شعری از دکتر محمّدرضا شالبافان |
|
خواب آشفته تو را دیدم
خواب این روزهای سردرگم
روزهای پر از ملالت شرم
در نگاه درشت این مردم
پشت این کوچه های تو در تو
شانه هایم چه سرد می خندید
و خدایی که پشت این تردید
نکبت سرنوشت را می دید
باد مثل ملامتی موهوم
توی ذهنم ترانه می رقصاند
مثل اوراد کهنه نفرین
خط خط چهره مرا می خواند
دخترک ها عبور می کردند
بین آیات مجلس ترحیم
مثل ترسی که سرد و شیرین بود
در میان صدای یک تفهیم
باز، لب های نرم و سنگی تو
تار و پود مرا نمی کاوید
از من اصرار و ازتو …
می خندی؟
بین آغوش گرم یک تردید
قصه ی ما به این دو سطر رسید
سطرهای دو روز خاموشی
مثل یک جفت قرص خواب آور
و دو فنجان پر از فراموشی
شرم چشمان وحشی ات گم بود
در هوس های گرم دستانت
کودکی های من که می رویید
در تکاپوی خیس دامانت
من درخت صنوبری شده ام
که نگاه مرا هرس کردی
شریان های زرد و گیج مرا
با لبانت پر از هوس کردی
چشم هایت به روی صورت من
در دل سرد خاک می خندید
مثل آن خاطرات تو در تو
که لبت دردناک می خندید
خاک مهمانسرای محزونی است
و تو این بار سرد و خاموشی
هردومان زنده می شویم، بخند!
بین این آخرین هم آغوشی
دسته: شعر | نويسنده: admin
|