برگه‌ها

نوامبر 2024
ش ی د س چ پ ج
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30  
 
No Image
خوش آمديد!
این تفاوت متوازن که از بین برنده و آرام متولّد می‌کند/مجتبی دهقان پيوند ثابت

این یک وضعیت دیوانه وار است. شما با بال هایی نصفه برای چندمین بار به دنیا آمده اید و پا به دنیایی گذاشته اید که خالی است؛خالی از هر موجودیتی که بتواند تهی بودن آن را نقض کند و وقتی کسی نباشد که تو را، آن جانداری که حتی نمی‌داند چه شکلی است را تشریح کند، وضعیتی دیوانه وار پیش خواهد آمد … و این یک معنا دارد؛ اینکه تو باید راوی خود باشی،خودی که نمی‌داند از بیرون چگونه موجودی است. انسان است ،اما چشم هایی مرکب و بیرون زده دارد. بال دارد، اما این بال‌های کوچک و شفاف، هیچ تناسبی با بدنش نمی‌توانند داشته باشند و این تمام تصوری است که از خود داری و وقتی از بیرونیت خود بی اطلاع باشی، به نوعی از ناهماهنگی درونی می‌رسی؛ نوعی جنون که با خود تنهایی به بار می‌آورد؛ نه از آن نوع که کسانی هستند که تو میان‌شان تنهایی، بلکه به این معنی که واقعا واقعا هیچکس وجود نداشته باشد. پس بر می‌گردی تا تابوتت را مرتب کنی، بال هایت را تا بگذاری و بخوابی، اما مرگ نمی‌آید. شما به جهانی تبعید شده اید که در آن مرگ وجود ندارد.

۲

پدرم در دو ماهگی مرد. وقتی قدرت داشتن تخیلی آزاد از مرگ را کسب کنید، دو تصویر همیشه زنده از آن خواهید داشت:۱- شما در انتظار اتفاقی خاص روبروی خورشیدی در حال غروب ایستاده اید و ابرهایی سیاه بسرعت از جلو آن رد می‌شوند و نوری تند(البته اگر خود را از نیمرخ فرض کنید) موها و صورتتان را بصورت یکدستی قرمز کرده است. ۲- (اگر از زاویه چشم خود ببینی ) دنیا به کوری سفید رنگی اغشته است. پدر می‌گفت مادرم تصوری این چنین از مرگ را برایش شرح داده است. زمانی که نمی‌دانست کی بوده، چون همیشه زمان بر او کند و ناواضح می‌گذشت

۳

واااااااااااااااااااااااااای چقـــــــــــــدررررررر دررررر آآآآآآآن زمـــــــــااااااان به مرگ احتیاااااج خوااااااهـــــــــــــید داااااااااشت.امـــــا هیــــــــــــــــچ کس نیــــــــــــست که ایــــــــــــن موهبت راااااااااا به شمــــــــــــــــا ارزاااااااانی کند.

۴

اما وقتی از خود تصوری نداشته باشید، چگونه می‌توانید زندگی کنید؟ شما طی چندین ساعت بالغ شده اید و می‌توانستید عشق بورزید. نشانه های آن در شما این گونه بروز می‌کند: از درونتان چیزی شبیه به رشته های عصبی وادارتان می‌کند هر چیزی را لمس کنید. شما طی ساعاتی که از مرحله شفیرگی به بلوغ رسیده اید، مکررا این کار را انجام داده اید ،اما انگار همه آنها تمرینی بود که لمس واقعی را تجربه کنید. لمس کسی شبیه به خودتان را، اما چنین موجودی وجود ندارد. شما موجودی هستید با تنی انسانی و بال های تا خورده ی نوعی از مگس که فقط توی نور برق می‌زند و حتی قدرت به حرکت در آوردن‌شان را هم ندارید. این تمام شناختی است که از خود کسب کرده اید. نوعی وراثت که درون شما مانند قلابی از غم به رقص وادارتان می‌کند. شما را به لمس می‌کشاند، شما را به بوسیدن ترغیب می‌کند، بوسیدن هر چیزی که لب های خرطومی شکلتان بتواند، اما همیشه‌ی دنیا لمس آنچه لذت بخش است، ناممکن خواهد بود و این تنهایی است که مثل رنگی مرگ‌آور همه جا سرایت می‌کند. زود باش بال هایت را تا کن و به تابوتت برگرد.

۵

هر بار دیواری از سکوت فرو می‌ریزد و شما خود را می‌بینید که می‌تواند از جایی بلند بر موجوداتی که به شکل تقریبا خشنی در هم می‌رقصند احاطه داشته باشد. زن‌هایی لاغر و بدون سینه و تکثیر شده به شکل هم؛ بی کوچکترین تفاوتی.آنها قلاده موجوداتی حشره شکل، اما بزرگی را در دست دارند که بالای سرشان  پرواز می‌کنند. بله شما حس هم زیستی شدیدی با آن‌ها دارید ،حشراتی که موهای‌ روی سرشان به شکل انسان نمایی صاف شده و راست ایستاده و باز سکوتی از صدا منفجر می‌شود و زن‌ها و آن موجودات را به اطراف پرت می‌کند، اما آن‌ها دوباره به مرکز هجوم خواهند آورد و دست هایشان توی هوا به سمت هم پرتاب می‌شود. بدن ها به شکل از بین برنده‌ای در هم فشرده می‌شوند و بمب‌هایی از سکوت که در  بی صدایی می‌ترکد. انگار آن‌ها همه به تو چشم دوخته اند، اما تو در مقابلشان هیچ مسئولیت و تمرکزی نداری. انگار خواننده یا رقاصه ای باشی که دلیل تمام این این صداها و حرکات است. انگار  تسکین نامشخصی در تو باشد. در صدایت که گام به گام بالا می‌رود تا در سکوتی کر کننده باقی بماند.

۶

اعداد زوج مقدس نیستند، چون در حالتی از دو گانگی و تقسیم به سر می‌برند. آن‌ها شریک فردیت اعداد دیگرند. اعدادی شوم که جهان را تا تقسیم بی‌نهایت یاری می‌رسانند، اما تقدسی که در تنهاییست را کدام موجود خود انتخاب کرده است؟ من ؟ اگر بنا بر انتخاب بود، متولد شدن به شکل هوایی که بین تن های عرق کرده ی زن های رقصنده جابجا می‌شود را ترجیح می‌دهم. آن‌ها این حشرات چند سانتی را برای اینکه تنها نباشند، انتخاب کرده اند. انسانها مدتهاست همه موجودات را به دلیل آزمایشات ژنتیک و همانندسازی از بین برده اند ،حتی مردها را. آن‌ها در همانند سازی خود فقط توانستند زن هایی را بوجود بیاورند که از هر لحاظ شبیه مادر خود باشند. خلق خود زیبایی و این تقدسِ همانند که سراغ آدم‌ها آمد، ویران کننده خواهد بود. تقدسی که هدفی را دنبال می‌کند به مرگ دیگران و خود می انجامد. به مرگی سرسام آور و دمادم.

۷

از آن بالا تو را دیدم. رشته های عصبیم مرا به معاشقه وا می‌داشت. در دنیایی برش خورده میان مرگ و زندگی. تو هم یکی از آن حشرات را داشتی که شفاف بودند وبه شکلی خاص زیبا. با چشم هایی خاکستری و بال هایی که در نور قرمز خورشید همیشه در حال غروب می‌درخشیدند.

۸

ای تقدس بالادست! ای یکسانی ناموجه! این تفاوت متوازن که از بین برنده و آرام متولد می‌کند و به دنیا می‌آورد. لالایی که در زیر پوست چوبین تابوت ها تکرار می‌شود و مرگ که چون هدیه ای پایان دهنده است، اما هنگامی که تو مرده ای نام آن را چه می‌توان گذاشت؟ من در تابوت خودم در دنیایی خالی خوابیده ام و دو ماه از زمانی که باید می‌مردم می‌گذرد این را ژنتیک حشره ایم می‌گوید. بارها از آن تقدس بالادست خواسته‌ام عمر انسانیم را از من دریغ کند. من این لطف طولانی را نمی‌خواهم.

۹

دو ماه و یک روز پیش  به دنیا آمدم. در آخرین روز  زمین. نامی و موقعیتی که من با آن مواجه بودم بی هیچ انتخابی. در آن روز همه چیز با هم اتفاق افتاد. اینکه زمان آنقدر آرام بگذرد که که یک روز همه عمر تو باشد. درآن دنیا بیایی، به بلوغ برسی و یک نفر را بیایی او را لمس کنی و او به شایعه ی پایان جهان تن در دهد و خود را بکشدو بعد از آن روز، دیگر هیچ اتفاقی روی ندهد و شما موجودی که نمی‌داند چیست و چه می‌خواهد باشد؛ موجودی که تنها کلمات را می‌شناسد ،اما تصوری از آن ندارد. پدر موجودی که تنها می‌دانست حاصل یک آزمایش است و من هم کاملاشبیه اویم، اما انگار سعی کرده‌اند به انسان شبیه تر باشم. مادرم چون قدیسه های لمس نشده مرا به  دنیا آورد. نطفه بی هیچ مقاربتی در او کاشته شده بود. بعد از نیمه کامل شدن جنین به آن علت که بیش از اندازه  طبیعی بزرگ بود، مجبور شدند او را از بدنش  بیرون بکشند.مادر از زیر این عمل زنده بیرون نیامد. جنین نسبت به هرمحیط آزمایشگاهی واکنش منفی نشان می‌داد. علائم حیاتی از او می گریختند تا خواستند به شکل نیمه زنده ای او را به خاک بسپارند. تابوتی برای او ساختند و وقتی بدنش را در آن گذاشتند علایم زندگی در چهره اش نمایان شد. مادر او نیز موجودی آزمایشگاهی  بود با بدنی انسانی و بال‌هایی فرشته مانند و چشمانی درشت که به بهشتیان می‌مانست، بدنی آن چنان کشیده که یا باید پرواز می‌کرد و یا می‌خوابید.

۱۰

پایان جهان فرا رسیده بود. علم از چند مسیر متفاوت این موضوع را اثبات کرده بود. همه تصمیم گرفتند به همین دلیل مراسمی  فوری برگزار نمایند. برنامه عبارت بود از رقص و شادی به دلیل به زنده ماندن آخرین دستاورد علمی بشر و بعد از فرونشستن مستی (حاصل از مصرف مشروبات الکی) تصمیم گیری درباره ی پایان جهان. بهترین راه خودکشی دسته جمعی بود. چون دیدن مرگ دیگری ضجر آورتر از خود مرگ خواهد بود. شوارهای محلی به این نتیجه رسیدند که با توجه به شروع فعالیت آتش فشان ها، افراد آشنا با هم سوار بر هواپیما بالای دهانه تخلیه شوند.

۱۱

انسان ها نرسیده به داخل دهانه ،به خاکستری سفید تبدل شدند که مانند نواری دور زمین را در بر گرفت. غلظت آن در هوا به حدی زیاد است که همه دنیا را، همه چیز را آغشته کرده است.

دسته: داستان | نويسنده: admin


نظرات بینندگان:
مهناز مرتضوی گفته:

سلام
این داستان در عین تخیل جالب ی فلسفه تلخ از نابودی بهم داد خیلی عجیب و تلخ
ممنون

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

انتشارات شهنا

انتشارات شهنا
1
No Image No Image