یک ـ مسالک المحسنین (طالبوف )
_______________________
عبدالرحیم بن شیخ ابوطالب نجار تبریزی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ شمسی) معروف به طالبوف، متولد تبریز و ساکن تفلیس، از پیشروان ادبیات جدید ایران ورجلی مشروطهطلب بود. مهمترین آثار داستانیاش، رمان مسالک المحسنین (۱۲۸۴) شرح خیالی سفر یک گروه جغرافیایی به کوههای شمال ایران است. دومین اثر، «کتاب احمد» یا سفینهی طالبی (۱۲۷۲) است که به صورت گفت و گوی پدری با پسرش نوشته شده و حاوی نظرهای نویسنده درباره اصلاحات اجتماعی، سیاسی و دینی است.
طالبوف جزو نویسندگانی است که با سادهنویسیاش نثر ادبیات داستانی جدید ایران را پایهگذاری کرد. از دیدگاهی او چون زبان روسی، فرانسوی، عربی و ترکی و فارسی را میدانست، توانست افق تازهای برای ادبیات ایران متصور شود. طالبوف در دوره اول مشروطیت، از شهر تبریز به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد، اما به تهران نیامد.
ویژگی کتاب مسالک المحسنین زبان ساده آن است که با توجه به تاریخ انتشار آن (۱۲۷۲ـ۱۱۳ سال پیش) نه در ایران بلکه در شرق بیسابقه بوده است. مضمون این کتاب در زمان انتشار از سوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان استقبال و از سوی متحجران تکفیر شد. همگان زبان ساده و بیتکلف آن را ستودند، اما این اثر در یک داوری امروزی نه سفرنامهی خوبی است و نه پختگی لازم را برای یک رمان دارد. به واقع دست آویزی برای بیان پارهای مسائل سیاسی، اجتماعی علمی و اخلاقی و دادن تصاویری از سازمانهای اداری، روابط گروهها و اخلاق اجتماعی ملت ایران در عصر مشروطه بوده است. طالبوف در این کتاب بسیاری از جریانهای فکری زمان خود را، از کهنه و نو منعکس میسازد.
در کتاب مسالکالمحسنین، سادهنویسی به منزله یک ایده انقلابی مطرح میشود که به امر انقلاب اجتماعی مربوط است و بنای ادبیات پرتکلف و منشیانهی قدیم را که خاص خواص است در هم میریزد. نوشتن فارسی نه چندان تمیز ولی بیغش، چیزی بود که در آن زمان برخی از روشنفکران را سخت به خود مشغول میداشت چون به تودهی مردم نزدیکشان میکرد. طالبوف میگوید: «زبان هر قوم بخشی از طبیعت اوست. باید آن را حفظ کرد و محترم داشت. اما زبانی که ده هزار لغت دارد، میدان ادبیاتش تنگ میشود. هر زبان که چهارصد هزار لغت ندارد گنجایش علوم این عهد را ندارد.» نکتهی قابل توجه در این اثر گفت و گوهایی است که بلاشک به نظر مؤلف، هستهی مرکزی کتاب را تشکیل میدهد و با شوق و علاقه نوشته شده است. آن قسمت از کتاب که اندیشههای پرطول و تفصیل نویسنده را در بر میگیرد، اگرچه از نظر خوانندگان امروز بسیار خشک و فوقالعاده ابتدائی است، ولی برای مردمان آن روز ایران دارای اهمیت خاصی بوده، زیرا برای نخستین بار آنان را وادار میکرد، درباره مسایل روز و برخورد با سنتها و آئینهای موروثی مردم که به حکم عادت آن را طبیعی و عادی و غیرقابل تغییر و تصرف میدیدند؛ تجدیدنظر بکنند و اثبات میکرد وضع موجود به هیچ وجه نمیتواند کمال مطلوب زندگی باشد. در این کتاب تابلوهای زیبائی از مناظر طبیعت با انشایی ساده و قلمی توانا تصویر شده و اگر از پارهای نقائض و اشتباهات، چشم بپوشیم، باید آن را یکی از بهترین داستانهای اولیه سبک جدید فارسی به شمار آوریم. زبان طالبوف ساده و طبیعی و بسیار پخته و شیواست و جای تعجب است که به رغم آذربایجانی و ترک زبان بودن و اقامت در خاک روسیه طی سالیان طولانی، چگونه توانسته است فارسی را به این روانی بنویسد. اما این به آن معنا نیست که نثر طالبوف به حد کمال خود رسیده است. در ترکیب کلمات آن، نیم رنگی از پارسیگویی دانشمندان ترکی زبان ایران دیده میشود. مانند «جاموش» ترکی به جای گاومیش و «خوخجی» ترکی به جای لولو یا عباراتی مثل «خیال مینمودم که این چه میفهمد و چرا این قدر نظر حیرتآمیز میکند و شکسته نمیخورد» که نمیشکند را به جای شکسته نمیخورد آورده. یا مثلا میگوید: «توسط امر را قبول نمودم.» که منظورش وساطت امر را قبول کردم است. یا «او را نمیدانم» به جای آن را یا این را نمیدانم. یا «این امرودها (گلابیها) از سیصدمثقال کوچک نمیشود» به جای این امرودها از سیصد مثقال سبکتر نمیشود. . .
در زمان طالبوف، نثر نویسی ادبی، خاصه در زمینههای علمی، امری تازه بود و هنوز همسنگ لغات و اصطلاحات علمی خارجی در زبان فارسی جا نیفتاده بود با این حال او مثلا به جای «تخمیر» ترشیدن و به جای «تفسیح» پوسیدن به کار برده است. اما گاهی هم زیاده روی کرده مثلا به جای «هوا اشباع شده یا نشده» نوشته است «هوا سیر نشده بود ـ یا امروز سیر شده بود». او که شیفتهی تمدن و ترقیات دنیای نوین بود، در بیان مظاهر علمی غرب تعبیرهای شیرین فراوان دارد. چنان چه مثلا صفحه گرامافون را «لوح محفوظ» و موتور را «ام الاسباب» مینامد.
رمان مسالک المحسنین به تقلید «آخرین روز حکیم» تألیف سر همفری دیوی Sir Humphry Davy (۱۷۷۸-۱۸۲۹م) دانشمند انگلیسی نوشته شده و شرح مسافرت گروهی از جوانان است برای مقاصد علمی به قله کوه دماوند. روز دوشنبه ۴ ذیقعده ۱۳۲۰ هـ.ق هیأتی به ریاست محسن بن عبدالله متشکل از دو نفر مهندس (مصطفی و حسین) یک نفر طبیب (احمد)، و یک نفر معلم شیمی (محمد)، زیر نظر یکی از وزیران وقت، از ادارهی جغرافیایی موهوم مظفری مأمور میشوند که دو سه ماهه به قلهی کوه دماوند صعود کنند و پس از ملاحظهی معدن یخ طرف شمال، ارتفاع قله را اندازه بگیرند و سایر معلومات و مکاشفات را با خریطه (نقشه جغرافیایی راهها) به اداره تقدیم کنند. از مبدأ حرکت نامی برده نمیشود ولی از قراین پیداست تهران است. این مسافرت اکتشافی بهانه و دستاویزی است که مؤلف بتواند در خلال آن، مسائل مختلف جامعه خود را به نقد بکشد. به طور مثال هنوز از شهر بیرون نرفته حوالی چهارسو با غوغای عبور عروس و دامادی روبرو میشوند. عروس دختر کلانتر است و حالا داروغه حق حساب میخواهد و بر سر مبلغ، اختلاف شده و معلوم میشود عروس چون اعتقاد دارد باید رو به قبله راه برود تا برکت به خانه شوهر بیاورد از این راه آمد و . . . در مسیری دیگر، شهروندی اعتقاد به سعد و نحس داشته و صحبت از وحشت از کسوف و خسوف به میان میآید . . . در فرازی از رمان، که به نوبه خود نوآوری در رماننویسی محسوب میشود، مشاجرهای در میگیرد بین حاجی میرزایی از خراسان و همین هیأت صعود کننده به قله دماوند که حاجی میرزای خراسانی سخن از سفینه طالبی یا کتاب احمد به میان میآورد و میگوید مرد تبریزی بیسوادی (منظور طالبوف است) آن را نوشته و قصد دارد تحت لوای تمدن، مفاسدی را به خورد ما بدهد . . . . در هر مرحله از سفر از نبودن طبیب و دارو دوا و بیسوادی، خرافات و دهها موضوع دیگر صحبت میشود تا میرسند به پای معدن یخ دماوند، و آن جا از زبان شخصی به نام مهدی حمال، تاریخ جعلی منطقه و افسانهی پانصدهزار سالهای را میشنوند و . . . که سرانجام پس از اندازهگیریهای معدن شناسانه، بر میگردند و نقشهی راه را به وزیر میدهند اما وزیر مربوط میگوید چون سفیر انگلیس از ما خواسته بود، ما شما را مأمور کردیم وگرنه برای دولت ایران، دانستن عرض و طول معدن یخ و ارتفاع قله دماوند هیچ سودی ندارد. و سرانجام مظفرالدین شاه با کالسکه میآیند به مجلس شورای ملی و آن سخنرانی معروف خود را درباره اعطای مشروطیت میکند و راوی قصه، در صدای شور و شگفت جمع کثیری یکباره از خواب میپرد. خانه تاریک، چراغ مفقود و کبریت نیست.
در عصر مشروطه اغلب معتقد بودند اثر هنری میبایست بازتاب اوضاع و احوال جامعه و نیز بازگو کننده افکار و عقاید ذهنیت نویسنده و در عین حال نشان دهندهی مهارت صاحب اثر در پرداخت و ساخت و معماری آن باشد. در این نگاه عوامل اجتماعی، تاریخی، سیاسی و روانشناسی در آفرینش اثر ادبی اهمیت بسیار مییافت.
در چند اثر داستانی عصر مشروطه، مثل سیاحتنامه ابراهیم بیک، کتاب احمد، حاجی بابای اصفهانی و . . . خواننده شاهد شکل مکانیکی یا شکلهای قراردادی و الگو برداری شده از روی هم است. معمولا هر اثر هنری برای بیان محتوای خود، روش خاصی را انتخاب میکند. به زبانی دیگر شکل، روش ارائه اثر هنری است، نه آن چه اثر ارائه میدهد که آن را محتوا مینامند. اکثر آثار ادبی عصر مشروطه، قالب پیش ساختهای دارند. گویی با نگاهی توریستی ارائه شدهاند. فرد یا گروهی از نقطه A حرکت کرده به نقطه B رسیده و بار دیگر از B حرکت کرده و سفرش را به نقطه A خاتمه داده است. حالا در این نگاه، توریستی یا گزارشگری، از هر گلزاری گلی چیده، بوییده و اظهارنظر کرده و خواننده را با افق دید یا پرسپکتیوهای گوناگون روبهرو کرده است.
_____________________________
منبع :
http://www.mohammadmohammadali.com/articles/28102010.htm
دسته: