یادداشتی بر فیلم هیچ / حامد ابراهیم پور |
|
هیچ
کارگردان و طرّاح صحنه و لباس:عبدالرّضا کاهانی
فیلمنامه:عبدالرّضا کاهانی ـ حسین مهکام
مدیرفیلمبرداری:مسعود سلامی
موسیقی:کارن همایون فر
تدوین:شیما منفرد
طرّاح چهره پردازی:نوید فرح مرزی
صدابردار و صداگذار:جهانگیر میرشکاری
بازیگران:مهدی هاشمی- پانته آبهرام- نگار جواهریان- باران کوثری- احمد مهران فر- مهران احمدی- نیره فراهانی
با حضور:مرضیه برومند
صابر ابر
تهیه کنندگان :سلیمان علی محمدی
عبدالرّضا کاهانی
______________________
این فیلم را شب تحویل سال در سینما سپیده دیدم! سه نفردر سالن بودیم کلا! به کنترل چی گفتم : “برای سه نفر هم نمایش می دهید؟ ” گفت: ” جهنّم وضرر! “
______________________
” فرای” – ازتئوریسین های صاحب نام ادبیّات جهان- قوانین ساختاری تشکیل دهنده ی زیر بنای ادبیّات را به چهار میتوس تقسیم بندی بندی کرده است: کمدی(میتوس بهار) ، رمانس(میتوس تابستان )، تراژدی(میتوس پاییز) ،آیرونی(میتوس زمستان) .
” رمانس ” دنیای ایده آل است. گرمای تابستانی عشق و زندگی دلخواه… ” تراژدی ” سقوط از دنیای ایده آل است به ژرفنای دنیای واقعی . در ابتدا شخصیّت های اصلی اثر در امن وعیش به سر می برند ، ولی در نهایت به دلیل تقدیر،خیانت،اشتباه ، قضاوت نادرست و… به روز سیاه می افتند(سرنوشت غم انگیز اتللوی مغربی در وندیک- ویلیام شکسپیر) .” آیرونی ” در پی عریان نمایش دادن جنبه های تلخ و زشت و منفی زندگی است. یأس وسرخوردگی و تلاش بیهوده برای زیستن ، دور باطل و شکست و ناکامی و یأس ودست و پا زدن بیهوده (نگاه کن:تو پیش نرفتی ! تو فرورفتی! « فروغ فرّخ زاد ») درادبیّات مدرن و پست مدرن این ساختار آیرونی است که بیشتر از بقیّه ی ساختارها مورد توجّه قرار گرفته است. تأکید براین که از چنگال رنج های زندگی نمی توانی فرار کنی . تقدیر بشریّت این است!محکومی به زندگی !(… لقد خلقنا الانسان فی کبد / همانا انسان را در رنج آفریدیم !سوره ی بلد – آیه ی ۴)
با کمی تغییر در دیدگاه ، در آثار داستانی اگزیستانسیالیستهای قرن بیستم – شماری از کارهای کافکا،ژان پل سارتر، سیمون دوبوار،آلبر کاموو… و همچنین بسیاری از داستان های کوتاه صادق هدایت می توان حضور قاطع آیرونی را مشاهده کرد.
” کمدی ” حرکت از زمستان است به تابستان. حرکت از آیرونی به ایده آل،از شکست به پیروزی… ” چاپلین ” در پایان ” روشنایی های شهر” ، دست معشوقه اش را می گیرد و در جادّه ای خلوت به سمت آینده ای روشن پیش می رود. ” استن لورل ” و ” الیور هاردی ” در پایان ” احمق ها در آکسفورد ” از خجالت آقازاده های متفرعن انگلیسی درمی آیند و درنهایت با بازگشت حافظه ی لورل- کنت – تیم دو نفره اشان را باردیگر تشکیل می دهند!” برادران مارکس ” ( فارغ از برداشت های پست مدرن یا آنارشیستی منتقدان حال حاضر از آثارشان و صرفا در نقد کهن الگویی کمدی کلاسیک) در پایان ” سوپ اردک ” ، علی رغم تمام دیوانه بازی هایشان ، دشمن تا دندان مجهّز را به طرز احمقانه ای شکست می دهند !وشرایط” باسترکیتون ” درپایان” ژنرال ” ختم به خیرمی شود(کمدی کلاسیک تعریف شده در نقد کهن الگویی مورد نظر ماست. به برداشت های متفاوتی که هنرمندان اروپایی ، ازجمله ” بکت ” و ” لوییجی پیراندللو” از پرسونای سینمایی کیتون داشتند و چهره ی سنگی و غمگین او را نماد ناامیدی انسان معاصر می دانستند و نیز برداشت سورئالیست های اروپایی هم عصر کیتون از آثار اوکه به گفته ی سالوادوردالی او را “یکی از طلایه داران عقل ستیزی” می دانستند ، کاری نداریم !)
تمامی این چهار میتوس ( الگوی داستانی) با هم طرح جامعی به نام “طرح مادر” را پایه گذاری می کنند . در این ساختار هرچهارجزء اصلی وجود دارند : کمدی ، تراژدی ، رمانس و آیرونی .
در تئوری سبک اگر شخصیّت های اثر از خدایگان – در قریب به اتّفاق فرهنگ ها خدایان آنتروپومورفیک – انسان پیکر – یا موجوداتی با قدرت های ماوراءطبیعی باشند ، ” اسطوره ” نام می گیرند.
گایا ،اورانوس،هرا،زئوس،فرزندان فناناپذیر زئوس:دوقلوهای آرتمیس وآپولون،آفرودیت،آرس،هرمس و … در اساطیر یونان ؛ ژوپیتر و فرزندان فناناپذیرش : دیانا، ونوس، مارس ، ولکان و… در اساطیر روم ؛ نیمه خدایان فناپذیر قدرتمندی ، از جمله : هراکلیوس -هرکول-،آخلیوس – آشیل- آژاکس – آجاکس – ماسیس و …در اساطیر یونان؛ زیگوردوولسونگی ، زیگفرید ، بالدر و … دراساطیر شمال اروپا و اسکاندیناوی ؛ بیوولف، داگدا ،آرتور و … در اساطیر جزایر بریتانیا ؛تلپینو ، گیلگمش،اوزیرس وهوروس و… در اساطیر خاور میانه ؛ رامایانا ، ویشنو، شیوا، ایندرا- صاحب آذرخش و فرمانروای جهان. نسخه ی هندی ژوپیترـ زئوس- رامانا ،بهاراتا ،سوگریوا و … در هندوستان ؛ پانگوا ،گونگ گونگ،نوگوآ ،بائوچوپاگودا ،یی کمانگیرو… دراساطیرچین باستان ؛ آماتراسو اومیکامی – الهه ی خورشید، الهه ی مادر- ایزاناگی نومیکوتو ،ایزانامی نومیکوتو – خدایان نخستین و پدیدآورندگان جزایر هشت گانه – سوزانو اونومیکوتو- فرمانروای دنیای زیر زمین و… درژاپن و در نهایت کیومرث،زروان،جمشید، کیخسرو،نامیرایان مقدّس:وهومنه،اشَهُ،خشتره،هئوروتات،آرمئیتی و امرتات و فناپذیرانی با قدرت های ماوراءطبیعی ، مانند رستم و اسفندیار رویین تن و… در اساطیر ایران ، از این جمله محسوب می شوند.این شخصیّت ها از انسان ها بالا تر و بر دنیای اطراف و محیط پیرامونشان اشراف و تسلّط دارند.
اگر شخصیّت اصلی ابرانسان یا خدا نباشد ، امّا از نظر درجه و مقام بالاتر از انسان های دیگر باشد ” قهرمان ” نام دارد. رمانس از این نوع شخصیت ها سود می برد.
اگر شخصیّت اثر جایگاه رفیع تری نسبت به جامعه، دنیای اطراف و محیط پیرامونش داشته باشد ، امّا توانایی وقدرتی برای تغییر امور و تأثیر بر محیط و دنیای اطرافش نداشته باشد ، در تئوری سبک “رهبر” نامیده می شود.اودیسه ـ اودیسئوس یا اولیس ـ در اودیسه ی هومر یک رهبر است. در برابر قضا و قدرو اراده ی برتر دیگران قدرت دفاع از خود و یارانش را ندارد . دوستانش در سفر دریایی غرق ، کشته یا توسّط پولیفموس – سیکلوپِ یک چشم – خورده می شوند و خودش نیز پس از کور کردن پولیفموس دچار نفرین او و خشم پدرش – پوزئیدون- می شود و نتیجه ی آن این است که توسّط الهه کالیپو هفت سال در جزیره ای حبس می شود،توسّط الهه سیرسه به دام می افتد ، سفر دریایی اش به اراده ی پوزئیدون – خدای دریاها- دچار تأخیر و مشکل و خطرات مرگبار می گردد و عاقبت همه ی اینها بیست سال سرگردانی و دوری از وطن (ایتاکا)و همسرش پنلوپ و مرگ تمامی یارانش است.
اگر شخصیّت اثر برابر مردم دیگر و محیط اطرافش باشد ـ نه چیزی کم تر و نه چیزی بیشترـ “شخص عادی” است . در کمدی و سبک های رئالیسم و نئورئالیسم- در ادبیّات و سینما- از این شخصیّت ها استفاده می شود. درموج نوی سینمای ایتالیا ، پس از پایان جنگ جهانی دوم (مکتب نئورئالیسم) و به طور مشخّص کارهای روبرتو روسلینی (رم شهر بی دفاع،پائیزا-هم شهری،آلمان سال صفر و…)، لوکینو ویسکونتی (زمین می لرزد،روزهای پیروزی و…)وچند کار اوّلیّه ی ویتوریو دسیکا (۱۹۴۴ ـ ۱۹۵۲ )با همکاری “چزاره زاواتی نی ” ، فیلمنامه نویس نئورئالیست ایتالیایی و دیگران( از جمله دزد دوچرخه – برنده اسکار سال۱۹۴۹- واکسی، دروازه ی آسمان،معجزه در میلان و…) با “اشخاص عادی” و مشکلاتشان روبرو می شویم که فرقی با آدم های دوروبر خود ندارند و در پایان اگرشخصیّت اثر از محیط اطراف و افراد دنیای پیرامون خود پایین تر باشد و به قول غربی ها یک “بازنده “محسوب شود،”ضدّ قهرمان “نامیده می شود که در میتوس آیرونی از این نوع شخصیّت های شکست خورده فراوان یافت می شود!
شخصیّت اصلی فیلم “عطر: داستان یک جنایت” اثر تام تیکوِر که خود اقتباسی ادبی است ازرمانی به همین نام به قلم پاتریک زوسکیند ـ داستان یک جنایتکار ـ یک ضدّ قهرمان که در عین پستی و حقارت به دلیل توانایی غیر طبیعی اش دارای جنبه ای اسطوره ای است، محسوب می شود.تمامی این مقدّمه ی عریض و طویل لازم بود تا با جمع بندی و نتیجه گیری متوجّه شویم که با چه اثر ارزشمندی روبرو هستیم.کاری به این امر نداریم که چرا فیلم متفاوت و کم سابقه ای در سینمای ایران ، مانند “هیچ “در بخش خارج از مسابقه ی جشنواره ی فیلم فجر به نمایش در آمد و این که اگر این فیلم در بخش مسابقه ی جشنواره حضور داشت ، به اعتقاد بیشتر منتقدین ، شانس جایزه بردن را از قریب به اتفاق فیلم های جایزه بگیر می گرفت!به اینها کاری نداریم و این که مهدی هاشمی در یک شاه نقش به تمام معنا بیننده را میخکوب می کند روی صندلی و پانته آ بهرام و نگار جواهریان و صابر ابر و احمد مهرانفر و بقیّه چه تأثیری می گذارند با بازی های روانشان بر روان مخاطب!قرار نیست که این یادداشت نقدی باشد بر بازیگری این اثر،هرچند بازی های بعضاً مثال زدنی این بازیگران که شماریشان خاک صحنه خورده اند و تئاتری های استخوان ترکانده ای محسوب می شوند،چنان گره خورده در اثر که بی بررسی کار آنها بررسی کارشناسانه ی فیلم امکان ناپذیر به نظر می رسد.
عبدالرّضا کاهانی در اثر قبلی خود “بیست”که دو سیمرغ بازیگری برای مهتاب کرامتی و علیرضا خمسه به ارمغان آورد،نشان داد که با وجود نسبتا تازه نفس بودن ،استاد بازی گرفتن از بازیگرهاست. فیلم” آدم ” کاهانی را ندیده ام ، امّا فکر می کنم مسیری که با بیست شروع شد ، در هیچ به بلوغ و تکامل رسید و این امر انتظارات ما را از اثر بعدی کارگردان – که می تواند ضلع آخر یک تریلوژی باشد- بسیار بالا می برد.
با توجّه به توضیحات بالا طرح “هیچ” یک “طرح مادر” است. کمدی و تراژدی و رمانس و آیرونی با درجات کم و زیاد در این اثر ترکیب شده اند ، امّا فضای آیرونی با لایه های کمدی سیاه پررنگ تر است. طنز تلخ وسیاه اثر به گروتسک نزدیک می شود و در این ارتباط در سطرهای بعد مفصّل تر بحث خواهیم کرد.
می توانی پاهایت را روی هم بیندازی و بدون هیچ تأویل و تفسیری این فیلم را ببینی و دقایقی بخندی و لحظاتی بغض کنی و در آخر نظر قطعی “خوشم آمد!خوشم نیامد” ت رااعلام کنی و از سینما بزنی بیرون! و می توانی البتّه این فیلم را با قرائت های تمثیلی و نمادین ببینی و و چیزهای بسیاری کشف کنی که شاید اصلا روح سازندگان هم از آنها خبر ندارد! و این کار وقت بری است و مثل سر هم کردن یک پازل می ماند و لذّت بخش است . این خاصیّت یک اثرهنری اصیل است که شخصیّت حقیقی و حقوقی مستقل دارد تامصداق “هرکسی از ظن خود شد یار من”شود! حالا چقدر موفّق باشی در کشف دنیای مورد نظر سازنده ی اثر، مهم نیست!مهم این است که دنیایی تازه رابه موازات آن دنیا پیدا کرده ای! یادم می آید که دو سال پیش حدودا، در”پردیس سینمایی رازی” کارگاه نقد و تحلیل فیلم داشتم . روزی “رنگ خدا” اثر مجید مجیدی بزرگوار را نمایش دادیم و سه ساعت تمام در تحلیلش آسمان و ریسمان به هم بافتم و چیزهایی کشف کردم که به عقل جن هم نمی رسید! دو- سه هفته ی پیش که با استادعزیز “سید ناصر هاشم زاده “- فیلمنامه نویس بید مجنون و شماری دیگر از فیلم های مجیدی – به همایشی دعوت بودیم و درکوپه ی قطارداشتیم در مورد این فیلم گپ می زدیم ،دیدم ای دل غافل! نه ما و نه آن که پشت دوربین نشسته ،روح فیلمنامه و عرفان پنهان در سطر سطر آن را درک نکرده ایم ! علی ایحال کشف کردن ، این چیزها را هم دارد ، ولی خوب است !تهماسب صلح جوی عزیز در نقدی بر این فیلم ،استادانه روی جنبه ی اسطوره ای شخصیّت اصلی فیلم “نادر سیاه دره” با بازی مهدی هاشمی که اشتهای سیری ناپذیری (مرض جوع) دارد ،انگشت گذاشته است که مانند رستم دستان اساطیری که در هر وعده غذا ، یک گور خر را به سیخ می کشید، می خورد و تنها تأثیر گذاریش بر محیط و تفاوتش با دیگران همین قدرت ماوراءطبیعی خوردن است! نگاهی پارودی وار به رستم که غذای مفصّل می خورد! کتک مفصّل هم می خورد! و از رستم بودن فقط همینش را دارد! امّا زال هم دارد این فیلم که از نگاه دقیق استاد دور مانده است. نیما- صابر ابر-اسطوره ی وارونه ی دیگری است که شب هنگام پاورچین به قلعه ی رودابه – نگار جواهریان – می رود و ماندگار می شود ! همانند زال زر از بدو تولد تا قد کشیدن مطرود و منزوی است و سیمرغ- مادر- در موارد بحرانی به یاری اش می آید و صدالبتّه موفّق هم نمی شود! زال بی دست و پایی است که نه قدرت بازوی زال اساطیری را دارد ، نه اقبال عشقی او را! و در نهایت گم می شود از داستان، باز می گردد به پیله ی خودش در آغوش سیمرغ … به ناکجاآبادی که از آنجا آمده…اصلا اشاره به آمدن صابر ابر از “زابل” به همین منظور بوده است ، مگر زابل زادگاه قهرمانان شاهنامه نبوده است؟ اگر نگاه نمادین و تمثیلی داشته باشیم ، راندن نادر سیاه دره از خانه- تقریبا تنها لوکشین فیلم – در انتهای نگاه اول و بازگرداندن با سلام و صلوات او در ابتدای نگاه دوم ، می تواند معانی بسیاری را به ذهن ما متبادر کند.حالا چرا نادر؟ نام پادشاهی که در همین سن و سال نادر سیاه دره ی خودمان به مرض شک دچار می شود و به صغیر و کبیر نزدیکان، حتّی فرزند ارشد خود ـ رضاقلی میرزا ـ رحم نمی کند و آخرالامر با توطئه و کودتای برادرزاده اش ـ علیقلی خان ـ و سرداران و نزدیکانش در فتح آباد قوچان از تخت سلطنت به زیر کشیده می شود.
نادر سیاه دره فقط می خورد و می خورد( با این نوع نگاه) مثل زالویی چسبیده بر ران های فامیل وخانواده ی جدید و اجتماع . در آخر هم خون خانواده ای که با هزار امید و آرزو او را سر کار آورده است(در میان خود پذیرفته است) رابه جوش می آورد و توسّط آنها به طرز بی رحمانه ای از تخت سلطنت( تخت وسط حیاط!) پایین کشیده شده و از خانه ( سرزمین) رانده می شود (در نگاه اول) ، امّا در نگاه دوم خانواده از روی ناچاری و به هزار امید واهی و آرزوی ساختن یک زندگی بهتر (به مدد کلیه های اضافه ی او) ، او رابه خانه ی نیمه ویران بر می گردانند و به سنت مألوف رعیتی آبا و اجدادیشان کمر به خدمت او می بندند ، امّا اوضاع بهترکه نمی شود هیچ ، به نتایج تلخ تر و در انتها تراژیک ختم می شود.نگاهمان اگر نمادین باشد ،به یاد انقلاب کبیر فرانسه و ژاکوبن ها و دوره ی ترور می افتیم و سقوط خاندان سلطنتی بوربون ها و سانسون جلاّد و میدان سنت اونوره و قطع شدن سر زیبای ماری آنتوانت و لویی شانزدهم سلیم النّفس و به جان هم افتادن سران نهضت و ترکتازی های مارا و روبسپیر و دانتون و ژنرال لافایت و دکترژیلبرت و بقیّه در فرانسه ی طوفان زده و کشته شدن بیشترشان به دست یکدیگر و جنگ های داخلی و خارجی و قراردادهای اجتماعی روسو( انجیل انقلاب) و اعلامیه ی حقوق بشر و در نهایت بازگشت به عقب و بازگرداندن لویی هجدهم برادر هشتاد ساله ی فراری لویی شانزدهم از انگلستان به کاخ ورسای و تخت سلطنت!یا همین بازگرداندن ظاهر شاه مخلوع خدابیامرز- بازهم از انگلستان- به افغانستان ، به هوای بازگشت به قدرت! هزار دور باطل دیگر از این دست را دیده ایم در تاریخ ایران و جهان(همین قیام مشروطه ی خودمان! خلع محمّد علیشاه پدر و روی کار آوردن احمد شاه پسر! و بدهکار شدن سرداراسعد بختیاری و ستّارخان وبقیّه…) .
این خانواده ی فقیر زهوار در رفته ی ناهنجار و بی قاعده چقدر ما را به یاد کشورهای جهان سوم می اندازد با این نگاه!امّا می توانیم با عینکی دیگر به این فیلم نگاه کنیم و کل داستان را از زاویه ی دید نئورئالیستی ببینیم(با کنار گذاشتن رگه های قوی طنز در داستان) .
در ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم ،پس از اعلام برائت کارگردان های روشنفکر از فیلم های تلفن سفید و جبهه ی خلقی مسائل عدیده ای ازجامعه ی بحران زده از قبیل فقر،بیکاری،مهاجرت،فحشا و…در مرکز توجه سینماگرانی مانند دسیکا و روسلینی و ویسکونتی و …بعدها آندره بازن و دیگر نئورئالیست های رنسانسی قرار گرفت. این سینمای اومانیستی – انسان گرا- ساختاری مستند گونه دارد و معمولا از نابازیگر استفاده می کند، امّا اگر از بازیگر حرفه ای بهره بگیرد ،راهی مخالف جریان ستاره سازی را طی می کند و بازیگران حرفه ای بدون بازی کردن بازی می کنند ! در سینمای نئورئالیستی برنده وجودندارد.همه ی جامعه قربانی اند.هر صیّادی خود صید صیّاد دیگری است ، امّا آنچه بیش از همه چیز توجّه ما را جلب می کند ، قدرت پنهان و آشکار زنان و انفعال و سستی مردان این اثراست.احترام زبان بسته (پانته آبهرام ) که در اثر شوک و وحشت ناشی از عربده های شوهر سنّتی اش بیک (مهران احمدی) قدرت تکلّم خود را از دست داده است ، مانند مردان آستین همّت بالا می زند و در صدد رفع و رجوع و مسدود کردن سوراخ موش های روی دیوار اتاق(چاله چوله های زندگی!) برمی آید ! امّا شوهر (بیک) بی توجّه ، گوشه ای لم داده و در اندیشه ی خاموش کردن چراغ و آن کار دیگراست!
نگار جواهریان ( لیلا) دختری اجتماعی وبی پروا و بلند پرواز است که در کنار نامزدش – زال زر ساده لوح و مأیوس کننده و ترّحم برانگیز- آرام نمی گیرد. یکتا(باران کوثری) فوتبالیست سابقی که به تیم ملّی دعوت شده و شوهر بوقچی اش عادل(احمد مهرانفر) با خطّ ریش ویکتوریایی و موهای ژل زده و دهان دائم التّخمه ! به او اجازه ی بازی کردن نمی دهد و اعتقاد دارد که وظیفه ی زن نشستن در خانه است و زاییدن! و بچّه که بیاید روزیش را با خودش می آورد! ماده ببر دندان کشیده ای که بیزار است از زندگی سگی و شرایط قفس! و مرگ را در آخر برای رهایی برمی گزیند!
هر یک از زن ها برای نجات کاری می کنند( برخلاف مردهای فیلم که دور خود می چرخند فقط) سه زن نسل جدید ، هریک به گونه ای می گریزند! احترام مورد خیانت واقع شده که در برابر ترغیب لیلا به آرایش کردن واکنش تندی نشان می دهد ،مشت و دشنام و کمربند را تاب می آورد و به هر قیمتی که شده شوهری که دهانش را بسته است و خانه ای که برایش خانه نیست را ترک می کند.لیلا ( که با کفش های پاشنه دار پاهایش پیچ می خورد) با آرایش کردنی معنا دارو غم انگیز روبروی آینه که گیس قیچی کردن قهرمان فیلم جوزپه تورناتوره را به یادمان می آورد در یک هاراگیری زنانه به دل شهر ناامن می زند و دیگر به خانه باز نمی گردد و یکتا خود و نوزاد در شکمش را به دست مرگ می سپارد. عفّت (مادر خانواده با بازی خوب وباورکردنی نیّره فراهانی) تنها زن نسل گذشته اثر ، صبورانه مسیر گذشته را از سر می گیرد و به همان چرخه ی معیوب باز می گردد. دوباره به شغل دلّاکی پیرزنان پولدار می پردازد.سنگ خودش را سیزیف وار هول می دهد بالای تپّه ی همیشگی و در ناکامی و صبر مسیر مادر و مادرانش را ادامه می دهد. دوره می کند…شب را و روز را…هنوز را…مردهای فیلم ، امّا خور و خواب و خشم و شهوتند ! عربده و کتک و فیلم پرنوی دسته جمعی دیدن در حیاط و تخمه شکستن و شلوار دو تا کردن و بوق زدن برای قرمز و آبی و گوسفند سر بریدن و کباب باد زدن! فیلم از این زاویه ی دید می تواند اثری شبه فمینیستی تلقی شود که بیش از بیشتر کارهای شعارزده ی تهمینه میلانی ـ کارهای متأخّر او مخصوصا ! ـ مظلومیت و عقب نگه داشته شدن زن ایرانی را گوشزد می کند.( دو زن ، نیمه پنهان- با حضور محمّد نیک بین نازنین که انسان را رعایت کرده است- و تا حدودی واکنش پنجم در این حوزه آثار قابل دفاعی هستند البتّه !)
امّا زاویه دید مورد نظر من اینها نیست! “هیچ” اثریست با فضای گروتسک .”فیلیپ تامپن ” در کتاب “گروتسک در ” می نویسد:در گروتسک خنده به وجود می آید با هرچیز دیگری که مغایر است با خنده(ضد خنده) ، از جمله :نفرت،گریه،خشم،اشمئزاز و …که در “هیچ” تمامی این حس ها در کنار خنده برای مخاطب ایجاد می شوند.دنیای اثر مملو ازنابسامانی، ناهنجاری و لغزش است. لغزش های اجتماعی (نگهبانانی که به جای احساس مسؤولیت شغلی و حفاظت از مردم ( در اینجا بیماران بیمارستان) در ازای دادن وعده ای غذای شب مانده به نادر سیاه دره می خوابند و شکم چران بی تفاوت را در حال چرت زدن یا خوردن ،به جای خود روی صندلی حفاظت می گمارند! گزارشگران تلویزیون که تنها مرکز توجّهشان مرد ناهنجار کلیه ساز است و فقر و فلاکت و نابسامانی که از در و دیوار آن خانه و ساکنینش می ریزد ، نه تنها متأثّرشان نمی کند ، بلکه باعث کلافه گی و غرولندشان نیز می شود! و…) ناهنجاری های خانوادگی که به پرورش کودکان نابهنجار ختم می شود.( یکی از تفریحات مهم خانواده گوش دادن به سروصدای بیک در مستراح و قاه قاه خندیدن است !) ناهنجاریهای اخلاقی که به بروز عریان و بی محابای غرایز مختلف انسانی منجر می شود ، ناهنجاریهای فرهنگی و ….امّا کارگردان بزرگ نمایی نمی کند در هیچ کدام از اینها. واقعیّت این خانواده های فقیر بی سامان – که به سنّت فیلم فارسی و سریال های رسانه ی ملّی همیشه شاد و خوشبخت و راضی و باایمان و قانع و فیلسوف منش در آخر کامیاب به تصویر کشیده می شدند- تلخ وبی تعارف نشان داده می شود،امّا کارگردان نوحه سرایی نمی کند تا اشک بیننده را دربیاورد(صحنه ی مرگ یکتا) یا عجز و لابه ی نادرگیرافتاده در مستراح شیشه شکسته ی حیاط! طنز کار البتّه در جاهایی غلو شده به نظر می رسد(کاریکاتوری) که این امر اتّفاقا آگاهانه است و خاصیّت گروتسک این است.بیماری من در آوردی و نادر جناب نادر سیاه دره ضدّقهرمان اسطوره ای فیلم( پیشتر فرق قهرمان و ضدّقهرمان را در الگوی داستانی شرح دادیم) نیز بر خلاف اعتقاد برخی دوستان منتقد، به بخش دوم اثر لطمه نزده است.از این نوع بیماری های ساختگی در عالم سینما کم دیده نمی شود.تام هنکس در فارست گامپ یکی از این بیماران غیر عادی با مرض غیر ممکن بود.یادمان نرفته است که در سینما همه چیز امکان پذیر است.صدای خود کاهانی در فیلم از پشت تلفن در هیأت پزشک بیمارستانی که سیاه دره در آن بستری است به ما یاد آوری می کند که: هیچ چیز غیر ممکن
نیست!
هیچ را می توان اثری مدرن که در برخی فرازها به پست مدرنیسم نزدیک می شود به حساب آورد.با واقعیّت تلخ و گزنده آغاز می شود،به کمدی سیاه می رسد.به ریش خودمان و دیگران ،به بدبختی های خودمان می خندیم! و در پایان ” انّ مع العسر یسرا ” یی نمی بینیم.بازمی گردیم به دنیای واقعی!به واقعیّتی که حقیقت است و تلخ….
دسته: سینما | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
ali گفته:
ای کاش رفرنس اون تقسیم بندی فرای رو هم می دادی. اگه برات ممکن بود رفرنسشو به من بده . مرسی
|
|