در گفتن از شعر؛
با شعر ِ«باد ملایمی ست مردی که از جانبِ دریا می آید»؛
سروده ی رزا جمالی
از مجموعه ی«برای ادامه ی این ماجرای پلیسی قهوه ای دم کرده ام»
______________________________
لنگر گرفتم ، مثلِ دخترکی کهنه
بویِ ماهی می دهم ؟
بگو به آن مردی که آن طرفِ آب است
و پاروهایم را دزدیده است :
تو آن ماهیگیر را به ساحلِ من فرستادی ، چشمه ی من اشک نداشت .
مثلِ ماهی له له بزنم ، در انتظارِ یک بوسه ی تو جان بدهم ، بگو قمار بازِ ماهری هستم؟
دریا بادی نامعلوم است
من پرخاش کرده ام
بگو حسود نبود دریایی که بین من وُ تو لنگر انداخت؟
بی خواب شده ام
لالایی ات را لازم دارم…
لنگر گرفتم مثلِ دخترکی کهنه
بادِ ملایمی ست مردی که از جانبِ دریا می آید.
مرگ به مهربانی ِِ آبی ِ روشن، همچون لاوجود…
در رمان والس خداحافظی،«میلان کوندرا» با استفاده از این تشبیه ِ«نوالیس»،قرصی آبی را تبدیل به استعاره ای می کند و کل پیرنگ داستان و ارتباط و کنش و واکنش شخصیت ها را بر اساس آن طرح می ریزد.کوندرا ازقرصی آبی رنگ،یک نشانه،یک استعاره و سرانجام شخصیتی اسطوره ای می سازد.آفرینش استعاره ها همواره این گونه آغاز می شود؛با یک تشبیه.
چنانچه می دانیم تشبیه جهار رکن دارد:
۱ ـ مشبه: آنچه که به جیزی تشبیه شده است
۲ ـ مشبه به: آنچه که چیزی بدان تشبیه شده است.
۳ ـ وچه شبه :صفت مشترکی که چیزی را به آن شبیه می کنیم.
۴ ـ ادات تشبیه :کلماتی که تشبیه به کمک آنها صورت می پذیرد:مانند،مثل،چون،نظیر،شبیه و…
مرگ(۱)به مهربانی آبی روشن(۳)همچون(۴)لاوجود(۲)
لنگر گرفتم ، مثلِ دخترکی کهنه
سطر ورودی شعر در نگاه اول یک تشبیه کلاسیک و ساده با تمام ارکانش را به ذهن متبادر می کند.آیا در این شعر با تشبیه های ساده و کلاسیک روبرو هستیم که تنها در خود ِ ترکیب وصفی می مانند؟ارکان تشبیه را در سطر اول شعر بدین گونه می شود بررسی کرد:
(من)۱ لنگر گرفتم۳ مثل۴ دخترکی کهنه۲
این «من» کیست که شبیه دخترکی کهنه لنگر انداخته است؟در نظامِ کاربردِ حقیقی زبان،لنگر گرفتن فعلی است که به قایق یا هر وسیله ای که در دریا حرکت کند منسوب می شود.اما دخترک کهنه چگونه لنگر می اندازد تا چیزی را بتوان در این وجه به او تشبیه کرد؟برای پی بردن به نیت شاعر، می شود دست به شیطنتی از جنس مهندسی معکوس زد و ارکان تشبیه را جابجا نمود. به واقع سطر را به شکل ابتدایی تر و غیر شعری اش درآورد؛
من(دخترک)۱مثل۴ قایقی کهنه۲ لنگر گرفته ام ۳
قایق و دخترک هر یک صفاتی دارند که می توانند برای دیگری «وجه شبه» قرار گیرند.برای قایق،لنگرگیری و کهنگی را می شود متصور شد و برای دخترک هم تازگی،معصومیت و باکرگی.در نتیجه ی جابجایی ارکان تشبیه و شیفت کردن«وجوه شبه ِ» مشبه ها به همدیگر،از صفات نزدیک و دم دست تر آنها آشنایی زدایی شده و به معنازایی مضاعف برای سطر می انجامد.کشف ترکیب پارادوکسیکال ِ«دخترکِ کهنه»در همین راستا قابل تامل است.
بویِ ماهی می دهم ؟
در این سطر فرآیند آفزینش استعاره عکس می شود.به این ترتیب که ابتدا ماهی به شکل استعاره ای آورده شده و در ادامه در سطر ششم شعر، تمثیل ِ زایای این استعاره می آید:
مثلِ۴ ماهی ۲له له بزنم۳ ، در انتظارِ یک بوسه ی تو جان بدهم ۳، بگو قمار بازِ ماهری۱ هستم؟
نقش آفرینان شعر یک یک از ساحتِ تشبیه به ساحتِ استعاره گام می نهند.اما این ها فقط تکنیک هایی هستند که شعر به واسطه ی آنها قصد دارد به استراتژی هایش برسد.عملکرد یک تشبیه کلاسیک همانند بدل کاری در فیلم های سینمایی است.بدل کار صحنه هایی از فیلم را که سوپراستار نمی تواند به خوبی او اجرا کند،بازی می کند اما خودش حذف می گردد و تنها نقشی که بازی کرده باقی می ماند.نقشی که در غیاب او به سوپراستار منسوب می شود. وقتی می گوییم «مردی چون کوه استوار»،در واقع کوه را به عنوان نماد استواری به کار می گیریم،اما نقش او در متن همچون نقش بدل کار در یک فیلم است.ظاهرن کوه را در متن می بینیم اما بلافاصله او را حذف کرده و تنها نقش را که همان استواری است برای «مرد»به جا می گذاریم.مرد بازیگراصلی است و کوه تنها یک بدل کار است.او نقشی مستقل در متن ندارد. تنها برای بهتر دیده شدن بازیگر اصلی،بخش های دشوار نقش او را بازی می کند.این نوعی بهره کشی است که از واژه ای به نفع واژه دیگرصورت می گیرد.
اما استراتژی این شعر برقراری آزادی در متن است. در شعر برای کلمات ارزش گذاری یکسان صورت گرفته و کلمه ای از کلمه ی دیگر بهره کشی نمی کند.با تشبیه سازی موازی،همزمان چند واژه هم« مشبه»هستند و هم برای یکدیگر« مشبه به».همزمان هم خودشان هستند و هم استعاره ی دیگری.به بیانی دیگر می توان گفت اینجا هیچ چیز مطلقن فقط خودش نیست ،دیگری هم هست.در واقع آنچنان که «سوزان لانگر» می گوید هر واژه وارد نسبتهای استعاری با دیگر واژه ها یا نمادها می شود.
استعارهها در سه بعد زبان، مکان و زمان بوجود می آیند.با تغییر هر یک از این ابعاد،استعاره ها استحاله می شوند،می میرند و یا آنکه استعاره های جدیدی ظهور می کنند.هر استعاره تاریخ و جغرافیای خاص خود را دارد.این شعر هم می خواهد استعاره هایش را در ابعاد سه گانه ی (زبان-زمان-مکان)خود ِ متن بسازد.
بگو به آن مردی که آن طرفِ آب است
و پاروهایم را دزدیده است :
تو آن ماهیگیر را به ساحلِ من فرستادی ، چشمه ی من اشک نداشت .
گفت و گوی حاصل از جدایی سیال ِ دوالیته ی مرد و زن در سراسر شعر برقرار است.آب،نماد سیالیت و تعلیق می باشد و مرد و زن در فاصله ی دو طرف آب هستند. فاصله ای به سیالیت آب.در این شعر با دو طیف از کاراکتر های زنانه و مردانه روبرو هستیم.لحن راوی شعر زنانه است و سیمای مخاطبش مردانه.«من ِ» شعر زن است و «تو»ی شعر مرد.نقش آفرینان این شعر که یکی یکی وارد می شوند،به تناوب به سمت یکی از دو طیف در حرکتند .این نقش آفرینان به جای این من و تو قرار می گیرند و گاهی زن می شوند و گاهی مرد و گاهی بین این دو در رفت و آمدند.مرد این شعر مرد ملایمی است و زن این شعر نیز زن ملایمی.در این شعر ما با دو«وجه شبه»کلی مواجه می شویم؛ «زنانگی» و «مردانگی».نقش آفرینی واژه ها معلق است .واژه ای گاه «مشبه»می شود و گاه «مشبه به» برای واژه ی دیگر.هنگامی هم که «مشبه به»است گاه «وچه شبهِ» زنانگی را ادا می کند و گاهی مردانگی.دغدغه ی شاعر،جستجو و کشف جنسیت در اشیا و جهان ِ شعر و رسیدن به نسبیت و سیالیتی جنسی است.«من ِ» ابتدای شعر که دخترک و قایق و ساحل نقش افرینی اش می کنند. «صفت ِ» زنانگی است.«صفت» جای «فاعل» می نشیند.«نقش» معتبر است نه «بازیگر ».در این بدل کاری آنچه مهم تلقی می شود نقش است.این حا همه بازیگر می شوند و همه بدل کار .تنها نقش که همان «وجه شبه» است باقی می مانند.کاراکتر ها در طیفی از زنانگی و مردانگی سیالند و به نقش آفرینی می پردازند.هر یک به نوبه به استعاره ی هم بدل می گردند.بدین گونه در تشبه ورا مدرن،ادات تشبیه همه با هم یکی می شوند.
مثلِ ماهی له له بزنم ، در انتظارِ یک بوسه ی تو جان بدهم ، بگو قمار بازِ ماهری هستم؟
مدخل تازه ای که این جا می شود باز کرد، تقابل غریزه ی معطوف به زندگی، Erosو غریزه ی معطوف به مرگ، Thanatos و بحثی است که فروید در این زمینه دارد.له له زدن ماهی که در استعاره ی زنانگی آمده است،دو وچه ِ عطش یک معاشقه و لذت اروتیک از سویی و مرگ اش را از سویی دیگر،توامان به همراه دارد.این قماری است که باید تن به آن بدهد.لذتی که با مرگ-ارگاسم به حد کمال خود می رسد.
دریا بادی نامعلوم است
شعر را اگر دایره ای فرض کنیم،این سطر بواقع مرکز این دایره است که تمام شعاع های شعر از آن می گذرند و تمام معادله های فرمیک و محتوایی شعر مشتقی از آن به شمار می آیند.نقش آفرینی دراین شعر را به صورت طولی وعرضی می شود بررسی کرد.باد و دریا در طول و به موازات هم و مرد و زن در عرض و روبروی هم در دو سوی دریا قرار دارند.دریا و باد هستی و ابعاد طولی فضای شعر را می سازند.باد که مردی ملایم است روی دریایی که مثل دخترکی کهنه لنگر انداخته می وزد.حالا دخترک کهنه برای دریا «مشبه به» می شود.دریا و باد،زن و مرد یکی می شوند و سیالیت ِ دوالیته ی زنانگی- مردانگی در این جا به نقطه ی امتزاج می رسد.
مقایسه ی احساساتِ متفاوت گزاره های دو سمت این سطر نیز نتایج معنی داری در بر دارد.گزاره های قبل از این سطر، گزاره ها ی معطوف به زندگی با رانه ی لیبیدو و گزاره های پس از آن تداعی گز غریزه مرگ و رانه ی موربیدو هستند.فروید،همان طور که در بحث هایش غریزه ی جنسی را نماینده ی غرایز معطوف به زندگی در نظر گرفته بود،هنگام بحث درباره ی غرایز مرگ هم بر غریزه ی پرخاشگری تاکید بیشتری داشت.هنگامی که پرخاشگری بر خود متمرکز باشد، به صورت انتقاد از خود، افسردگی، خودکشی، الکلیسم، مازوخیسم، اعتیاد به مواد مخدر و مخاطره جویی هایی مثل قماربازی بروز می کند و در صورتی که پرخاشگری بر دیگران متمرکز باشد به صورت خشم، نفرت، تعصّب،آزار کلامی و جسمی،رقابت،انتقام جویی و جنگ جلوه گر می شود.حالا سطرهای زیر را جور دیگر باید خواند؛
بگو قمار بازِ ماهری هستم؟
من پرخاش کرده ام
بگو حسود نبود دریایی که بین من وُ تو لنگر انداخت؟
بی خواب شده ام
لنگر گرفتم مثلِ دخترکی کهنه
بادِ ملایمی ست مردی که از جانبِ دریا می آید.
فرم یک شعر،تن شعر است.زنانگی شعر باید در فرم زنانه اش باشد،در تن آن،نه فقط در محتوایش.محتوای زنانه ی یک شعر به شناسنامه ی یک زن می ماند.شناسنامه جنسیت زن را مشخص می کند،اما چیزی است که از بیرون به او الصاق شده است،چیزی است منتسب به او.محتوا نیز چیزی است الحاقی به شعر و از بیرون می آید،از دنیای خارج از شعر.اما فرم شعر،اندام و بدن شعر است.به جرات می توان گفت که رزا جمالی یک شاعر آوانگارد موفق است،چون درفرم شعرهایش آوانگارد است.شعر را دوباره می خوانم و می بینم او در شعری کوتاه اما به غایت پست مدرن،به شکار اسطوره هایی که خودش در متن پرورانده رفته است.شعر سیزده سطر دارد.گویا قرار است این عدد نحس ِ اسطوره ای هم خلع ِ سلاح گردد.شاید این موضوع به ذهن شاعر هم خطور نکرده باشد.اما مگر فزق می کند؟در دورانی زندگی می کنیم که اسطوره ی مولف هم استحاله شده است!
دسته: