محمد سلمانی از شاعران غزل سرای روزگار ماست . وی از جمله شاعران معدود امروز است که با وقوف و آگاهی از چم و خم و ویژگی های خاص غزل این سال ها در هوای تغزل تنفس می کند . اولین موضوعی که ممکن است در مورد غزل در این سال ها به ذهن اهالی شعر و ادب خطور نماید بحث تجویز یا عدم تجویز این قالب در این برهه از تاریخ است که به سر می بریم که آیا این قالب سنتی با چهارچوب مشخص و محدود خود می تواند پاسخ گوی نیازها و دغدغه های انسان امروز باشد؟
اگر در عصر پست مدرن اکنون که وجهۀ بارزی یافته است دقیق شویم ، نتیجه اش در باب شعر امروز این خواهد بود که صرف کلاسیک بودن یک قالب نمی تواند نشان از ضعف و ناتوانی آن در پاسخ گویی و ارضای سلایق ادبی روز مخاطبان باشد . چه ، آن چه اهمیت دارد پیام و سخنی است که در هر قالب و ظرفی ارائه می شود . از سویی ، من یک جنبۀ طلایی اعجاز در غزل – این قالب بسته و یکنواخت – می بینم که هرگز در انحصار چار چوب بستۀ تعریف شدۀ کلاسیک خود نمی ماند و با جاذبه ای جبلی و نامکشوف که دارد به فراخور و تناسب موقعیت های مکانی و زمانی موجود موجب التذاذ می گردد .
البته این موضوع مهم هم نباید از نظر دور باشد که غزل معاصر ما بسیارها بسیار با غزل رایج سنتی توفیر پیدا کرده است . اساساً پس از انقلاب ادبی نیما ، شعر در زبان فارسی دچار تحول و دگردیسی بی سابقه ای شد . شعر کلاسیک ایران سه رکن اساسی دارد :
الف ) قالب و صورت شعر
ب ) زبان ادبی که مختص شعر است و واژگان به خصوصی را جواز حضور در این عرصه داده است
ج ) معناپذیری ، اصلی از پیش تعیین شده و انحصاری که شعر ملزم به تنفس در هوای آن می باشد!
کار بزرگ نیما این بود که تحقق این سه پایه کلاسیک شعر کهن را تابع حضور و رخ داد شعر کرد ، نه این که شعر را مقید و زنجیری این سه پایه نماید . نیما خواننده را هم در فرآیند ارتباطی شعر دخیل کرد . از همین اصل می توان گریزی زد به اصل « مرگ مؤلف » که در ادبیات قرن معاصر در جهان مطرح گردید . از غزل سرایان نامی امروز که به مطلوب ترین شکل ، تئوری های نیما را در غزل به کار بست می توان حسین منزوی را نام برد که پدر غزل نو نام گرفته است . منزوی به احیا و هماهنگ ساختن قالب غزل با چارچوب مدرن کمک شایانی کرد و خواسته یا ناخواسته نسل غزل امروز را مدیون تلاش های بی وقفۀ خود در عرصه غزل نمود . امروزه کمتر غزل موفقی را می توان سراغ گرفت که از شعر منزوی تأثیر نگرفته باشد .
محمد سلمانی هم از متأثران غزل منزوی به شمار می رود . دفتر شعر سلمانی با نام « غزل زمان » که چاپ اول و دوم آن در سال های اخیر با استقبال خوبی روبهرو شده است ، نشان از هم سان بودن نام این مجموعه با رسالتی است که به گردن گرفته است . در این دفتر ، غزل های خوب و قابل قبول کم نیست ، اگر چه از کنار غزل های سست و ضعیف مجموعه هم نمی توان به سادگی گذشت . البته خوانندۀ شعر شناس از خواندن غزل های این دفتر علاوه بر منزوی ، شاعر نام آشنای دیگری را هم فرایاد می آورد : محمد علی بهمنی .
معضلی که بلای جان شعر امروز ما گشته ایماژیسم است که خوشبختانه غزل سلمانی تن به آن نداده است . امروز برخی شاعران ، عاطفه ، احساس و پیام اصلی شعر خود را چنان در کوچه پس کوچه های تصاویر گُنگ و مبهم شعر خود گم کرده اند که خواننده پس از چند بار خوانش شعر و سردرگمی و بلاتکلیفی ، از خیر شعر و ماوقع می گذرد و چاره ای دیگر می اندیشد . تصاویر غزل سلمانی روشن ، گویا و بکرند . ولی از مضامین زیبا و قابل تأملی در شعر خویش استفاده کرده است که نشان از وقوف بالای وی از رموز غزل و سرشاری عاطفه و احساس اش دارد . سلمانی به خوبی بر این نکته واقف است که قوی ترین رکن هر غزلی عنصر عاطفه و احساس آن می باشد و سایر عناصر شعری باید به مدد این عنصر عرض اندام کنند . وی کمتر دچار بازی های بیهوده و افراطی زبانی گشته است و گه گاه به کوتاه ترین شکل ، بلندترین و تأثیرگذارترین مضامین را خلق کرده است . بنگرید :
۱)از مـیـوۀ درخــت اسـاطـیـری پــدر
سیبی رسیده بود به دستش که کال بود
|
|
۲)می ریخـت برگ های خزان دیده روی گل
یعنی خراب بر سر آباد می وزید
|
|
۳)شـراب وسوسه در جان من مریز که م
|
هـزارهزار پـنـجـره ازحـسـرت نــگاه پرم
|
|
|
۴)بـابـرگ گـل نـوشـته بـه دیـوارباغ ما
وقـتـی بیا که حوصله غنچه تنگ نیسـت
|
|
|
۵) ای مـوج تـنـت مـنـحـنـی آبــی دریـا
مـا دسـت نـیـازیـم و تـو در ناز جدایی
|
|
|
۶)چنان در آتش غم می گداخت گندم زار
که خاک سوخته اش نیز بوی نان می داد
|
|
|
۷)اقـرارمـی کنـم کـه دراینـ جابدون تو
حـتـی بـرای آه کـشـیدن هـوا کم است
|
|
|
می بینیم که سلمانی به خوبی ظرایف تأثیر گذار شعر را با ذهن و عاطفۀ تغزلی خویش سیراب نموده وبرای نوشیدن خوانندگان با ذوق خود در کوزۀ غزل خود جای داده است . موتیف های شعری این مجموعه هم از قانون کلی غزل امروز تجاوز نکرده است . سلمانی در این مجموعه به خوانندۀ شعرش شاعری را نشان می دهد که با عاطفۀ لبریزش توان هماهنگ کردن خود را با زمختی ها و تبعیض های زندگی سرد و ماشینی ندارد و از این روی موتیف اعتراض و پرخاش ، پررنگ ترین صیغۀ این مجموعه به شمار می رود . وی در چند غزل با لحنی سرشار از اندوه و درد ، این اعتراض جان کاه را فریاد زده است . به چند بیت یکی از غزل ها بنگرید :
وقتی که حکمران چمن باد مـی شـود
|
|
اول تبـر حـوالۀ شـمـشاد می شود
|
دیگرچه مکتب و چه مرام وچه مسلکی
|
|
در گلشنی که قبله نما باد می شود
|
بلبل خموش ، غنچه گرفتار، گل ملول
|
|
یعـنـی چمن مدینۀ بیداد می شود
|
جایی که سنگ زمزمۀ عشق سر دهـد
|
|
آن جاست تیشه قاتل فرهاد می شود
|
یک عمرآن که بود مجلّد به جلد دوست
|
|
در گـیرو دار حادثه جلا می شود …
|
البته این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که این اعتراض و شکوه را می توان به کل زندگی بشری سوای عنصر زمانی ، حاکم و صادق دانست . مدینه ای که شاعر در ذهن عاطفه محور خویش ترسیم کرده است مجالی برای بروز و ظهور نمی یابد و از این سان شاعر رمانتیک همواره در جدال میان عالم تخیل و عالم واقعی به سر می برد .
و اما عشق :
سلمانی عشقی انتقادی دارد . وی بیش تر شاعر جدایی ها و فراق هاست تا وصل ودیدار . در ابتدا به چند مورد توصیف عشق در غزل های این دفتر اشاره می کنم ؛ بنگرید :
۱)زیـبـاسـت اوج هـر غـزلی بـا ردیف عشق
آری عروج شـعر مـن از ایـن طـریـق بود
|
|
|
۲)مـخـواه مصـلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
|
|
|
۳)گر نبود این عشق – این انگیزۀ دلبستگی
زندگانی از همان آغاز پایان می گرفت
|
|
می بینیم که سلمانی نیز چون منزوی ، زندگانی را با حضور عشق تعبیر و تفسیر می کند و بی عشق به آن وقعی نمی نهد . اما گفتم سلمانی بیشتر راوی فراق و جدایی هاست تا وصال و دیدارها . به چند نمونه هم از این سیاق بنگرید :
۱)چـگـونه بـاتـو بـجـوشـم چـگـونه دل بدهم
منی که این همه می ترسم از جدا شدنت
|
|
|
۲)کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
کـه در گـزیـنـش این انتخاب ناچار است
|
|
|
۳)هـمـان غـروب غـریـبانه گـریه خـواهـی کرد
بـرای خـاطـره هـایـی کـه زیـر آوار است
|
|
|
غزل سلمانی معجونی است از اشک و لبخند . اشکی که از دل آرزومند و سودایی عاشق به رخ می چکد و لبخندی که به دیدار دور معشوق نیز خرسند است . چه ، این دیدار نیز جز به گاه گاه دست نمی دهد و دیر نمی پاید . وی با ابیات پر سوز و تأثیر گذار هر غزلش این حالت ها را به تناوب به خانه عاطفۀ خوانندۀ عشق شناس می برد و هم دم و مونس اش می گردد . وی انسان را رسالتی جز عشق قایل نیست . عشقی که در دور دست ها خانه دارد و گه گاه چون مسافران گذری دستی از دور تکان می دهد و رخ پنهان می کند .
از لحاظ ساختار نیز اگر چه غزل های این دفتر روی خوش به اوزان تازه و نویی که منزوی و بهبهانی بانیان آن هستند نشان نداده است ، اما در همان حالت های پر کاربرد و رایج خود از استحکام خوبی برخوردار هستند . زبان غزل سلمانی متناسب است با محتوای غزل . امروزه کمتر این اتحاد بین زبان و احتوای شعر در میان شعر شاعران دیده می شود و از همین رو خواننده شعر سلمانی با دل و جان به غزل ها گوش می سپارد و غرق دریایش می شود . نقد مفصل تر شعر سلمانی را به علت نبودن مجال به فرصت های آتی وا می گذارم و با غزلی از وی این بحث را خاتمه می دهم .
کـاش سـری داشـتـم افـسانه ای
|
|
هم سفری داشتم افسـانه ای
|
کـاش کـه در لـحـظـۀ بـیچارگی
|
|
چاره گری داشتم افسـانه ای
|
کـاش بـه جـای پـدر خـاکــیـم
|
|
نـا پـدری داشتم افسـانه ای
|
عشـق سـر سفرۀ من می نشست
|
|
مـا حضری داشتم افسانه ای
|
یا که ستم ریشه در این جا نداشت
|
|
یـا تـبـری داشتم افسانه ای
|
کـاش زمـانی که دلم می گرفت
|
|
از تـو پری داشتم افسانه ای
|
منابع :
۱ ) نقد و تاملی بر شاعرانگی حسین منزوی، نام او عشق است آیا می شناسیدش!؟، سالار عبدی ، انتشارات ابتکار دانش، ۱۳۸۸٫
۲ ) خانه ام ابری است ، دکتر تقی پور نامداریان ، انتشارات سروش ، چاپ اول ، ۱۳۷۷ .
دسته: