بهار همه چیز را نو می کند ـ
حتی گذشته را.
وقتی کوچک چلچله ها
بین دو صف چنار
روبان چهچه پرواز فراز شهر
آذین می کنند.
آلبوم عکس های قدیمی
ورق می خورند ـ خاطرات در گذر ایام:
کودکی با پوشاک نو ـ هفت سین نوروزی
نوجوانی با پوتین و قمقمه
جوانی با دختر همسایه ـ چهار شنبه سوری
رقص باباکرم، داریه و دنبک
سوز نی، ملودی ویولن ـ سیزده بدر
با گستره سفره های اقوام
عطر کوکو، سرخی گوجه
دود کباب، مزه ازگیل
مادر بزرگ مهربان
با مشت تکیده و چهره چروک
پر از کشمش و گردو
خیره مانده به من عکاس
به من تبعید در حال
مرور دور یادها
تبعید کودکی مرا از من ربود.
رنگ آفتاب زادگاهم
گذر نسیم بهار
کوهپایه های کبود
دشت های اخرایی
دره های سبز تبریزی
کرت عطر ترخان و ریحان
بر گنبد نشسته لک لک تنها
فواره های آب استخر میدان
صدای مردم خیابان
گپ تاکسیران
چونه در دکان
کارگران بسوی کار
کودک گرسنه کنار مادر
مرد تکیده گوشه دیوار
تبعید خاطرات را ویران کرد
مردگان ما در غربت
ارواح آنها سرگردان
گور آنها گم و خلوت
گفتگو به زبان مادری از من دریغ شد ـ
بداهه گویی، بی توجه به تلفظ و تأکید.
درختان در باد
راحتی در روان
تکرار هجاهای دور،
کلمات زبان مادری.
دسته: