۱ـ عشق در تبعید..!
از من نمانده حصه ای جز اندکی تردید
دل گیرم از این عشق دردآگین در تبعید
آن سوتر از تو کیست ای در انتهای بغض
این سان که عطر دوری ات در جاده ها پیچید؟!
آیینه ها را با نگاهت بی گمان رازی ست
هرچند این بی کینه هم اشک مرا نشنید..!
ترسی ندارد شیشۀ تقدیرم از سنگت
بنداز سهم آستینت را از این تهدید
من! می روم ، بدرود! ای نامهربان با من
شاید تو را آن مرده در من ، ناگهان بخشید…!
ای بو نبرده از شکوه مهر ورزیدن
ای بی وفایی در دلت هماره با تشدید!
من! بید مجنون با توان چشم لیلایم
فرهادتر از بیستون ، مجنون ترم از بید!
یک شب تو را در خواب خواهد دید رویایم
فرداش می گویند دستی آسمان را چید!
یک بار هم در خواب هایم از تو می گفتیم
پیوندمان را جشن بر پا بود عیداعید
آن من! من در خواب ، تا پایان این رویا
رقصید ، هی رقصید ، هی رقصید ، هی رقصید…!
امشب به خواب مادرم با خنده خواهم رفت
شاید لبش با دیدنم یک کهکشان خندید
یک بار دیگر نیز بغض کهنه ای از من
هفت آسمان را یک نفس گنجشک شد چرخید
القصه! من از مردن پروانه لبریزم
دیگر مرا دنیایتان در خواب خواهد دید!
هر چند من خود نیز در خواب یکی ماندم
روزی که بوی رفتن ام در شهرتان پیچید…!
یک روز هم بردند و در خاکم نهان کردند
خورشید ، هرم آخرش را بر سرم تابید!
منزل مبارک گویی یاران دیروزم
اشک خدا هم اتفاقا سخت می بارید
“شاعر! تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت”
شاعر! تو را زین خیل بیدردان کسی نشنید…!
۲ ـ زیبای پیوندی!
من از چشم تو می افتم تو دل بر غیر می بندی
به خاک رفتنت چون اشک!اما باز می خندی!
من آن دنیایی عشقم که بر چشم تو دل بستم
خمارش می کنی چون بختم و با خواب می بندی!
لطافت را به اوج نازکایش در تو می بینم
شکوه عالمی در توست ای زیبای پیوندی!
قبای شعرهای من به بالای تو می زیبد
به دوش افکن تفاخر کن به اعلای هنرمندی!
تو را با مهر کی سنجم که این خود اوج بی مهری ست
خدا را آفتاب من! ندیدم بر تو مانندی
شبی در خواب اشکی را به برگ لاله ات دیدم
سحر در پات می سفتم به مژگان صعب سوگندی!
هزاران باغ گل در باور دل می شود پیدا
اگر آیینه اش یکبار بیند از تو لبخندی
مرا مفکن ز چشمت هان! که در چشم منی دایم
که رمز عشق ما این است و شاید پند چون قندی!
۳ ـ نبوغ تکرار
دانه – دانه ، زلال و رقص کنان ، آسمان در نبوغ تکرار است
نوت به نوت سمفونی شادی و شور ، هم نوازی برف با تار است
دو ، ر ، می ، سی ، لا ، سل ، فا ، می ، ر ، دو اجتماع ظریف شب بوها
دست هایم چقدر بی تابند دلم از تو چقدر سرشار است..!
بغض من در ردیف ترک بیات پرده – پرده تو را شکسته به اوج
روح الارواح ، فیلی و قرچه ، ناز چشم تو را خریدار است
آسمان برده دست در گوش و شور را در فراز می خواند
ریزش برف شهر دل تنگی ست آسمان ، گرچه خویشتن دار است!
دیدنت آرزوی پنجره هاست ، ای غزل خوان کوچه های بهار
تا بیایی ، به آسمان دعا ، آرزوهام دست بردار است
سمفونی شکوه چشمت را می نوازم به گوشه ای در شور
ای سفیر طراوت عشاق! مهربانی دوای بیمار است
دف به کف ، ابر از تو می خواند ماه این قصه را نمی داند
من! درآمد به بغض پروانه..! هم نوازی برف با تار است!
دسته: