۱ ـ
کاش
خانه مان درون دریا بود
و آب از سرمان می گذشت!
تا تو را
سخت در آغوش می گرفتم و
خوشبختی
کوسه ای می شد
که بوی خون به مشامش خورده است!
۲ ـ
نیاز به استدلال نیست
با یک حساب سرانگشتی
می توان فهمید!
دگمه های پیراهنت را که ببندی
تمام دروازه های اندوه
به رویم
باز می شوند!
۳ ـ
شبیه مردی شده ام
که پشت دود سیگارش
با خود می گوید : باید ترک کنم
سیگار را
خانه را
زندگی را
و باز
پُکی دیگر می زند به…
____________________
مرتضی محمودی
تولّد : زنجان ، ۱۹ آذر ۱۳۶۲ ش
دسته: شعر | نويسنده: admin
|
نظرات بینندگان:
فرناز ابراهيم زاده گفته:
سلام جناب محمودی
هر سه شعر زیبا بودند. اولی رو خیلی دوست داشتم و سومی من رو یاد خاطره ای از دوستی انداخت و برام جالب بود.
موفق باشید.
بهناز گفته:
شعر ۲ رو خیلی دوست دارم
احساس خوبی توی تموم شعرات هست
دانيال رحمانيان گفته:
سلام عصر بخیر
آفرین تصویرهای زیبایی در شعر دیده می شود
وقلم توانا تون ستودنیست
زهرا گفته:
سلام.
شعر ۳ خیلی خوب بود.حال این روزای منو وصف میکرد.