پژمان الماسینیا شاعری است که با شعرش یکرنگ و یکصداست و سعی بر برتری و یا افادهی کلامی و تکنیکی در متن ندارد؛ هرچه هست شعر را در ارتباط با کلماتی در اختیار میگیرد که با وجوه درونی وی تجانس دارد و در خودآگاه و ناخودآگاه خویش با آنها همزیستی دارد. اگر شعر و دریافتهای آن را در ابتدا بر التذاذ اثر بدانیم، باید بدون غرض و چشمپوشی بر عوامل مکلف شده به ذات آن و زبانیت شعر بپردازیم که چگونه میتواند عامل چنین رسانهای در قبال التذاذ متن گردد.
شگرد الماسینیا بر بیتکلف بودن شعرش و بهدست گرفتن آن توسط دایرهی واژگانی خاص شاعر میباشد. وی بهدنبال اقتدارگرایی و اعمال قدرت در شعر نیست و هرچه هست بیان سادهی شاعر با شعرش است. به این جهت از قطعیتها و تفاخر و کلانروایتها پرهیز میکند. البته گاه سادگی قلمش را تا آنجا میبرد که در شعرهای بلند، با ایجاد فضای یکنواخت و به دور از هر چالشی شعر را به کسالت و یکنواختی میکشاند. امری که در این مجموعه بهوضوح به چشم میخورد.
در اشعار الماسینیا طنز جایگاهی ندارد و نگاه رمانتیسیسم شاعر این امر را کمرنگتر نموده؛ البته این دلیل بر جدی بودن شاعر نیست، اما ایجاد حسآمیزی یا تصویرسازیهای شاعرانه او را از این مجال دور کرده است.
در مجموعهی «گذرنامهی موقت ماهی آزاد» شاعر نتوانسته بهخوبی به خلق لحظههای شاعرانهی خود بربیاید. الماسینیا در این مجموعه ثابت کرد شاعر شعرهای کوتاه، طرحواره و یا هایکو میباشد که برش عمیق و کوتاهی از لحظات دارند. در این مجموعه، من با شناسنامهی الماسینیا روبهرو نیستم و شاعر از زبان شاعرانهی گذشتهاش فاصله گرفته و این وجوه در مجموعه، کمابیش به تحلیل رفته است.
به نمونههایی از شعر “زخمهای رؤیا” میپردازیم:
چشمانم را میبندم
به رؤیاهایم پناه میبرم
خواب میبینم:
چندین سال زودتر به دنیا آمدهام
در محلّهی کودکیهایت
جایی نزدیک خانهیتان
ـ شاید در همسایگی شما ـ
خانه داریم…
(صفحهی ۲۲ کتاب)
ساختار و روایت داستانی شعر بدون هیچگونه اتفاق و چالشی پایان میپذیرد و شعر از ایدهآلها و خاطرات شاعر میگوید، بدون آنکه با کنشی در شعر روبهرو شویم و یا زبانی که مخاطب را به لایههای درونی شعر رهنمون کند. این ساختار در دیگر شعرهای بلند شاعر نیز مشاهده میشود. نوستالژی حاکم بر شعر، گویای درک حاصل از لحظههای شاعر است که شعر را به وضعیت الینه شده میرساند.
بسامدی که در بعضی از واژگان و همینطور منظرگاه شاعر وجود دارد، بدون ایجاد فضاهای جدید و کارکردی متفاوت شعر را به اشباع میرساند. مثل ذکر نام گلها و درخت و برف و پرنده، بدون تغییر در کاریزمای آنان. البته در شعرهای بلند به سطرهایی برمیخوریم که برجستهنمایی میکند و از اقتدار در شعر برخوردار گشته است. مانند:
تا نترسیم از ارتفاعی که بلند است برای کودکیمان…
(صفحهی ۲۳ کتاب، بخشی از شعر “زخمهای رؤیا”)
در شعر “همیشه برف” با همان تصاویر زیبا و برش عمیق از لحظاتی که شاعر با آن روبهروست، مواجه هستیم؛ با همان تبحری که الماسینیا در سرودن شعر کوتاه دارد:
«بگو چند زمستان است؟
در حیاط خلوت
چشم به راهم بیایی
توی گودی دستهایم
ها کنی…»
دیر است برای پاهایم
روی زمین که نیستند.
(صفحهی ۳۷ و ۳۸ کتاب)
تغزل جای خاص خود را در اشعار ایفا کرده که یکی از عوامل به التذاذ درآمدن متن هستند. روح غنایی شعر الماسینیا با بهرهگیری از عناصری که از طبیعت سرچشمه گرفتهاند منجر به ایجاد فضایی حسی و عاطفی میگردد که مخاطب را به حسآمیزی با شعرهایش دعوت و عادت میدهد. شعری که دغدغهاش خلاء عاطفی روزمرگیهای هر انسانی میتواند باشد. شاعر از بافت زبانی ساده و سلیسی که بیشتر میتوان گفت از همان زبان طبیعت برخوردار است، منیات درونیاش را به مخاطب منتقل میکند.
از همسایهها شنیدم:
«یک صبح که نارنجها در برف مانده بودند
برای همیشه به باغ رفت»
چهقدر به بهارنارنجها شباهت داشتی…
(از صفحهی ۲۶ کتاب، بخشی از شعر “اقلیما”)
پژمان الماسینیا باید دقت داشته باشد که توقف در این نمودهای ذهنی و زبانی باعث آسیبرسانی به شعر میگردد و گرایشات رمانتیسیسم شخص شاعر، با توجه به عناصر یکپارچه، ایجاد هرگونه کنش و واکنشی را در متن محدود و از کسب تجربهها و موقعیتهای جدید دور میماند. اگر شاعر با کمی توسعه به شعر خویش در پی ایجاد کانونهای جدید بربیاید تا شعر را از حیطهی تکرار سلب کند و به گرتهبرداری در متن برسد، قدمهای بهتری در حوزهی متن خود برخواهد داشت و به بازخوانی و بازآفرینی جدیدی از متن خواهد رسید. هویت شاعر در راستای شعرش رقم خورده و تعارضات درونی خویش را با نرمی کلام در متن اثرگذار و در حیطهی حسی و عاطفی بیان میکند و کمتر از ارجاعات عینی را مورد استفاده قرار میدهد.
مسافر اتوبوسهای صبح!
چه دور باشی وُ نزدیک
عطر خوشایند ریحان
از ردیفهای پشت سر،
میوزد به باقیماندهی عمرم ـ
نوروز میشود
در بامدادِ اردیبهشت آبی.
(صفحهی ۶۰ کتاب، شعر “بلوار بهشت”)
در شعرهای – البته اندک – شاعر که با ارجاعات عینی روبهرو میشویم، شعر برایمان ملموستر و زندهتر شده و به سمت هویتی ویژه حرکت میکند. امیدوارم الماسینیا شعرش را بیشتر به کشف و شهود شاعرانه هدایت کند و بیش از این، ظرفیتهای درونی خویش را با توجه به ابزارهای عینی و جزءنگریها بهکار بندد و به آفرینش برسد.
بیا پابرهنه
به لِینهای کودکی بدویم
با توپ پلاستیکی سرخ و سفیدت بیا
از خانه بیرونم ببر
طوری توپ را هوا بیانداز
که به دست من نرسد هرگز
آنقدر دور و بلند
که فراموش کنیم توپ بالاخره به زمین برمیگردد
که فراموش کنیم قرار است روزی بزرگ شویم…
(صفحهی ۴۹ و ۵۰ کتاب، شعر “دریای رؤیا ” )
دسته: