برای شاعر: علیرضا آدینه
______________________________
قالب قفس شده ام
قفس پذیرترین پرنده
محکوم چارچوب چاردیواری خوشبختی .
خانم ها !
آقایان!
بسیار ممنونم
اینک پدری مهربان
همسری وفادار
با شما سخن می گوید:
هر روز صبح بر می خیزم
تخلیه می کنم خودم را
از خودم
برابر خودم
خودم را آماده می کنم
برای آن که
خودم را به خودم برسانم
پیش از آن که دیگری
مرا بیابد
و به نگاهی خانگی
که تمام منافذم را می کاود
بسپرد.
می گذرم
از
نگاه جست و جو گری که لبخندی با خود دارد
بوی تمام پسماندهای خانگی با من است
می گذرم
از
« عزیزم مراقب خودت باش»
می گذرم
از
خانگی های دلپذیر مزخرف
دو بلندگو در گوش هایم می گذارم
صدا از این گوش به آن گوش
پرتاب می شود
بی آن که بدانم چه می گوید
یک صدای خانگی زنانه
کمین نشسته
که هیچ صدایی آرامش قفسم را به هم نزند
باید مراقب باشم
که هیچ نگاهی با نگاهم نیامیزد
یک نگاه خانگی زنانه
همیشه پشت سرم می دود
چه کنم اما می میرم
برای جنبش قله های نرم زنانه
که با ریتمی دلپذیر
آوازی را
بر لبانم لی لی می کند
یکی بالا
یکی پایین
یکی بالا
یکی پایین
تنها بازی من
که با بیم حضور سایه ای خانگی هاشور می خورد.
می رسم آنجا که ادرار*م می دهند
انگار
کتی به تن دارم و کرواتی به گردن
زیر شلواری ای به پا
پشت واژه های ادیبانه
پنهان می شوم
می گذرم
از
« استدعا می کنم ، بفرمایید
کسی ، تلفنی ، کاری …؟»
لختی
در ایستگاه همیشگی ِ « خواهشمند است
دستور فرمایند
اقدام مقتضی »
معطل می مانم
و آن گاه
می آیی
نامت طوفان ها را
پسرکانی سر به زیر می کند
و اضطراب را
به رودخانه ی آرامش می سپرد
نامت
حرز تمام بلاهاست
وردی
که تمام قفل ها را می گشاید
نامت اسم اعظم اصواتی گنگ است
که هربار به جنگ تاریکی می رفتم
ایمانم می شد
« ایندره ایندره
کو کو کو کو
ایندره ایندره
کو کو کو کو »
خانم شعر!
با شما دیگر حتی از تاریکی هم نمی ترسم
چشم های درشت آبی تان
آسمان و دریا را به وهم می اندازد
طرح کشیده ی اندام تان
قانون توازن است
نبوت رعنایی
وحدت اندامواره ی زیبایی.
دریای سیاه بر شانه های تان
جاری است
صورت مثالی باران
با بدن شما جان می گیرد
خانم شعر!
باز مثل دیروزها
دلشوره
واژه ها را در دهانم رنده می کند
و آب های زرد
در میان پاهایم
در تردید سرازیر شدن
این پا و آن پا می کنند
لکنتم مقهور اعجابم می شود
وای …
دیگر هیچ نگاه خانگی زنانه
یا هیچ صدای خانگی زنانه ای را
نمی بینم و نمی شنوم
اینجاست که حتی
قفس پذیرترین پرنده هم
می تواند
جغرافیا را دریابد
به وسعت آواز
گام می زنید
و از تمام بازی ها سیرم می کنید
آنقدر می گویم :
یکی بالا
یکی پایین
که کف بر لب می آورم
و بعد می گذارید
کاشف سرزمین تان باشم
آهای منم
کریستف کلمب سرزمین خانم شعر.
در بی در کجای کودکی هایم
تاب می خورم
اجازه می دهید
دستم تمام فراز و نشیب های تان را بیازماید
۷۸ عدد شیرینی است
حالا منم
تنها سرسره باز بزرگ
می سُرد
دستم
و می سُرم .
آمیزه ی مادرانگی
و بکری دخترانه اید
خانم شعر!
و این غنیمتی است برای من
منی که دیگر
تن ها هم تنهایی ام را
سیراب نمی کنند
این رودخانه
هیچ دریایی را پیش رو ندارد
امان نمی دهد خوشبختی خانگی
و می روید
دیدار ما
همیشه
همین جا
امضاء
پسری
که اینک
پدری مهربان
همسری وفادار
اصلا
قفس پذیرترین پرنده شد .
____________________________________
* ادرار: وظیفه ، مقرری مستمری . سعدی می گوید:
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود
دسته: