از بستگان نزدیک مردانی چون محمد قاجار. از این گذشته نشیمنگاه کوچکی دارم.
***
آن گاه محقّرانه مانند بزی کناره گزیدم و بر پشتبام ها به پرسه زدن پرداختم.
۳٫ هنگامی که دلم …
هنگامی که دلم سخت برای تولستوی گرفته بود، او را دیدم خرم و سلامت در تماشای آب ها.
***
در لحظاتی که گامزنان هوای پاکیزهی کوهسار را تنفس میکردیم، صحبت هایی به میان آمد مثلاً درباره ی خودپرستی.
از بار گرانی که به خانمی آشنا داده شده بود، گپ زدیم، و این که در جستجوی مرد نیکی است تا رنجش را به او بسپارد.
گفت: امّا خود اوست که آه میکشد و اوست که میشتابد.
***
چنانچه تولستوی میگوید، شادی کسی را ندزد، امّا اگر غمش را در ربودی، خودش را چه میکنی؟
آنجا گفتم: خاربوتهای خشک ریشه دوانده به زیر سنگ.
۴٫ بیشک پیش از این …
بیشک پیش از این در نیمروزی روشن که آن شهریار یگانه پرسه میزد، در ساحلی که درختان نازکش را باد میآشفت، نامش آمده بود اما مفهوم اندکی داشت و آن قدر گسترده بود که در کسی نمیگرفت.
***
حکایت نهایی چنین بود: آن چهرههای روشن یکییکی به سوی تنها صندلی اتاق راه میافتادند. و آن گاه وقت تماشا کردن بامداد یک نفر در میان رشتههای رنگی صفحهی خورشید ایستاد، نه جنگجویی، نه جادوگری: زنی.
***
خود او میگوید: هنگامی که میآمدم، در حقیقت از جنگی کلافه کننده میگریختم.
***
او کیست؟ باد بر درخت میکوبد.
***
کسان بسیاری کل این حکایت را تا آخر آموختهاند پس تنها یک جور روایت میشود.
***
از اتاقی به اتاقی دیگر، او جایی نمیرود.
دسته: