اندیشه شاهی ( از قرقیزستان ) |
|
۱ ـ
راز دل کردم امشب
با خاک سر زمینم
گفتم
نخستین سفرم
با اسبی سفید
آغازشد به دستم پرچم سبز بود
در صحرا ها همچو مجنون
دیوانه وار فریاد می زدم
در جیبم تکه نانی داشتم
و با لب های سال ها تشنه ی
یک لیوان آب
این سر زمین
بیدار شدم از خواب خرگوشی
از این کوچه های تاریک تابستان.
تا خواب من
سفر کوتاهی بود
اما من دریاها را پشت سر گذاشتم
صحرا ها را پشت سر گذاشتم
شهر های پر ستاره را
از ابتدای جهان
تا انتهای جهان رفتم
و این سفر
زیباترین سفر من بود
تنها سفر بی خطر من بود.
تنها سفر من با نام ازادی!
۲ـ
ـ تک تک
کیستی؟
مادر! منم
بچه ی ولگردت
بچه ی شرابی ات
بچه ی انقلابی ات
مادر برایت رنگ آورده ام
برای گیسهای سفیدت
شب آوردهام
برای خواب های پریده
آخرتو کی هستی؟
مادر! منم
بچه ی شوخ و آواره ات
بچه ی متنفر از تولد خودش
متنفر از صدای پرنده ای که در گلویم نیست
متنفرم از صدای شاعری که
شبیه شلیک چلچله می شود متنفرم
از جهانی که…
متنفر و متنفرم از نبودنت
مادر منم
ماه نیمه برهنهات
پیچیده پیراهن سفیدم
در پهلوی زخمی ها
انقلابی ها
درد دیده ها
همصدا هستم
ببخش باز هم دیر کردم
دیشب
داد درآورده بودیم
در چهار راهی که انتحاری شد
مادر
برهنه بودم
مثل آن لحظه ی که تولد
می شدم
گیسو هایم رها شده
بود در باد
آه
فریاد و باز هم فریاد
بی داد
زنده باد آگاهی
زنده باد علاقهی انسان
زنده باد گیسهای رها شده
در باد
و مرده
بادی در دادمان نبود
مادر ببخش
منم
بچه ی دیوانه ات
شب آورده ام
برای خواب های پریده
۳ ـ
کفتر سفید و دوست داشتنی ام
این روزها
به فکر انقلاب است
می پرد همین روزها
در این آسمان غبار آلود
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
محمد رضا حسینی گفته:
شعرهای زیبای است؛ اندیشه ی عزیز شعر های شما را در قلب بوسه می زنم واقعن زیباست موفق باشی
نورالله توخی گفته:
بسیار عالی، دست نوشته هایت را میبوسم
|
|