غزلی تازه بریز از هوس چشمانت
ای جنون قلم شاعری ام حیرانت..!
کوک کن ساز سخن را به فریبی دیگر
ای سر عاشقی ام تا به ابد گردانت!
عشق! از آن پیش که دعوی خدایی بکند
شیر نوشید به نوزادی اش از پستانت!
آسمان! ابر به دوشی که تو را می خواند
تا بباری به غروبش نمی از بارانت!
قل اعوذ به خدایی که تورا هستی داد
آیه ای فاش کن از مبحث الرحمانت!
سینه ام زخمی دیرینه بغضی از توست
می فشارد به لهیب جگرم دندانت!
می کشد بر سر این غربت آوارگی ام
مخمل نازکی از بغض خدا ، دستانت!
هفتمین مرحله عشق ، گذشتن از توست
دست در دست جنون می گذرم از خانت!
می رود آن منٍ بی حوصله و می ماند
آن منٍ مرده به شهر نگهت ، مهمانت!
عشق من! بغض منٍ مانده به چشمت تلخ است
بشکن این کوزه تلخم به سر مژگانت!
دست در کار ثواب است فریب ابلیس
این چه شوری ست نشسته به دل عصیانت!؟
شیوه ای تازه بیاموز به من بعد از من
غزلی تازه بریز از هوس چشمانت!
دسته: