تمام زندگی اش این شد درون خانه چپیدن ها
قبول قاب سیاهی که شده پناه ندیدن ها
ثواب خورده خیالش را که گوش کودکی اش پر شد
کنیز خانه ی خود بودن و به بهشت رسیدن ها
خدای او شده مردی که کمین نشسته به رفتارش
که بی اجازه نمی گیرد نفس برای کشیدن ها
گرفته مخملک انگاری حریر جان کبودش را
به پتک خشم طلبکاری به خاطر نشنیدن ها
تمام همت او بوده چگونه پختن و شستن یا
به لاک غصه ی خود تنها به عشق بچه خزیدن ها
چقدر تجربه ی تلخی نصیب بخت عجبش شد
فقط به خاطر زن بودن به زیر سایه دویدن ها
دسته: