۱ ـ هجای سوم آدم
ستاره در بغلش خواب و ماه بردوشش
نشســـت وسعت جغرافیا در آغوشش
هــــــــــزار رود پــناهـنـده زیــر پـیـراهن
هــــــــــزار ماهی آزاد گوش تا گوشش
پـرنـدگان مهاجــــــر مقیــــــم دستانش
هزار ساقی بی سرپناه در هوشش
غـــــروب و پیچش الیاف سـرخ ،در آبـی
طلــوع می شود و خـون ابر تن پوشش
هجـای ســـــوم آدم درون نی هـا مـاند
به این دلیل نمی شد کنـند خاموشش
۲ ـ می ریزد
کاسه در دست تو لرزیــــد ، دلـــم می ریزد
فصل پرواز پـرو بال تو هـــــــــــــــم می ریزد
جوجه در گوشه ی پاییز، زمستان در پیـــش
تا کبــوتــر شود آرام حـــــــــــرم می ریزد
دور تا دور زمیــــــن ، مــاه تــرک مـــــی گیرد
ارگ هر روز به یک کوچه ی بــــــــــم می ریزد
چشم ها پنجره ای ســــــوخته، باران در مشت
سـا ختـار قـــدم از مستی کـــــــــم می ریزد
دست بر سینه ی دیوار نزن ، مـــــی سوزی
می روی شهر پس از هــــفت قدم می ریزد
شیشه ای باش که طوفان به تو تعظیــم کند
سنگ خاکیست که با جنبش نـــم می ریزد
۳ ـ سکوت نبض
بـــراده هــای کویــــــر و تداوم طوفان
سکـــوت نـبـض بقـایـای آب در کوهان
پرندگـان تـــن و ارتـفـاع یــک گــــودال
دلـم به پنجه ی خورشید و ماه آویزان
هزار باکــره از لا بــه لای پیـــرهنــــم
هزار پنجره از من گذشــــت در ماهان
شنای سیـــب معلق در انحنای تـنـت
هـــوای منتشر از خــون ماه در کنعان
فسیل های دو برزخ میان جمجمه ها
تمام خاطره هایـم گذشــــت از میدان
دوباره از سـر دریا عبــور خواهــم کـرد
پس از شکفتن صدها شهیــد در باران
دسته: